شهرستان ادب: در اولین صفحه از پروندۀ شهرستان ادب ویژۀ جشنوارۀ خاتم، مطلبی میخوانیم از محمدقائم خانی، نویسنده و منتقد. او در این مطلب، رابطۀ رمان، اسطوره و تاریخ را بررسی کرده است.
نوشتن از ارتباط رمان با تاریخ و اسطوره، سخت است؛ به آن دلیل که سنت فکری ما با هر سۀ این مفاهیم، بیگانه است. جدایی سنت ادبی ما (که در زبان فارسی، شکل گرفته) از سنت فکری ما (که در زبان عربی، رشد پیدا کرده)، باعث شده است غالب اندیشمندان ما تفکری بنیادین در رابطه با موضوعاتی اینچنینی نداشته باشند. و حتی اگر هستند افراد معدودی که درگیر چنین موضوعاتی شدهاند، به علت جداافتادگی از جریان اصلی، مباحثشان در حاشیه مانده و به مسألۀ اصلی و فراگیر تفکر، تبدیل نشده است. تنها در دوره جدید، آن هم در میان متفکران نیمۀ دوم قرن بیستم است که تاریخ، یکی از مداخل مهم تفکر ما شده و ضرورت توجه به مسألۀ «زمان» و «روایت»، درک شده است. بیگانگی سنت ما با سه مفهوم روایت، تاریخ، اسطوره، و مفاهیم مرتبط با آن، ورود متفکرانه به این حوزه را سخت کرده و یا به ورطۀ ترجمهزدگی انداخته است. در عین حال، فشار صحنۀ عمل و مدیریت فرهنگی بعد از انقلاب، ما را به کارهای پرتکرار به ظاهر تاریخی کشانده و ملغمهای از انواع توجهات به تاریخ را وارد رمان، تئاتر و سینمای ما کرده است. این فشارها و تولید آثار، عمدتأ سفارشی در کنار ضعفِ نسبت برقرار کردن تفکر ما با تاریخ، بیش از پیش ما را دچار آشفتگی و اضطرار کرده و به تصمیمات عجیب و غریب بیمبنا کشانده است. بنابراین به نظر میرسد توجه به مقولاتی چون روایت، تاریخ و اسطوره، یکی از ضروریات حوزۀ نظریهپردازی رمان ایرانی است تا راهی عاجل و البته عمیق پیش روی ادبیات داستانی، نمایشنامه و فیلمنامه بگذارد.
«زمان»، مقوم متن روایی
هرچند رمان و داستان کوتاه، کاملترین بروز روایت در دنیای جدید هستند، ولی روایت اعم از ادبیات داستانی، نمایشنامه، فیلمنامه، گزارش، خاطره و موارد مشابه است. پس احکامی که دربارۀ رابطۀ روایت با تاریخ و اسطوره گفته میشود، دربارۀ همۀ مصادیق گفته شده، از آن جهت که روایت هستند، درست است (فعلأ بقیۀ جهات که مختص هر کدام است، مدنظر نیست). بنیان همۀ این مصادیق، بر تقسیم سهگانۀ ارسطو نهاده شده است. درواقع میتوان ادعا کرد هر متنی که بدون سلسلۀ شروع، میانه، پایان، قابل ارائه نباشد، متنی روایی است. در متون روایی، «زمان» مقوم متن است و نه یکی از اجزای آن، (پس مسأله، شکل زمانمند پیدا کردن هر متنِ در دسترسی نیست، بلکه شکلیافتن متونِ زمانمند است.). کنار گذاشتن زمان از متن روایی، به معنی نابودی «روایت» است، در حالی که در متون دیگر، چنین اتحادی وجود ندارد. در نوشتۀ حاضر، تأکید بر ادبیات داستانی، به عنوان ظهور کامل متن روایی است و به عنوان نمایندۀ این دسته از متون در نظر گرفته میشود، هرچند بسیاری از ویژگیهای آن، برآمده از ماهیت روایی آن نیست.
تاریخ و تحقق حقیقت
و اما تاریخ! تاریخ را باید در نسبت حقیقت و زمان پیدا کرد. میتوان آن را حقیقت متحقق در زمان نامید، اما به شرطی که «تحقق» را برابر با «مصداق یک امرِ کلی» بودن، تلقی نکنیم. تحقق حقیقت در زمان، غیر از رابطۀ مصداقی امر جزئی با امر کلی است. در این رابطه، که توضیح تحقق خارجی یک مفهوم است، «زمان» و در نتیجه، «معنی» حضور ندارد. درحالی که تحقق زمانمند حقیقت، به تاریخ، معنی میدهد. باید توجه داشت که این تلقی از تاریخ، غیر از فهم عمومی تفکر ما از تاریخ اصطلاحی است. اصطلاح تاریخ که امروزه به کار میرود، معطوف به «نمودهایی» از آن حقیقتی است که به واسطۀ شناخت انسانی، صورت بیرونی پیدا کرده است. یعنی در اینجا باید رابطۀ دومی شکل بگیرد تا تاریخ اصطلاحی، ایجاد شود. این تاریخ در گرو شناخت روشمند انسان از حقایق متحققه شکل میگیرد و با تاریخ، به مثابۀ تحقق زمانیِ حقیقت، متفاوت است. تحقق تاریخی حقیقت در دسترس ما نیست و صرفأ بازنمود حقیقت، که برآمده از رابطۀ شناختی انسان با حقیقت ناپیداست، در دسترس ما قرار دارد. اما باید دقت داشت که همین نمودهای انسانساخته هم معنادار هستند. تلقی معمول ما از تاریخ در جریان عمومی تفکر، تاریخ را اجزای پراکندۀ جدا از همی میداند که توسط مورخ «کشف» میشوند. این تلقی، هرگونه رابطۀ معنیدار تاریخ با عمل شناخت را از بین میبرد. در حالی که به نظر میرسد تاریخ (در سطح بازنمودی خود) تلاش روشمند انسان برای شناخت حقیقتی باشد که متحقق شده است. این دو رویکرد، دو گونه فهم را در پی خواهد داشت و به دو مسیر متفاوت در درک نسبت تاریخ و روایت، منتهی خواهد شد. از این پس تاریخ مصطلح را در این نوشتار، همان بازنمود شناختی انسان از حقیقت متحقق در زمان مینامیم و به تحلیل ارتباطش با روایت میپردازیم.
اسطوره، فراروی از موضوع
تفاوت اساسی اسطوره با تاریخ، در نسبتش با زمان و سطح و نحوۀ تحقق آن است. تاریخ، عبور دادن تحققِ خارجی حقیقت، از فیلتر ذهن فاعل شناسا است. به زبان ابتدای متن، تاریخِ به معنی تحقق حقیقت در زمان، محیط بر انسان و محیط بر ذهن شناسای اوست. ارتباط انسان با این تحقق زمانی محیط بر خارج، به دوگونه ممکن است. یک بار انسان به عنوان فاعل شناسا، تحقق حقیقت را «موضوع» شناخت خود قرار میدهد که نتیجۀ این کار، همان تاریخ مصطلح است که «نمود»ی از حقیقت است. یک بار هم انسان خود را «در عالم» حقیقتِ متحقق «مییابد»، که نتیجهاش دریافت اسطورهای از حقیقت است. در این حالت، انسان خود را بیرون از حقیقت متحقق نمیبیند، چون حقیقت در درون خود او هم تجلی دارد. این شناخت از مجرای بیگانگی نمیگذرد، بلکه در یگانگی نفس با حقیقت (که شناختی غیرموضوعی است)، حاصل میشود. اولی، شناختی موضوعی و در نتیجه، حصولی، و دومی، شناختی انضمامی و در نتیجه، حضوری است. پس اسطوره، حقیقتی است که تحقق انفسی دارد نه آفاقی، و انتقال آن در زمان هم به واسطۀ «نمودهایی» بیگانه از نفس، صورت نمیگیرد، بلکه به وسیلۀ ارتباط درونی هر فرد با آن حقیقت، و ارتباط زبانی افراد با هم به واسطه آن حقیقت، انجام میشود. شناخت اسطورهای، شناختی درونی، حضوری و وجودی است، ولی شناخت تاریخی بیرونی و همراه با «موضوع»ی برای شناخت است. فهم این تفاوت، یکی از مهمترین مداخل درک تفاوت رابطه رمان و اسطوره با رابطه رمان و تاریخ است.
اسطورههای تاریخی اسلام
تمایز مطرح شده در شناخت تاریخی و اسطورهای، در زمان ابتدایی تاریخ بشر، کاملأ قابل مشاهده است. برای مقطع ابتدایی تاریخ که هیچ شناخت تاریخی در دسترس نیست و هرآنچه هست، اسطورهای است. وقتی در زمان جلو میآییم، اسطوره و تاریخ را با هم داریم. منتها اسطورهها که قدرت زیادی هم دارند، از تاریخ جدا هستند. اما هرچه پیشتر میآییم، این دو به هم نزدیکتر میشوند تا جایی که در سه هزارۀ اخیر، امکان تفکیک کامل این دو از هم سخت و در پارهای موارد، ناممکن میشود. همین تلاقی و نیز رشدِ شناخت موضوعی پس از ظهور فلسفه، باعث شده است تا امکانِ نشان دادن ردپای اسطوره در متون، سخت شود. بهویژه پس از رنسانس که شناخت موضوعی به کمال قوت خود رسیده است، امکان صحبت از اسطوره به عنوان متون شناختی، ممکن نبود. تا قبل از قرن بیستم، جریان غالب فکری دنیا، در پی اسطورهزدایی و نادیده انگاشتن حضور اسطوره در زمان بوده است. اما از طرف دیگر، با توجه بیشتر فلاسفه به تاریخ در سه قرن اخیر و دقت در مباحث فهم تاریخی و درکِ نقصِ شناخت تاریخی بدون اسطوره، و سپس رشد روانکاوی در قرن بیستم، در نسبت با کهن الگوها و اسطورهها، زمینۀ فهم نسبت این دو نوع روایت، فراهم شده است؛ بهگونهای که حالا در قرن 21ام، دیگر امکان حذف اسطوره از تفکر، روایت و تاریخ وجود ندارد، (هرچند که تا پذیرش حضور وجودی آن عالم، توسط فلاسفه، هنوز راه دشواری پیش روست). خلاصۀ بحث اینکه در روایتهای متأخر متون بشری، حقایق هم تحقق انفسی دارند (که اسطوره وظیفه انتقال معنای آن را بر عهده دارد) و هم نمود خارجی (که تاریخِ مصطلح برای ضبط، انتقال و معنیدار کردن آنها ایجاد شده است) بهخصوص در تفکر اسلامی، اسطوره و تاریخ در هم تنیده هستند. هم تاریخ ما در نسبت با وجود تاریخی اولیای دین، نظام یافته و هم اسطورههای ما، حول پیامبر (ص) و ائمۀ معصومین شکل گرفته است. این در هم تنیدگی، باعث میشود رابطۀ پیچیدهای بین روایت ما از تاریخ با مخاطب پیدا شود. موضوع رمان، تئاتر یا سینمای به اصطلاح تاریخی ما، امری کاملأ بیرون از راوی و مخاطب نیست، بلکه به درونیترین لایههای وجودی مخاطب، ارجاع میدهد، که البته صورتی شخصی هم برای خود از آن امر درونی، در ذهنش ساخته است. پس میتوان گفت که موضوع رمان تاریخی ما، هم نمودی در تاریخ مصطلح دارد و هم صورتی مستقل در ذهن تکتک مخاطبان. و از آنجا که امور مشترک فراوانی بین اسطوره و تاریخ مصطلح هست که زمینه و موضوع روایت امروزین را تشکیل بدهند، میتوان رمان تاریخی را «دعوت نویسنده از مخاطبانی صاحب صورت اسطورهای، برای «قضاوت» دربارۀ صورت متحقق داستانی او نسبت به نمود تاریخ خواند»؛ به همین دلیل میتوان ادعا کرد که نوشتن رمان (یا نمایشنامه یا فیلمنامه) مرتبط با تاریخ اسلام، یکی از دشوارترین کارها در ادبیات داستانی فارسی است.
رمان و تاریخ
برای حل این معما، بهتر است ابتد از رابطۀ روایت با تاریخ مصطلح، بدون حضور اسطوره، شروع کنیم. مهمترین سوال در اینجا این است که ما چه نیازی به رمان تاریخی داریم؟ اگر به دنبال معنای امروزی بخشیدن به نمودهای حقیقت هستیم، که مورخ دنیای جدید همین کار را میکند. پالایش مداوم گذشته نسبت به مسائلِ تجدیدشونده، کاری است که مورخ مدرن انجام میدهد. نتیجۀ کارش هم این میشود که صورتی جدید، متشکل از همان فکتهای تاریخی (و احیانأ به همراه فکتهای تازه کشفشده) به مخاطب عرضه میشود. یقینأ او به تمام حقیقت دست نخواهد یافت، همانطور که داستاننویس هم به تمام حقیقت دست نمییابد. پس نویسنده که قرار نیست کار مورخ را بکند، چرا رمان تاریخی مینویسد؟ به نظر میرسد کار اصلی داستاننویس، ایستادن بین بازنمود حقیقت و خود حقیقت باشد. یعنی ادبیات داستانی باید به اموری بپردازد که اساسأ امکان گفتنش در آثار روشمند مورخان نیست، و در آینده هم احتمالش کم است. مخالفت با بازنمودهای موجود و یا نادیده گرفتن اصل بازنمایی و بازی کردن با مرزهای تاریخ مصطلح، بدون توجه به حقیقتی که مورخان به آن ارجاع دادهاند، داستان را مخدوش و یا حداقل بیمایه خواهد کرد و از ارزش روایی آن خواهد کاست. پس راوی مدرن، باید از ورایِ تاریخ مصطلح، به دنبال صورتی بگردد که در عین برقراری نسبت درست با نمودهای تاریخی موجود، مخاطب را یک گام به حقیقت تاریخ (به اندازۀ امکان خودش برای فهم آن) نزدیک کند.
رمان و اسطوره
برخلاف رمان تاریخی که باید بازنمود حقیقت را در صورتسازی خویش الگو قرار دهد، نویسنده در روایت مدرن اسطورهای، باید مبنایی غیر از بازنمودن «موضوع» مورد نظر را در دستور کار خویش قرار دهد. بدترین کار ممکن برای نویسنده این است که با اسطوره، همچون تاریخ مصطلح برخورد کند و قصۀ کهن آن را به «موضوع» روایت خودش قرار دهد. این کار نه تنها اسطوره را وارد رمان نمیکند، بلکه آن را از بین میبرد. دلیل آن هم این است که اسطوره، نمود حقیقت متحقق در خارج از ذهن نیست، بلکه تحقق حقیقت در عالمی محیط بر مخاطب است که هم ذهن دارد و هم روح، و به همین دلیل در درونش متحقق است. بنابراین روایت کردن اسطوره به عنوان یک موضوع، که امروزه بسیار در کشور، فراگیر شده و راهی برای ممر درآمد نویسندگان در حاشیه ادبیات داستانی ایجاد کرده، اشتباهی استراتژیک و خطایی غیر قابل جبران است. رابطۀ مخاطب با اسطوره، رابطۀ فاعل شناسا با موضوع (همانطور که در ارتباط مخاطب با کتابی تاریخی، ایجاد میشود) نیست، بلکه رابطهای حضوری با صورتی است که خود او در ذهن خود بر اساس میراث فرهنگی و حتی مادی رسیده از نیاکان خویش، ساخته است. روایت اسطوره به عنوان یک موضوع، صورتی خاص را بر آن تحمیل میکند و از اصل اسطوره بودنش خارج میکند. مخاطب که ناخودآگاه احساس میکند، نویسنده دارد روایت خود را بر صورت درونی اسطوره، نزد ذهن او تحمیل میکند، ارتباط عمیق درونی با روایت نویسنده نمییابد. بنابراین دربارۀ رابطۀ اسطوره با روایت، بهتر است از عبارت بازآفرینی به جای لغت بازنمایی استفاده کنیم. بازآفرینی، پرداختن به موضوع اسطوره نیست، بلکه انتخاب موضوعی امروزین است که امکان حمل معنای اسطورهای را با همۀ کلیت خویش ایجاد میکند. موضوعی که مانند هر داستان امروزین دیگری، موضوع شناخت مشترک بین راوی و مخاطب باشد ولی در عین حال اتکاء به قصهای اسطورهای داشته باشد. این موضوع به علت بیگانه بودن با راوی و مخاطب، امکان روایت مدرن را به نویسنده میدهد و در عین حال به خاطر ابتنای ایده داستان بر اسطوره و معنای مستفاد از آن، امکان به اشتراکگذاری معنا با مخاطب از طریق دعوت او به تأمل درونی به وجود میآید. مخاطب با آنکه در نگاه اول، داستان را راجع به «موضوع»ی خارج از خود میبیند، به دلیل پیوند درونی با معنای پشت روایت، با آن احساس نزدیکی و آشنایی میکند. در اصطلاح و به مجاز میتوانیم بگوییم نویسنده با دمیدن روح اسطوره در موضوعی که انتخاب کرده، صورتی آفریده است که در عین همعرض بودن با صورت ذهنی مخاطب و اجازۀ داوری دادن به او، مرز پررنگ شناختن سوژه را هم از بین برده و رابطۀ دیالکتیکیِ سلطهجویانۀ سوژۀ ابژه را به دیالوگی بین روایت خود و روایت درونی اسطوره در مخاطب، تبدیل کرده است.
رمان، تاریخ، اسطوره
حال اگر در فضای اسلامی، نفس بکشیم که اسطورههایش پای محکمی در تاریخ دارند، چه باید بکنیم؟ گفتیم رابطۀ رمان که خود دارای موضع و در نتیجه صورتی است، با تاریخ که نمودهایی مشخص و متعین دارد، رابطۀ «بازنمایی» برای نزدیکتر شدن به حقیقت است. وقتی اسطوره جای تاریخ را بگیرد، دیگر رابطۀ موضوعی با اسطوره، غیرممکن خواهد شد. پس نویسنده باید موضوعی امروزین را انتخاب کند، و آن صورت را به کشمکش تحقق درونی اسطوره با خلاقیت خویش بکشاند. اینجاست که رابطهای دیالکتیک بین روایت اسطورهای درون آدمها، با دنیای خیالی و متفاوت نویسنده، شکل میگیرد تا در نهایت، صورت امروزین اسطوره «بازآفرینی» شود. و از آنجا که خود نویسنده هم روایت اسطورهای مسلط بر جامعه را در درون خود دارد، این دیالکتیک، ابتدا بین دو درک درونی خودش رخ میدهد، تا نتیجهاش خلق صورتی تازه با موضوع امروزین باشد. از آن پس، یعنی زمانی که نویسنده در آمدوشد زیاد بین اسطورهای فراگیر و فردیت خویش، به صدای مشخص تازهای رسید، هنگام خلق رمان با موضوع مشخص آن میرسد. انگار که قبل از شروع به نوشتن، نویسنده نیاز به سلوکی درونی دارد تا با اسطورۀ درونی خود و ایدۀ ذهنیاش، به توافق برسد (و یا در نگاهی تضادمحور، به سنتز میان روایت فردی و اسطورهای برسد) و سپس به موضوع خود، صورتی خاص ببخشد. تا اینجا، مسألۀ رمان تاریخی و رمان اسطورهای، به صورت مجزا قابل حل است.
ولی وقتی پای روایت یک اسطورۀ تاریخی به میان میآید، دیگر کشمکش درونی، تعیینکنندۀ همۀ ماجرا نخواهد بود. چرا که نویسنده علاوه بر دنیای درونی خویش (که اسطوره در آن متحقق است) با دنیای «واقعیت» که مدام در حال بازنمایی در دنیای خارج است نیز، روبهرو است. در اینجا، صورت اسطوره تنها در ذهن نویسنده و مخاطب، متحقق نیست بلکه «نمود»هایی هم در واقعیت دارد. در چنین وضعیتی، اسطوره، جهان ذهنی و جهان عینی را همزمان به اندازۀ زیادی پر کرده است. در این حالت، برای رسیدن به حقیقت، همزمان به تلاش علمی تاریخی و کنکاش درونی اسطورهای نیاز دارد. در عمل، نویسنده مجبور است مکرر در مکرر، بین عالم درونی خویش و دنیای بیرون، رفتوآمد داشته باشد. او صرفأ با موضوعی در دنیای امروز روبهرو نیست، بلکه فکتهای واقعی تاریخ را هم پیش رو دارد. نمیتواند با خیال راحت، مادۀ خلق داستان خویش را انتخاب کند، بلکه مجبور است به تلفیق مادۀ تاریخی با مادۀ ذهنی خویش بیندیشد. سپس این مواد را با صورت درونی اسطورهای، به عرصۀ روایت داستان مدرن بکشاند. در عین حال، صورت حاضر اسطوره در ذهن مخاطب هم به عنوان رقیبی مهم، امکان صورتبخشی نویسنده به مواد داستانیاش را محدود میسازد. دیگر خودش حاکم مطلق دنیای داستان نیست و مخاطب به واسطۀ حضور اسطوره، قطبی مهم در دنیای داستان به شمار میرود. قطبی که از همان ابتدا در درون خود نویسنده هم حضور دارد و صورتآفرینی او را به چالش میکشد. اینجاست که رمان در عین یکپارچگی، حالتی دموکراتیک به خود میگیرد و به چندصدایی، نزدیک میشود. بنابراین در فرآیند نوشتن، کشمکشی بین ذهن نویسنده و صورت موجود اسطوره، برای تصاحب مادۀ اسطورهای – تاریخی به وجود میآید که نتیجۀ آن، خلق رمانی با ویژگیهایی کمتر شناخته شده است. البته بر اساس دیدگاهی دیگر، میتوان به جای تأکید بر کشمکش، پای دیالوگ را وسط کشید و اعتقاد داشت که هنگام نوشتن چنین داستانی، صدای مشخص و منفردِ نویسنده با صدای فراگیر اسطوره به دیالوگ مینشیند تا از دل این رابطۀ زنده، صورتی بازآفرینیشده در نسبت با نمودهای تاریخی حقیقت، خلق گردد. داستان در این روایت، بنیانی دموکراتیک خواهد داشت که دو صدا را به کشمکش و دیالوگ همزمان وا خواهد داشت. این وضعیت خاص، شرایط متنوعی را برای نویسنده و اثر ادبی ایجاد خواهد کرد که بسته به موضوع داستان، میتواند بسیار گسترده باشد. شرایطی مثل چندصدایی، حرکت به سمت زاویۀ دید درونی، استفاده از استعارۀ در عمل و صحنه (نه لزومأ در عبارات مانند شعر) و غیره، بخشی کوچک از این تجربههاست. و چنین اتفاقی، یقینأ کاری است بس توانفرسا، و البته بارور و نتیجهبخش.
داستان خاتم
کار سخت نویسندگان جشنواره خاتم، همین است که در پی انجام کاری هستند که چندان در دنیا تکرار نشده است. این در هم تنیدگی شدید تاریخ و اسطوره، مختص اسلام است و بنابراین، امکانی ویژۀ نویسندگان جهان اسلام، محسوب میشود. از این رو تجربۀ نوشتن برای جشنواره خاتم میتواند کاملأ بکر و در عین حال، سخت باشد. چرا که در عین توجه به نمودهای تاریخی پیامبر در روایات و سیره، باید با معنای اسطورهای قصههای پیامبرانه در عالمِ اسلامی هم آشنا باشد؛ نه برای «ترکیب» و «تلفیق» صورتهای پراکندۀ یک حقیقت، بلکه برای بازآفرینی حقیقتی اسطورهای– تاریخی در زمینهای مدرن و با موضوعی جدید. از این رو نویسندگان جشنوارۀ داستان کوتاه خاتم، هرچه تاریخ اسلام را بخوانند، و هرچه با معنای امر قدسی در جهان اسلام، آشنا بشوند، و هرچه انواع فرم روایی مدرن برای رسیدن به روایتی شخصی را مورد توجه قرار دهند، باز هم کم است.