موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
گفت و گو پیرامون رمانی موفق

«برج قحطی» از زبان هادی حکیمیان

16 فروردین 1396 13:41 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
«برج قحطی» از زبان هادی حکیمیان

شهرستان ادب به نقل از فارس : هادی حکیمیان نویسنده‌ای است که توانست در روزهای پایانی سال 95 با رمان «برج قحطی» عنوان شایسته تقدیر جایزه کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور را از آن خود کند. او که در جایزه ادبی جلال آل‌احمد نیز با همین کتاب کاندیدا شده بود، تمام اتفاقات رمانش را در شهرستان یزد روایت می‌کند. خواننده از همان ابتدا تکلیف خود را با مکان داستان می‌داند و پس از آن در جستجوی سایر گره‌های موجود در این داستان می‌رود. اطلاعاتی که نویسنده از یزد به خواننده می‌دهد اطلاعاتی دقیق است و خواننده اگر اندک اطلاعی از پیشینه یزد داشته باشد تصاویر شهر را مجسم خواهد کرد. همچنین برای خواننده‌ای که یزد را نمی‌شناسد نیز این رمان اطلاعات جالب توجهی دارد.

به بهانه تقدیر شدن از این رمان با این نویسنده گفت‌وگویی انجام شده که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید.

*اصل و بنای داستان خود قصه است

* جناب حکیمیان شما محقق و داستان‌نویس هستید؛ به نظر می‏‌رسد که این دو فضا با هم تفاوت دارند. کار پژوهشی باید صبورانه باشد و عقل و منطق در آن دخیل است اما در ادبیات با خیال رو به رو هستیم و در آن باید از قدرت تخیل بهره برد و وارد فضایی شود و با اقتضائاتی حرکت کند که متفاوت با کار اول است. چطور توانستید که این دو شخصیت را با هم جمع کنید؟

من از کودکی تاریخ را دوست داشتم. تاریخی که روایت‌گر قصه است. کتاب‌های تاریخی را هم در کودکی خوانده‌ام مثل تاریخ مشروطه به خاطر اینکه قصه داشته است. چیزی که به نظرم آمد مقاله‌هایی که می‏‌نویسیم تعداد کمی خواننده دارد و این به ذهن من رسید که اگر تاریخ در قالب داستان نوشته شود در محدوده وسیع‌تری دیده می‏‌شود و نیز خواننده بیشتری خواهد داشت.

اولین داستان کوتاه من «گل انارها را باد برد» بود که چندتا از داستان‌هایش تاریخی است. از جمله داستانی درباره هجوم افغان‌ها. داستانی را روایت می‏‌کند که درباره‏ مقطعی از تاریخ است و برخی از شخصیت‌ها هم واقعی هستند. واقعیت این است که تاریخ دستمایه‌هایی دارد که می‏‌شود به صورت داستان نوشت. به نظر من هر داستانی مدرن و پست مدرن بالاخره باید یک قصه‌ای داشته باشد. نظر شخصی من این است که اصل و بنای داستان خود قصه است و بقیه حواشی است.

* شما به نظریه‌ای اشاره می‏‌کنید که تاریخ و قصه (هیستوری و استوری) را هم ریشه می‏‌داند.

قصه به نظر من مهم است. در روایات و دین هم ما قصه داریم. ملت ما ملت قصه پردازی است. بعضی از اقلیم‌ها قصه گو هستند. (نواحی کویری مرکز ایران) پدربزرگ مادری من سواد آنچنانی نداشت اما قصه‌گوی قهاری بود. من از ایشان قصه‌های زیادی شنیدم.

* آنچه که در وهله‌ی اول در کتاب «برج قحطی» به چشم می‏‌خورد زبان خاص این کتاب است. زبان غنی و پخته‌ای دارد. اقلیم و فضایی که شما در آن زیست کرده‌اید چقدر در دستیابی به این زبان به شما کمک کرده است؟

قطعا خیلی تاثیر گذار بوده است. روی این داستان خیلی کار کردم. ما اقلیتی به نام زرتشت داریم آنها یک لهجه‌ای مثل لهجه یزدی دارند و خیلی از واژگانی که ما فکر می‏‌کردیم برای لهجه یزدی است در واقع واژگان پهلوی است. (مثل ظهر و عصر که نیم روز و پسین گفته می‏‌شود)

*زبان و لغات جزء میراث فرهنگی ما هستند

* شما به گونه‌ای دنبال احیای این زبان بوده‌اید؟

بله. زبان و لغاتی را که داریم از دست می‏‌دهیم در واقع جزء میراث فرهنگی ماست. خیلی از این لغات را می‏‌توان استفاده کرد. یک نکته‌ای را هم بگویم که در مورد شهر ما هیچ کس به اندازه ایرج افشار کار نکرده است. ایشان اصالتا یزدی بوده است. کتابی به نام «یزدنامه» دارد که تمام ضرب المثل‌های شهر یزد را در آن گردآوری کرده‌اند. من هم تعدادی از ضرب المثل‌ها را جمع کردم آنهایی که در کتاب ایشان نبوده است. با خود گفتم اگر بخواهم آنها را به صورت کتاب در بیاورم این کتاب هم در قفسه کتابخانه زنده نمی‏‌ماند. به ذهنم رسید که اگر به صورت داستان از آنها استفاده کنم خیلی خوب است.

* این داشته‌های زبانی شما حاصل زیست در یزد است و حاصل مراودات شما بوده یا اینکه پژوهش هم کرده‌اید؟

بیش از نود درصد آن شنیداری بوده است. نسل من اینها را شنیده است. البته کتاب‌های خاطرات هم خیلی خوانده‌ام. یک مدتی هم در بخش تاریخ شفاهی مرکز اسناد کار می‏‌کردم که قطعا تاثیر گذار بوده است. با افراد مسن گفت‌وگو می‏‌کردم. در این مرکز با افرادی صحبت می‏‌کردم که در صنف خودشان اطلاعاتی داشتند.(معلم ، قاضی ، مغنی و...)

* احتمالا جدای از استفاده‏ کلمات و واژگان و اصطلاحات ایده‏‌های خوبی هم در داستان گویی می‏‌توانستید، بگیرید.

بله قطعا. مثلا شخصیت کوچک علی در داستانم را از یکی از همین راوی‌ها شنیدم. کوچک علی کسی بوده که بعد از جریان 1320 یاغی می‏‌شود. البته در داستان من کاملا ساختگی است.

* یک چیز دیگری که در رمان شما خودش را برجسته نشان میدهد گذشته از زبان و قدرت قصه گویی شما توانایی شما در قصه گویی است. توانایی در داستان پردازی و ذکر وقایع پی در پی اما یک جاهایی این استعداد به قدری قوی می‌‏شود که من به عنوان مخاطب احساس می‏‌کردم که از قصه جا می‏‌مانم. انبوه پر تراکم قصه‌هایتان، رفتن از یک داستان به داستان دیگر من را گیج می‌کرد و در واقع از حافظه مخاطب جلو می‏‌زد و باعث می‏‌شود که بسیاری از رویدادها و اسامی فراموش شود. این توانایی را از کجا آوردید و اینکه این نقد بنده را قبول دارید؟ چه پیشنهادی به مخاطبی که نمی‏‌تواند پا به پای قصه گویی شما بیاید، دارید؟

انتقاد شما را قبول دارم. برخی قبل از چاپ کتابم این را گفتند. الان قصه‌ها و شخصیت‌ها خلاصه شده‌اند.

* فکر نمی‏‌کنید که یکی از لوازم قصه گویی ساختار خود قصه و ارتباط داشتن وقایع مختلف با هم و پیوند این اجزا به هم است؟ آیا همین از قصه، ضد قصه نمیسازد؟

 نه برای خودم جذابیت داشت. ولی یک ایراد اساسی که از خودم می‏‌توانم بگیرم این است که داستان اصلی داستان عشق راوی به دختر فرمانده اسبق بوده و این می‏‌توانست در حکم شیرازه اصلی داستان باشد و بقیه‏ خرده روایات را حول محور این داشته باشم. شاید این ایراد برطرف می‏‌شد و یا کمتر دیده می‏‌شد. اما من نتوانستم این انسجام را حفظ کنم و در نتیجه برخی از شخصیت‌ها رها شدند و برخی بی‌ربط به نظر می‏‌رسند. دلیلش این است که اولین تجربه داستان بلند من بود و زمانی هم که آن را شروع کردم چهار، پنج سال بود که نه داستان خوانده بودم و نه نوشته بودم.

* ساختار داستان شما به نظر می‏‌رسد که بین تجارب داستانی دیگری بعضا رفت و آمد دارد. مثلا من یک جاهایی می‏‌توانم رگه‌هایی از جریان سیال ذهن را در این اثر ببینم. به ویژه در آن جایی که راوی دچار مشکل روانی می‏‌شود و در بیمارستان بستری می‏‌شود. یا اینکه با گربه بید انجلس نماد گرایی کردید. اینها در جاهایی ما را با اثری سمبلیک مواجه می‏‌کند و در جاهایی هم روایات مستند گونه هستند. وام گیری اینها چگونه است؟ به اقتضای داستان وارد این فضا شدید یا از طریق مطالعه قبلی بوده است؟

گفتم که من در مرکز اسناد تاریخی کار می‏‌کردم. در قسمت دیوان عرایض روزی 200 الی 300 برگه عریضه می‏‌خواندم. این شیوه ی گزارش نویسی تا قبل از آمدن ساواک بود که به گونه‌ای طولانی می‏‌نوشتند بعد از اینکه ساواک وارد ایران شد همه چیز به صورت خلاصه نوشته می‏‌شد و جای درد و دل نبود. من این جزئیات را در اسناد دیدم.

*«برج قحطی» به لایه‌های زیرین زندگی مردم می‌پردازد نه شخصیت‌های مهم

* این طور سوالم را می‌‏پرسم که به مخاطبین خود چه پیشنهادهایی می‌دهید که چگونه  از کتابی که مملو از داشته‌های فرهنگی است و الهام گرفته از تاریخ شفاهی و ارزشمند ماست استفاده کنند که بتوانند هم پای قصه‌های متعدد همراه با زبان غنی داستان جلو بیایند و از این مسیر تو در تو عبور کنند و اینکه  به گوهر ارزشمندی که در داستان وجود دارد دسترسی پیدا کنند؟

اول اینکه به زور نمی‏‌توان این داستان را خواند. فردی این داستان را می‏‌خواند که یک مقدار به رخدادهای تاریخی به ویژه تاریخ معاصر علاقه‌مند باشد. این داستان صرف سرگرمی نیست. یک چیزی که من دوست داشتم بنویسم حکایات طبقات فرو دست جامعه که به ظاهر در بین خودشان قهرمانی ندارند اما هر کدام از این‌ها می‏‌توانند یک قهرمان باشند و وقتی وارد زندگی اینها می‏‌شویم هر کدام یک قصه دارند. این داستان به لایه‌های زیرین زندگی مردم می‏‌پردازد نه شخصیت‌های مهم و بزرگ.

* شما در بخش اول سوالاتم گفتید که این رمان جزء تجربیات اول در نوشته‌های بلندتان بوده است و شنیدیم که کتاب‌های جدیدی از شما وارد بازار کتاب خواهد شد و این خوشحال کننده است. برای ما بگویید که این تجربه اول برای تجارب بعدی شما چه داشته و آیا توانسته‌اید که در کارهای بعدی خود از تجربه اولتان استفاده کنید؟ آیا آثار دیگرتان در همان فضا و زبان است و برخی از مشکلاتی که  در رمان اولتان گفتیم در این کتاب حل شده یا نه؟

«برج ناز» از نظر زمانی در یکی دو سال اخیر می‏‌گذرد. داستانش هم داستان یک نویسنده با مشکلات زندگی خود است. این داستان چند شخصیت اصلی بیشتر ندارد (تعدد شخصیتی که در رمان اول داشتم این جا نیست) اما از لحاظ زبانی در ابتدا می‌‏ترسیدم که مخاطب نتواند ارتباط برقرار کند اما اینطور نبود.

در کتاب «برج ناز» برخی از شخصیت‌ها با لهجه یزدی صحبت می‏‌کنند. از لحاظ زبانی شاید در این داستان یک قدم جلوتر رفته باشم. این کتاب به وقایع تاریخی هم کمی اشاره دارد. حضور اقلیت‌ها تصنعی نیست و واقعا وجود دارد.

* اما موضوع آن شهری‌تر است و فضای آپارتمانی دارد؛ درست است؟

بله متاسفانه مشکلات زندگی امروز. یکی از شخصیت‌ها یک پیرزن است و دیگری دختری جوان که هر دو زرتشتی هستند و با هم تفاوت بسیاری دارند. نویسنده داستان که کار نویسندگی او از نظر مردم خیلی اهمیت ندارد و پدر کارخانه داری که دیدگاه‌های اینها هم با هم متفاوتند.

* شنیده‌ام که دو داستان نوجوان هم از شما چاپ شده است. آن هادی حکیمیانی که در «برج قحطی» دیدیم با آن زبان سخت و بعضا ترسناک و پیچیده چطور توانسته که وارد این فضا شود و این کتاب را بنویسد؟

من در رمان نوجوان یک تجربه دیگری داشتم. رمان «تنگه زاخ» که کانون پرورشی فکری چاپ کرده و آن کار اول من بود. دو کار دارم که «خواب پلنگ» یکی از آنهاست که خیلی دوستش دارم. چون خودشان آمده‌اند و بعد به چاپ رسیده است. رمان «خواب پلنگ» داستان دو نوجوان است که در حاشیه یک روستای کویری زندگی می‏‌کنند و یک سریی مشکلاتی برایشان پیش می‏‌آید که به تهران می‏‌آیند و با میرزا رضای کرمانی آشنا می‏‌شوند و با حادثه اعدام انقلابی ناصرالدین شاه همراه می‏‌شود. موضوع آن تاریخی است.

* نظر شما راجع به جایزه شهید غنی‌پور چیست و از اینکه این جایزه را بردید چه حسی دارید و بقیه رقبا را چطور ارزیابی می‏‌کنید؟

متاسفانه کارهای آنها را نخواندم ولی جایزه غنی‌پور برای من خاطره‌ای است که مرحوم امیر حسین فردی که پایه گذار این جایزه بود مشوق اصلی من برای نوشتن بوده است. مجموعه «گل انارها» که چاپ شد و جایزه تقدیری سال 88 را گرفت از خاطرات خوب من است. اولین و آخرین جایزه‌ای که تا الان گرفتم این است.

*نوجوانان، قهرمانان و وقایع تاریخی را نمی‌شناسند

* در هر حال تبریک می‏‌گویم و ان‌شاءالله که آثار بیشتری از شما بخوانم. اولین کار شما ما را خیلی تشنه کرده است. ان‌شاءالله کارهای بعدی شما بیرون بیاید و جامعه ی ادبی ما را با آثار جدید خوشحال کند.

نکته آخر اینکه کتاب «باغ خرمالو» به دو شخصیت دو نوجوان که چند روز آخر حضور رضا شاه در ایران است می‏‌پردازد و این هم رویکرد تاریخی دارد. دلیلش هم این است که می‏‌بینم بچه‌های نوجوان امروز بسیار زیاد در فضاهای مجازی هستند ولی قهرمانان ملی و حوادث و وقایع تاریخی را نمی‌‏شناسند. به غیر از این من فکر می‌کنم تاریخ دستمایه‌های زیادی برای نوشتن دارد اما نمیدانم چرا نوشته نمی‏‌شود.

 

مصاحبه از محمد رضا وحیدزاده

 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «برج قحطی» از زبان هادی حکیمیان
  • «برج قحطی» از زبان هادی حکیمیان
  • «برج قحطی» از زبان هادی حکیمیان
  • «برج قحطی» از زبان هادی حکیمیان
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.