یادداشت علیرضا سمیعی بر کتاب «کجا بودی الیاس»
17 فروردین 1396
16:23 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب به نقل از کیهان : حتی وقتی پیكر شهیدان غواص را بعد از 29 سال از زیر خاك بیرون آوردند هنوز دستانشان بسته بود. از این غم لنز دوربینها شعله ور شد. و عاقبت آتش در قلم اهالی «شهرستان ادب» افتاد تا مجموعه «كجا بودی الیاس» را یازده نویسنده مختلف به پیشگاه شهدای غواص تقدیم كنند.
جلد كتاب زبر است و رنگ ماسه دارد تا تداعیكننده خاك جنگ باشد. شخصیت اول اغلب داستانها جوانی است به نام الیاس كه هر نویسنده وی را در قالب شخصیتی خاص در داستانی متفاوت، از زبان نزدیكان و آشنایانش معرفی میكند. كل كار همانطور كه در متن قصه «سایه سر» آمده میخواهد نشان دهد همه شهدا مثل هم هستند؛ چه در كربلا چه در اروندرود... مثلا در داستان «مارش فیونرال» نقش برادر دارد و در داستان «روزی كه شب نداشت» دوستی استثنایی است. بهانه تالیف همه داستانها همان خبر بازگشت پیكر شهداست كه با فرمهای گونهگون نوشته شدند. گویا میخواهند مانند آن ضربالمثل فرنگی كه میگوید همه راهها به روم ختم میشود بگویند همه فرمها به شهیدی مثالین میرسد كه درون خود تمام شهدا را گرد آورده. شاید بتوان ادعا كرد ایده كتاب ایده لا اله الا الله است كه ذكر وحدت كثرات ظاهری دانسته میشود. خاصه اینكه نام «الیاس» صورت یونانی «ایلیا» است كه در عبری معنی «خدای من فقط یهوه است» را افاده میكند. حضرت الیاس در پیشگوییهای كتاب مقدس بار دیگر قبل از ظهور مصلح ظاهر میشود و در عرفان اسلامی نماد تنزیه و سمبل احدیت است. به هر حال این واقعه از هر جهت غمانگیز است. اینكه همه 176 تن جوان بودند، زنده زنده دفن شدهاند و دهان و ریههایشان با خاك پرشده بود و حالا آنچه آمده بیشتر از مشتی استخوان پاره پاره نیست و البته طنابهایی كه داشتند همان دور و برها میپوسیدند.
بنابراین هر نویسندهای به فراخور خیالی كه در دل داشت دست به قلم برده تا مثل منورهایی كه روی آبهای سیاه آن شب میافتاد عمق دردی كه برادرانمان كشیده بودند را روشن كند. مجید قیصری، مشهورترین نویسنده مجموعه، فرم داستانش را به صورت نوشتن نامهای به الیاس - كه دوست دوران كودكی و جنگ بود- درآورده.
سجاد خالقی با داستان «میشود این طور باشد» بر شب عملیات و توصیف فضای جنگی و ماجراهای آن شب نامعلوم تمركز كرده. خالقی با قلمی پخته، فرم را بر روایتهایی موازی مبتنی كرده كه با «فرض كردن» پیش میرود. او افكارش را به این صورت تقسیم كرده: اول اینطور باشد: چند دوست هم محلهای هستند كه بینشان فقط الیاس از آب میترسد اما كنار آب عمیق رودخانه هوای دوستان دیگر را دارد. در روایت بعدی «دوم اینطور باشد»: جنگ میشود و الیاس برای ریختن ترسش تصمیم میگیرد غواص شود. لذا كنار سد دز توسط فرماندهای سختگیر كاربلد میشود. سپس روایت سوم میآید «سوم اینطور باشد»: آن شب سیاه و آن گودال و سربازهای عراقی و جوانان دست بسته. باز هم این الیاس است كه هوای دوست چشم آبیاش را دارد و تنش را سپر چشمان آبی دوستش میكند. و سرانجام «آخر این طور شود»: آب را روی رزمندگان زنده به گور شده باز میكنند تا گودال قتلگاه تبدیل به هوركوچكی شود. سربازهای عراقی عذاب وجدان دارند ولی پس از مدتی ماجرا را پاك فراموش میكنند و صدام اعدام میشود و بالاخره چند نفر بیل میآورند و خاك را میكنند و «با دست خالی، وسط گودال بپرند و اول یك سیم پیدا كنند و جلوتر بروند ... بعد یك جنازه پیدا كنند و ...غوغا به پا شود». به گمان من داستان خالقی از سایرین گیراتر است.
داستان «قنات» به قلم سیدحسین موسوینیا از زبان یك سرباز عراقی نوشته شده كه آن شب حضور داشته و مجبور بوده با لودر خاك را روی سر و صورت جوانان ایرانی بریزد در حالی كه نمیدانسته یكی از آن جوانان، الیاس، دوست زمان كودكیاش است و حالا با گذشت 29 سال در ایران زندگی میكند و روز تشیع پیكر جوانان در خیابانهای تهران راه میرود و مردمی را میبیند كه آتش به جانشان افتاده. در اغلب داستانها نظیر «المپیك صبورها» و «ماهی» سعی شده شهیدان را به ماهیهای افتاده در خاك تشبیه كنند. در داستانهای دیگر هم شاهد ماجراهای خانوادههای این شهدا هستیم و مسائل و مصائب زمانهای كه این پیكرهای پاك قدم به آن گذاشتهاند. در داستان «سایه سر» محمد قائمخانی سعی كرده كل زندگی و شهادت یونس و الیاس را در هالهای از ابهام و معجزه تصویر كند. دو برادر كراماتی داشتند و مثلا در زمینی كه هیچوقت بار نمیداده گندم میكاشتند. تا اینكه یونس در كودكی به علت تب میمیرد ودفنش میكنند؛ اما الیاس صدایی میشنود و شب هنگام یونس را زنده از گور بیرون میآورد. از آن پس الیاس پیوسته از برادرش مراقبت میكرده تا اینكه هر دو در جنگ لباس غواصی میپوشند. یونس در كربلای 4 شهید میشود اما روی سرش دو دست قطع شده برادرش كه قبلا در عملیات والفجر 8 جان باخته پیدا میشود. این خبر برای پدرشان تكاندهنده است زیرا به یاد میآورد وقتی در كودكی میخواسته یونس را تنبیه كند چطور الیاس دستهایش را جلو آورده و شلاق خورده. اخباری كه از 175 شهید در دست داریم روشن است و مخاطب از خواندن كتاب بیشتر از آنچه میتوانست در اینترنت جستوجو كند، پیدا نمیكند. نویسندگان هم مطمئنا خود را بازیگران یك كمپانی سرگرمی نمیدانند. ولی در همین مجموعه هم گاه خواننده با كارهایی مواجه میشود كه بار سنگین غم شهیدان را به دوش نمیكشد. گو اینكه ایثار بزرگ شهیدان، آدم را پای مطالعه نگاه میدارد.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.