شهرستان ادب: در پی انتشار مصاحبه روزگذشته محمد شمس لنگرودی با عنوان «خیلی از نوشتهها خزعبل و هذیان است» مریم جعفری آذرمانی شاعر نوگرای امروز، یادداشتی انتقادی نگاشته است که در ادامه میخوانید:
بر خلاف آنچه آقای لنگرودی میگویند، به نظر من اگر مخاطب برای شعر خاقانی وقت بگذارد، متوجه میشود که اصلاً ارتباط با شعر خاقانی با رمز و اسطرلاب نیست، بلکه بسیار هم، زبان و اندیشه و صور خیال واضحی دارد؛ فقط باید با جهانِ شاعریِ او آشنا شد. به هر حال خاقانی شاعرِ با سوادی است و قرنها از ما فاصله دارد؛ خوب معلوم است که باید بعضی اصطلاحات را به فرهنگ لغت مراجعه کرد. خیلی از شعرهای سعدی و حافظ هم آسان نیست، فقط چون مخاطب آنها را زیاد شنیده و حتی حفظ کرده، ممکن است تصور کند که کاملاً آنها را میفهمد؛ ولی آیا از لحاظ ادبی هم آنها را میفهمد یا فقط هالهای از معنا را متوجه میشود؟ و بالاتر از این، مگر خاقانی علم غیب داشته که چند قرن بعد، عدهای میآیند و هر سطر بیمعنی و بیموسیقی و بیفرم را با در دست داشتنِ تریبونهای کتبی و شفاهیشان، به عنوان شعر معرفی میکنند؟ علاوه بر اینکه جغرافیای زیستی خاقانی متفاوت بوده و در پیِ آن نوعی ویژه از شعر فارسی را ارائه داده، اصلاً به نظر من خاقانی پیچیدگی ندارد؛ بلکه برای اذهان ساده و مخاطبان عام قابل درک نیست. من هم وقتی شعر را تازه شروع کرده بودم، نوجوان بودم و به نظرم خاقانی سخت بود؛ اما بعد از مدتی که مطالعاتم بیشتر شد، متوجه ارزشهای ادبیِ آثار خاقانی شدم.
نکتۀ دوم اینکه، گذاشتنِ نام یداله رؤیایی در کنار دو نام دیگر، دور از انصاف است؛ به عبارت دقیقتر میشود گفت از یک سنخ نیستند. الآن قصد نقد و ارزشگذاری بر آثار دو نام دیگر را ندارم؛ چون اصولاً شیوۀ حضورشان در شعر و نقد معاصر متفاوت از یکدیگر است. اینجا فقط دربارۀ رؤیایی صحبت میکنم و باید بگویم که حداقل چیزی که رؤیایی به شعر امروز اضافه کرده این است که به زبان، به عنوان یک هنر نگاه میکند، نه وسیلهای برای تطمیع جامعه. رؤیایی برعکس برخی از معاصران برای اتفاقات سیاسی اجتماعی، هرچیزی را که مردم بپسندند نمیگوید. رؤیایی خودش است و شبیهی ندارد و تمامِ موجودیتش در شعر معاصر وابسته به تلاش خودش است. هیچوقت هم سعی نکرده که تظاهر به مردمدوستی کند و مرید جمع کند. من بهشخصه با اینکه در اصل شاعر غزلسرا هستم، نهتنها شعرها و نقد و نظرات رؤیایی در شعر معاصر را جدی و دقیق میدانم، بلکه حتی همان چند سطری که در وبلاگش به عنوان یک امر روزمره منتشر میکند، به من حس نوشتن میدهد. این قضیه برای کسی که اهل خودِ نوشتن و لذت بردن از نوشتن نباشد، شاید آنچنان قابل درک نیست.
نکتۀ سوم این که آقای لنگرودی میگویند شعرهای بودلر و پل والری را میفهمند؛ خب از کجا میفهمند؟ هرچقدر هم که زبان فرانسه بدانند یا ندانند، شعر را با ترجمۀ متنی یا ذهنی و آن هم ذهنیتِ فارسی میفهمند. خب این قابل قیاس با زبان مادری نیست. برای اثبات این امر باید بگویم شعر بودلر و والری که هیچ، من میتوانم شعر مالارمه را که اصلاً در زبان فرانسه هم چندان قابل فهم نیست، چنان به فارسی ترجمه کنم که بشود یک شاعر سادهنویس! کاری ندارد چند کلمه از یک بند شعر درآوردن و چیدنِ آن در نحوِ زبان فارسی. به هر حال هر چقدر که به یک زبان غیر مادری تسلط داشته باشیم، آن شعر را با زبان مادری خودمان قضاوت میکنیم و این نمیتواند معیاری برای شعر باشد. و حتی برعکس، بارها پیش آمده که یک ترانۀ عامهپسند فارسی را با دوستانم به عنوان شوخی به زبانِ مثلاً انگلیسی ترجمه کردهایم و دیدهایم که در زبان انگلیسی چه شاهکاری شده است!
نکتۀ بعدی اینکه، بسیاری مخاطبانی که به زعم ایشان با شعر آشتی کردهاند، اصلاً آشتی نکردهاند، آنها فقط برای آنکه مثلاً مد شده است که کتاب شمس لنگرودی را بخرند، آنها هم میخرند. کاری ندارد؛ میتوانید به شکل اتفاقی هم که شده از چند تا از همین مخاطبان بپرسید که معنای فلان شعرتان چیست، آن وقت معلوم میشود که با شعر آشتی نکردهاند، با یک نوع تظاهرِ کتاب خریدن که اصلاً حاصلِ فرهنگی ندارد آشتی کردهاند. جنبۀ دیگر هم دارد؛ شاید بتوان گفت که همین ساده نویسی کاری کرده که مخاطب برای درک شعر، تنبل هم شده است. آنقدر ساده و گاهی نه چندان معنیدار بوده، که مخاطب اصلاً یادش رفته که استعاره و کنایه و پیچیدگیهای فکری و بیانی نیز وجود دارد، پیچیدگیهایی که ناشی از طبیعتِ زبان و مسائل اجتماعی و انسانی است، نه پیچیده کردنِ مسائل؛ در واقع میشود گفت نه شعرهای پیچیده، بلکه همین جریان ساده نویسی است که مسئلۀ شعر و مخاطب را پیچیده کرده است.
دربارۀ این که آقای لنگرودی شعر خودشان را سهل و ممتنع میدانند و تلویحاً با شعر سعدی قیاس میکنند، باید گفت شعر آقای لنگرودی از سهل و ممتنع بودن گاهی اوقات اولی را هم ندارد چه برسد به دومی! بارها شده است که بسیاری از شعرهای ایشان و همفکرانشان برای مخاطبانِ جدی شعر که اینسو و آنسو با آنها برخورد داشتهام، غیر قابل درک بوده است؛ درحالیکه همینها شعر خاقانی را بسیار دوست دارند و میفهمند. باید دقت کنیم که مخاطبهای جدی شعر، ذهن پیچیدهای دارند و بعضی شعرها که با صفت ساده توصیف میشوند، برای این مخاطبان هنر به حساب نمیآید و هنگام خواندنِ این متون، درک ذهنشان ممکن است بالاتر از سطح اندیشه و زبانی باشد که در متن هست؛ دلیلش هم واضح است: ذهن ساده را میشود با تمرین و مطالعه و تجربۀ نوشتن پیچیده کرد، اما متن ساده، ذهن پیچیده را تحت تأثیر قرار نمیدهد.