شهرستان ادب: در سومین میزگرد از سری میزگردهای آزاد ادبی بوطیقا، مجموعه شعر «سرم به شانهی تو فکر میکند» سرودهی فاطمه سلیمانپور با حضور شاعر، غلامرضا طریقی، ابراهیم اکبری دیزگاه، محمدرضا وحیدزاده، حسن صنوبری، الهام عظیمی و بهاره ارشدریاحی در موسسه شهرستان ادب نقد و بررسی شد. گزارش و خلاصهای از این جلسه پیش از این در صفحات دیگر منتشر شده بود. اکنون مشروح این نشست را در تازهترین مطلب پرونده شعر عاشقانه سایت شهرستان ادب میخوانید:
ابراهیم اکبری دیزگاه: این میزگرد اولین میزگردی است که برای یک مجموعهی شعر برگزار میکنیم. پیش از این مجموعه داستان «جشن همگانی» نوشتهی مجید قیصری و «ادبیات در مخاطره» نوشتهی تزوتان تودوروف در این سری میزگردها بررسی شد. تفاوت میزگرد با نشست این است که در میزگرد مولف یا شاعر میتواند صحبت کند و در بحث شرکت کند. این روش کمک میکند منتقد و مولف در کنار هم دربارهی یک متن صحبت کنند.
من اولین بار که با این کتاب مواجه شدم به طور تصادفی بازش کردم و چند تا شعرش را خواندم. در همان مواجههی اول متوجه شدم زبان، بیان و نگاه شاعر ارزشمند است. در داستان هم همینطور است؛ اگر یک صفحه از کتاب را بخوانیم میفهمیم که با یک داستاننویس حرفهای طرفیم یا نه. از شانس خوب خانم سلیمانپور اولین شعری را که به طور اتفاقی خواندم یکی از بهترین اشعار مجموعه بود. به طور کلی اشعار دورهی سوم خانم سلیمانپور قویتر و تاثیرگذارتر هستند.
اولین ویژگی این کتاب که روی جلد هم ذکر شده، مجموعهای از غزلها در کنار هم است؛ به معنای اخص کلمه، هم به لحاظ فرم، هم به لحاظ محتوایی. شاعر در تمام این اشعار از این فرم خارج نمیشود؛ یک عاشق هست که دارد با معشوق صحبت و تعامل میکند. این ویژگیها باعث شده نه تنها با یک مجموعهی غزل، بلکه با یک کتاب غزل روبرو باشیم. شعرهای این کتاب یک سیر دارند: از یک نقطه شروع شدهاند و به یک نقطه رسیدهاند، با اینکه شاعر اشعارش را به ترتیب سال سرودن، به سه دوره (85 تا 87، 88 تا 90، 91 تا 94) تقسیم کرده است. هرچه از شعرهای دورهی اول به شعرهای دورهی سوم میرویم شعرها هم از نظر معنایی، هم از نظر فرمی قویتر میشوند تا جایی که وقتی اشعار دورهی سوم را میخوانید با شاعری مواجه میشوید که شعرهایش پخته شده و تصاویرش پررنگتر است.
بحث بعدی من دربارهی انواع عشق در ادبیات و در این کتاب است. مصطفی ملکیان عشق را در ادبیات سه نوع میداند؛ اروتیک، فیلیا و آگاپه. عشق اروتیک در اشکال مختلفی ظاهر میشود. این عشق همان عشق افلاطونی است و نامش از اروس گرفته شده است. در عشق اروتیک به زیبایی توجه میشود. این زیباییخواهی از زیبایی بدن شروع میشود، به سمت زیبایی طبیعت میرود و در آخر میرسد به زیبایی خدا. جنس عشق در این کتاب بیشتر عشق اروتیک است.
شعرهای این کتاب موتیفهای پررنگی دارند مثل خورشید و آفتاب که در بسیاری از شعرها تکرار شده و از نظر کهنالگویی و اسطورهشناسی قابل تحلیل است. خورشید به نوعی کانون اسطورهی هند و اروپایی است.
غلامرضا طریقی: ابتدای صحبتم باید تاکید کنم که معیار من برای بررسی غزل، غزل شاعران جوان معاصری نیست که با تیراژ بالا منتشر شده و به خوبی هم به فروش میروند. اگر معیارم این غزلها باشند مجموعه غزل «سرم به شانهی تو فکر میکند» از هشتاد درصدشان بهتر است. معیار من برای غزل خوب، غزل حسین منزوی است. سایر غزلها را با غزل ایشان مقایسه میکنم. امروز میخواهم کمی سختگیرانه دربارهی این کتاب صحبت کنم و امیدوارم حرفهایم برای شاعر مفید باشد.
من هیچ آشنایی قبلی با شعر خانم سلیمانپور نداشتم. اولین بار است که با این کتاب مواجه میشوم و اولین نکتهای که به آن توجه کردم سه بخش کردن شعرهای کتاب بود که با آن موافق نبودم. اگر من جای شما بودم بخش اول را از کتاب حذف میکردم، چند تا شعر از بخش دوم انتخاب میکردم و تمام شعرهای بخش سوم را نگه میداشتم. چون سیر تحول مثبت از اولین تا آخرین غزل این مجموعه کاملاً مشهود است. شاید اگر اشعار هر دوره در همان زمان خودشان منتشر میشدند شاعر به واسطهی نقد و نظراتی که میگرفت میتوانست زودتر به اشعار دورهی سوم برسد. چه بسا که خودش این توانایی را پیدا میکرد که اشعار قدیمیاش را اصلاح کند.
من اگر جای شما بودم برای مجموعه مقدمه نمینوشتم. فکر میکنم جز در برخی موارد نادر که شاعران مجبور بودهاند در مقدمه یادآوری کنند که چه اتفاقاتی برای شعرشان افتاده، مقدمه برای مجموعه شعر کار مهمی نمیکند. اگر شاعر میخواست از دوستی تشکر کند میتوانست یکی از اشعارش را به او تقدیم کند، نیازی به نوشتن مقدمه نبود.
نکتهی دیگر دربارهی این مجموعه این است که دایرهی موسیقایی مورد استفاده در شعرها دایرهی محدودی است. تمام غزلهای این کتاب در هشت وزن سروده شدهاند، البته شاید بتوان با تغییر رکن پایانی، این تعداد را به نه یا ده هم رساند. از این هشت تا وزن در سه تایش هر کدام فقط یک شعر سروده شده است. بار اصلی مجموعه روی سه وزن بود مستفعلن مستفعلن فعلن، فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات و مفاعلن مفاعلن مفاعلن فعلات؛ اولی 8 مورد، دومی 7 مورد و سومی 6 مورد؛ یعنی 21 شعر از 36 شعر مجموعه در این سه وزن سروده شده است. شعر را در هر وزنی میتوانیم بنویسیم ولی وقتی در یک مجموعه جمعشان میکنیم، مخاطب در مواجهه با آن به علت تنوع کم موسیقایی اشعار احساس رخوت میکند؛ مخصوصاً یکی دو باری که غزلهای هموزن پشت سر هم قرار گرفتهاند. بهتر بود بین این غزلهای هموزن غزل دیگری قرار داده میشد که حال و هوای ذهن مخاطب عوض شود. کل شعرهای فصل اول بر 5 وزن سروده شدهاند و هرچه به سمت غزلهای دورهی دوم و سوم میرویم تنوع وزنی بیشتر میشود.
در کل کتاب دو شعر بود که «من» در آنها حضور داشت، بقیهی غزلها یک «تو» داشت که از همان اول وارد شعر میشد و تا آخر شعر حضور داشت. عاشقانه نوشتن لزوماً به این معنا نیست که ما با معشوقمان تخاطب بکنیم. در اشعار بخش اول سهلانگاریهای زبانی و کژتابی زیاد بود و هر چه به سمت اشعار دورهی دوم و سوم میرویم این سهلانگاریهای زبانی و کژتابیها کمتر میشوند تا جایی که در بخش سوم به سه یا چهار مورد میرسند. فضای اشعار بخش اول خیلی کلاسیک است و در بخشهای دوم و سوم فضای کلاسیک اشعار کمرنگتر میشود. کمرنگ شدن فضای کلاسیک در بخشهای دوم و سوم همراه شده با حضور موتیفهای جدید مثل «شاه» که در بخش دوم وارد شعرها میشود و تا پایان اشعار مجموعه باقی میماند. وجود این موتیفها باعث شده غزل خانم سلیمانپور تشخص پیدا کند ولی جا دارد از موتیفهای نوتر و خلاقتر استفاده کنند. این موتیفها موتیفهایی هستند که قبلاً در غزلهای کلاسیک بارها استفاده شده و امتحان خود را پس دادهاند.
نداشتن فضاهای یکسان در غزلهای بخش اول باعث شده که وحدت عمومی حس نشود. این موضوع همهجا بد نبود، چون اشعار با آداب کلاسیک سروده شدهاند، ولی بعضی جاها به تضاد معنایی رسیده بودند و گاهی بیتهای پشت سر هم یکدیگر را نقض میکردند. تمام غزلهای بخش دوم خطاب به «تو» سروده شدهاند، وحدت عمودی در آنها بیشتر است و سهلانگاری زبانی و کژتابی کمتر. غزلهای بخش سوم نوتر و پختهتر از غزلهای دو بخش دیگر هستند. اتفاقی که در این اشعار افتاده و در اشعار دورههای اول و دوم دیده نمیشود حضور زن در اشعار است و زنانگی در معنای مثبتش حس میشود.
در غزلهای دو بخش اول و دوم من اصلاً متوجه جنسیت سرایندهی اشعار نمیشدم. عاشقانههایی بودند که میشد به هر کسی با هر جنسیتی نشبتشان داد ولی در بخش سوم کاملاً محسوس بود که این غزلها را یک زن نوشته؛ فکر میکنم این مهمترین ویژگی مثبت اشعار بخش سوم نسبت به بخشهای اول و دوم است. موتیفها مانند بخش قبل هستند، حتی بیشتر ولی سهلانگاریها و کژتابیهای زبانی کم شدهاند. من به طور کلی با اشعار بخش سوم موافقترم و فکر میکنم این راوی همان راوی است که شاعر باید به آن برسد ولی حس کردم شاعر با مضامین و فضاهای بخش اول و دوم بیشتر از بخش سوم آشنایی و نزدیکی دارد و شاید چون مضامین بخش سوم برای شاعر تازه و جدیدند به خوبی درنیامدهاند. من روند و سیر کتاب را از اولین شعر به آخرین شعر مثبت میدانم. دوست داشتم شعرهای از بخش سوم به بعد را بخوانم.
محمدرضا وحیدزاده: صحبت آقای دیزگاه را دربارهی صحبت کردن و نظر دادن شاعر یا مولف در جلسهی نقد اثر از یک نظر قبول دارم و از نظر دیگر با آن مخالفم. در مورد آثار خلاقه مثل شعر بنا بر این است که شاعر و خالق اثر هر کاری را که باید میکرده در اثر انجام داده باشد. به بیانی دیگر باید همهی توضیحاتش را در اثرش بیاورد و همهی بیانگریاش را در کار خود متجلی کند. در حالتی که من مخاطب یا منتقد دربارهی بخشی از اثر دچار سوءتفاهم شده باشم، میتوان تا حدی مشکل را به فهم و درک من از اثر نسبت داد و تا حد زیادی به نقصان در بیان مولف در اثرش. لذا فارغ از دیدگاه «مرگ مولف» بارت، به این واقعیت معتقدم که مولف حرفش را در اثرش زده و لااقل نمیتواند وارد دیالوگ مستقیم با منتقد شود. منتقد یک بار وقت گذاشته و حرفهای مولف و خالق اثر را شنیده، مدتی با آن انس داشته، خوانده و گفتوگو کرده، حالا باید مجال داشته باشد برای نظر دادن دربارهی اثر.
نکتهی دیگر اینکه من بر خلاف آقای طریقی که خانم سلیمانپور را مخاطب صحبتهای خودشان قرار دادند، این ریکوردر را مخاطب خودم میدانم. این صحبتها باید رسوب بکند و اثر خود را به شکل بلندمدت در ادبیات بگذارد و از شکل مباحثهی بیسرانجام با مولف خارج شود. ضمن اینکه این نقدها و نظرات مثبت و منفی باید به مولف کمک کنند که در آثار بعدیاش آنها را حذف یا پررنگ کند. لزومی ندارد مولف به نظرات منتقد دربارهی اثر منتشر شدهای که قابلیت اصلاح و بازنویسی ندارد، پاسخ دهد.
طریقی: بله. من هم همین اعتقاد را دارم. این شعرهای منتشر شده نباید ویرایش شوند.
وحیدزاده: راجع به سیر کتاب دوستان صحبت کردند. معمولاً عموم مخاطبین کتاب دوست دارند با یک اثر گزینش شده و جاگذاریشده و یک چکیده روبرو شوند. این سلیقه سلیقهی مهمی است و میشود به آن توجه کرد؛ اینکه ندانم این اثر در چه تاریخی سروده شده و تقدم و تاخر اشعار به چه صورت است، در کل با یک اثر چکیده و گزینششده مواجه باشم و بتوانم از هر جاییاش که وارد شدم بهره و لذت خودم را ببرم. در نقطهی مقابلش منتقدین خیلی علاقه دارند که این سیر را بخوانند. این سیر فرصت مناسبی برای منتقدین است که به مسائلی فرامتن بپردازند. از این منظر من سیر استفاده شده در این مجموعه را دوست داشتم. این سیر به من این بهانه را میدهد که در شعرها فرای لذت خواندنشان چیزهای دیگری کشف کنم. با استفاده از این سیر میتوانم غزل قبل و بعد را با هم مقایسه کنم و سیر زبانی و فکری شاعر را ببینم. شاید این سیر برای تاریخ ادبیات و دستهی خاصی از منتقدین و مخاطبان قابل استفاده و مفید باشد. در این دستهبندی حتی آوردن شعرهای ضعیف هم میتواند مفید باشد. من دربارهی مزیتها و معایب این دو دیدگاه داوری نمیکنم. فقط خواستم بهشان اشاره کنم. در نگاه منتقدین و تاریخ ادبیات شاید لذتبخشتر بود که میفهمیدند حافظ کدام شعرها را قبل از کدام شعرها سروده است. خیلیها معتقدند دیوان حافظ خیلی قطورتر از این نسخهای است که به ما رسیده است. ارزیابیشان این است که دیوان حافظی که ما میخوانیم گزیدهای از اشعار این شاعر بزرگ است. حتی بعضی از منتقدین تلاش میکنند با استفاده از شواهد تاریخی و کشف نشانههای فنی و زبانی در اشعار، این سیر را به دست آورند. در مجموعهی «سرم به شانهی تو فکر میکند» این سیر، سیر روشن و امیدوارکنندهای است و هرچه پیش میرویم غزلها بیشتر قوام پیدا کرده و پختهتر میشوند.
نکتهی دوم راجع به این است که معمولاً شاعران زن بر خلاف شاعران مرد که با یک کلیشهی مهم میجنگند و آن کلیشهی ادبی است، باید با دو کلیشه دست و پنجه نرم کنند: کلیشههای ادبی به همراه کلیشههای جنسیتی. از این نظر شاعران زن کار سختتر و مسیر صعبتری را در پیش دارند. به نظرم این مجموعه نمونهی خوبی برای این موضوع است و نشان میدهد که شاعر در سیری که دارد طی میکند با دو دشواری روبرو میشود: هم دشواریهای کلیشههای ادبی، هم دشواریهای کلیشههای جنسیتی. در این مجموعه شاعر هرچه جلوتر میرود بیشتر بر این دشواریها و کلیشهها فائق میآید و به سبک شخصی خود نزدیک میشود.
در قسمت اول و تا حدودی قسمت دوم ما شعرهایی میبینیم که صدای زنانه ندارند، بعضی از شعرها وضعیتی بینابینی و خنثی دارند و حتی گاهی صدای مردانه از آنها به گوش میرسد، ولی هرچه جلوتر میرویم این موضوع تعدیل میشود تا جایی که در اشعار بخش سوم دفتر ما با غزلهایی کاملاً زنانه در معنای مثبت خودشان روبرو هستیم و مخاطب در این شعرها میتواند بیشتر فضای شخصی شعر شاعر را حس کند و با آن ارتباط بگیرد.
با آقای طریقی هم در این مورد موافقم که مجموعه «سرم به شانهی تو فکر میکند» یک سر و گردن از دفترهای شعر شاعران جوان در سالهای اخیر بالاتر است. من خوشحال شدم که دفتر غزل خانم سلیمانپور را خواندم. و اینکه ما دور هم جمع شدیم تا دربارهی این کتاب حرف بزنیم و چه بسا سختگیرانه راجع به بعضی از این اشعار قضاوت میکنیم، نافی این موضوع نیست که این مجموعه، مجموعهی شاخص و خوبی است.
حسن صنوبری: من دو نکته را میگویم که در ادامهی نکات حضرات است و همچنین حتی در ادامهی نخستین نشست ما، میزگرد مربوط جناب تزوتان تودوروف؛ بحث ساختار و محتوا در ادبیات به ویژه در ادبیات ایران. که ما در آن جلسه یک مقدار در مورد سیر نگاه به محتوا و ساختار در ادبیات معاصر ایران صحبت کردیم و گرایشهای واکنشی که در هر دوره پیش میآمد، مثلاً از ادبیات متعهد چپها صحبت کردیم و واکنش ادبیات به مثابه فرمی که بعدش در واکنش به آن پیش آمد. در غزل معاصر هم میتوانیم بگوییم این اتفاق تقریباً افتاده است و ما مدام به سمت چپ و راست یا بالا و پایین از جریان اصلی منحرف میشویم. مثلاً در غزل دههی ۶۰ که در واقع سلام دوباره به غزل بود و غزل بعد از مدتها یک شروع دوباره داشت، باز هم گرایش بیشتر به سمت محتوا و نگاه محتوایی به شعر بود. دههی ۷۰ انگار واکنشی بود به دههی ۶۰ و خیلی رفتیم به سمت غزلهای ساختارگرا و غزل فرم و غزلی که بیشتر به پیکرهی شعر نظر دارد. نمیدانم آیا میتوانیم بگوییم که زمانی به اعتدال میرسیم یا نه. بعضیها میگویند دههی ۸۰ و ۹۰ دهههایی بودند که غزل هر دوی این نگاهها را جمع کرد، شاید هم جمع نشده، شاید هم این زد و خورد ادامه داشته باشد. الان ذهن اکثر منتقدان و اساتید شعر بیشتر بر روی فضای غزل دههی هفتاد است؛ یعنی فضایی که وقتی ما میخواهیم دربارهی شعر عاشقانه صحبت کنیم، بیشتر در مورد ساختار صحبت میکنیم، در حالی که شعر عاشقانه هم باید شعر باشد هم عاشقانه. این کتاب - که فکر میکنم آن را از همه زودتر خواندهام، چون که آن را یکی دو سال پیش برای داوری به من سپرده بودند - دقیقاً آن بخش عاشقانهاش خیلی پررنگ میباشد و جزو آن مجموعه شعرهایی است که میتوانیم دربارهاش بگوییم مجموعه شعر به مثابه زندگینامه است نه مجموعه شعر به مثابه یک ارائهی ساختاری یا تمرین زیباییشناسی. «سرم به شانهی تو فکر میکند» مجموعه شعری به عنوان بخشی از زندگی است و به همین خاطر عاشقانه بودن آن خیلی پررنگ است و اینگونه کتابها زیباییشناسی مخصوص به خود را دارند. اگر این موضوع را بخواهیم با ادبیات داستانی مقایسه کنیم و سیر این کتاب را پیش رو قرار بدهیم، «سرم به شانۀ تو فکر میکند» خیلی بیشتر شبیه یک رمان است تا یک مجموعه داستان؛ که هر کدام از شعرها برای خود یک داستان جداگانه دارند. درست است که هر کدام از غزلها جدا از هم هستند ولی مثل دانههای یک تسبیح، بخشهایی از یک سیر هستند. یک قصه و یک روایت پشت کتاب است، در هر شعر این روایت به گونهی دیگری مطرح میشود و مخاطب یک پله جلوتر میآید. این مسئله باعث میشود آن اتفاقاتی که آقای دیزگاه و آقای وحیدزاده گفتند پیش بیاید. این پیامدها را دارد که مثلاً وزنها زیاد شبیه به هم شدهاند، چون در حقیقت یک وزن یا دو وزن هستند و یک حرف را میزنند.
نکتهی دیگر این که ما در این مجموعه شعر، بازی فرمی خیلی نداریم. شعرهای روایی هم خیلی نداریم؛ که شعر یک قصه را از اول تا آخر تعریف کند. ردیف و قافیه را هم اگر بررسی کنیم میبینیم که در این مجموعه شعرهای ردیفمحور یا نیست یا خیلی کم است. شعرها عموماً قافیه دارند، اینها یعنی چی؟ یعنی این که شاعر حرفی داشته است، شاعر میخواسته حرف بزند، نه اینکه یک ردیف را بچیند و خود را ملزم کند به رعایت ردیف یا به فرمها و ساختارهای زیباییآفرین که مثلاً بخواهد در آن ساختار هنرنمایی کند. نه، شاعر میخواهد حرف بزند و در قواعد حرف زدن، مخصوصاً در شعر عاشقانه، خیلی به این چیزها فکر نمیکند و خودش را محدود نمیکند به ردیف. اگر دقت کرده باشید، برد ردیف در دههی ۷۰ خیلی زیاد بود ولی در خود غزلهای حسین منزوی برعکس پیروانش خیلی کم است، یعنی این ردیفهایی که بشود با آنها بازی کرد یا ردیفهای طولانی و خاص. در شعر استاد منزوی که میخواست شعر عاشقانه بگوید و حرف عاشقانهاش را بگوید این مسئله خیلی کم است. چون حسین منزوی هم حرفی برای گفتن داشت و عاشقانههایش مبتنی بر عشق و زندگی بود، نه تفنن و تمرین.
از مشکلاتی که در این مجموعه میبینیم و جای دفاع ندارد مشکلات زبانی است. برای خود من ناراحتکننده است که میبینم شاعر روی حرف و محتوای پیام درون شعرش تمرکز دارد ولی کلاً به بخشهای ساختاری - که از واجباتش که بحث زبان است – بیتوجه است. نمیشود به بخش زبان بیتوجه بود. انشاالله این مشکلات جزئی هم برطرف شوند.
اما در پاسخ به نکتهای که دوستمان گفتند، بله یک سری موتیف ثابت در شعرهای این مجموعه وجود دارند، چون همانطور که گفتم پس این شعرها، یک داستان است و در آن داستان یک خطی مثلاً عاشق به معشوقش به عنوان پادشاه نگاه میکند، عیبی هم ندارد. این قصه هر بار به قسمتی از عشق و عاشقی میپردازد؛ در یک غزل ابتدای آشنایی است، در غزلی دیگر وسط آن است، در یک غزل صبح است، در یکی شب، یک غزل فروردین است، یکی آذر. ولی در همهی غزلها دو شخصیت هستند که با هم گفتوگو میکنند؛ و از آن جهت که ما هنوز در دوران فرم و پایان ساختارگرایی هستیم شاید یک ذره توی ذوق بزند؛ برای کسانی که خیلی میخواهند شعر را فنی بررسی کنند و یک چیزهایی را که ایراد نیست هم شاید به چشم ایراد ببینند؛ آنقدر که ما فرمی و ساختاری به شعر نگاه میکنیم. همواره یکسان بودن وزنها، نبودن ردیف و یکسان بودن موتیفها به زیباییشناسی و ارزش هنری لطمه نمیزنند. این یک توصیف و شکلی است که مبتنی بر آن محتواست. خلاصه اگر با این تفسیر محتوایی نگاه کنیم دلیل بقیهی نکات مشخص میشود. به استثنای بحث زبان که من هم دفاعی ندارم و با دوستان موافقم.
فاطمه سلیمانپور: میخواستم نکتهای را که در مقدمهی این کتاب آوردهام، یادآوری کنم. من این مجموعه را شش سال بود آماده کرده بودم و به دلایلی چاپش به تاخیر افتاد. زمانی که استادم آقای اسفندقه تشویقم کردند به انتشار مجموعه، ناهماهنگی اشعار خیلی آزارم میداد. استاد اسفندقه به من پیشنهاد دادند که شعرها را در چند بخش تقسیم کنم و در مقدمهای علت این کارم را توضیح بدهم. الان مجموعهی دوم من هم زیر چاپ است، توسط انتشارات «مایا».
صنوبری: همین تاریخ داشتن اشعار هم با همان نگاه مجموعه شعر به مثابه زندگینامه قابل توجیه است.
طریقی: من مشکلی با تاریخ داشتن اشعار مجموعه ندارم، به شرط اینکه انتخاب اشعار مناسب باشد. من گفتم اشعار بخش اول و تا حدی بخش دوم ضعیفاند و بهتر است از مجموعه حذف شوند. برای مثال شهریار هم شعرهایش را با همین شیوه دستهبندی کرده، ولی خود من وقتی بخواهم سراغ اشعارش بروم، دیوان گزیدهی اشعارش را انتخاب میکنم.
اکبری دیزگاه: البته شرایط شاعر بزرگی که بیست سال است مرده با شاعر جوانی که اولین مجموعه شعرش را منتشر میکند فرق دارد. شاعر پرگویی مثل شهریار که دربارهی همهکس و همهچیز در همهی زمانها شعر دارد این تقسیمبندی از نظر تاریخ ادبیات و برای پژوهش آثارش مفید است. خیلی شاعرهای معاصر هستند که به گزیدهگویی معروفند و نیازی به این نوع تقسیمبندیها ندارند، مثل یدالله رویایی یا بیژن الهی.
الهام عظیمی: اولین موضوعی که توجه من را جلب کرد عنوان این مجموعه بود؛ «سرم به شانهی تو فکر میکند» قسمتی از یک مصراع است و با سکتهای که دارد، شاید مخاطب ناآشنا را به این گمان بیندازد که با یک مجموعه شعر سپید روبرو است. به نظرم میشد اسم بهتری برای مجموعه انتخاب کرد. طرح جلد البته به شاعر ربطی ندارد ولی طرح خوبی نبود و ارتباطی با محتوای کتاب نداشت. ولی با توجه به آشناییام با مجموعه شعرهای «شهرستان ادب» به جرات میگویم که این مجموعه یکی از بهترین مجموعههایی است که یک شاعر خانم در این موسسه منتشر کرده است.
شعری که امروز شعر زنانه نامگذاری میشود، با شواهدی که وجود دارد بیشتر شعر دختر بچه است. این اشعار معمولاً با المانهای شعر زنانه تطابق ندارند. شاعر یک زن وابستهی دائماً در حال زاری است که هیچ شأن و جایگاهی ندارد. البته این موضوع را از دیدگاه فمنیستی عرض نمیکنم. در این اشعار هیچ متانت و وقار زنانهای چه از دیدگاه اسلامی، چه از دیدگاه اخلاقی دیده نمیشود. ولی در شعرهای خانم سلیمانپور طراوت و متانت شعر زنانه را دیدم. در اشعار این مجموعه حتی با وجود فراق و دوری از معشوق، زاری شاعر منافی وقار و متانتش نیست.
البته با نظر آقای طریقی موافقم که شعرهای دورهی سوم مجموعه از نظرهای مختلف قویتر از دورهی اول و دوم هستند، ولی همین اشعار هم نوید اشعار بهتری را در آینده میدهند. ما با یک شاعر زن موفق که شعرهای زنانهی موفقی دارد در آینده مواجه خواهیم بود. مثل دیگر دوستان فکر میکنم اگر این مجموعه به این شکل تقسیمبندی نمیشد، خیلی بهتر بود و شاید ما میتوانستیم خیلی زودتر با خانم سلیمانپور به عنوان شاعری که کتاب منتشر کرده آشنا شویم؛ شاید همان سال 85 با اولین سرودههایش. همان موقع هم نقدش میکردیم. چه بسا بعضی از صحبتهایی را که الان میکنیم همان موقع میکردیم و خیلی از ایرادهایی که الان به مجموعهی سوم وارد است، به وجود نمیآمدند.
در مورد ضعفهای زبانی باید بگویم خیلی از همنسلان من و خانم سلیمانپور دچار این ضعفهای زبانی هستیم و گاهی اوقات حتی خودمان هم متوجه آنها نمیشویم. حتی خیلی از شاعرانی که مطالعات کلاسیک و آکادمیک دارند دچار این ضعفهای زبانی میشوند، چون خیلی متداول شدهاند. میخواهم بگویم این مشکل در نسل شعری ما رایج است. چیزی که رایج میشود متاسفانه کم کم عادت میشود و شاعر باید به سختی مبارزه کند تا با این عادت مبارزه کند. البته در بخش سوم این کتاب بسامد ضعفهای زبانی خیلی کمتر شده و زبان استوارتر و بیاشکالتر است. این موضوع امیدوارکننده است.
اکبری دیزگاه: من میخواستم دربارهی مقدمهنویسی بر دفتر شعر در دورهی معاصر صحبت کنم. اصلاً فلسفهی مقدمه نوشتن بر مجموعه شعر چیست؟ گاهی مقدمه را برای این مینویسند که از چند نفر تشکر کنند. مثلاً در کتابهای علمی و پژوهشی این موضوع خیلی رایج و حتی لازم است. گاهی نویسنده یا شاعر لازم میداند در مقدمه کارش را توضیح دهد. مثلاً دارد یک کار جدید انجام میدهد که قبلاً کسی آن را انجام نداده است و لازم است توضیح داده شود. مثلاً براهنی در کتاب «خطاب به پروانهها» متنی را به عنوان موخره میآورد با این عنوان: «چرا من شاعر نیمایی نیستم؟» علی باباچاهی هم در کتاب « عقل عذابم میدهد» در مقدمه این توضیح را میدهد. خود نیما هم در «حرفهای همسایه» در مقدمهی اشعارش توضیحاتی میدهد. ولی اینکه در این کتاب مقدمه نوشته شده که توضیح دهد کتاب به سه بخش تقسیم شده زائد به نظر میرسد، چون داریم این تقسیمبندی را همراه با تاریخ سرودن اشعار میبینیم و نیازی به توضیح نیست. اگر مثلاً شعرهای دورهی اول در آخر کتاب میآمد و شاعر میخواست با این کار حرف جدیدی بزند تا مخاطبانش به او توجه کنند مقدمه لازم بود. برای تشکر هم شاعر میتوانست شعری را به استادش تقدیم کند؛ اول یکی از شعرهایش.
این کتاب سراسر عاشقانه است. به همین خاطر بد نیست که دربارهی ویژگیهای عشق در این مجموعه صحبت کنیم. در این کتاب شاعر خودش را در برابر معشوق خیلی دست کم میگیرد. این خاصیت یک شاعر مدرن نیست. از نظر تاریخی و منطقی عشق را به سه نوع تقسیم میکنند: عشق اروتیک یا افلاطونی. این نوع عشق ذاتاً با زیبایی سر و کار دارد و با اروس یا بدن. میل به دیدار زیبایی حقیقی اصل وجودی الههی اروس است. دو نکته در آن است: هم میل در آن است، هم دیدار. زیبایی حقیقی از پایینترین نوعش، بدن و صورت میرسد به عشق به طبیعت و در نهایت میرسد به عشق به خدا. تصورم این است عشقی که در این کتاب به آن پرداخته میشود همین عشق است؛ شاعر میل به دیدار معشوق دارد که طبیعتاً زیبا است.
نوع دوم عشق، عشق فیلیایی است. شاگرد افلاطون، ارسطو دنبال این عشق است. عشق فیلیایی یعنی خواستن تمام خوبیها فقط برای یک نفر. این عشق دو حالت دارد: یک طرفه و دو طرفه. دیگر ربطی به زیبا بودن معشوق ندارد. هرکسی را میشود دوست داشت اعم از زن و مرد و پیر و جوان. اینجا به جای زیبایی، خوبی وجود دارد. اسم این نوع عشق را محبت میگذارم.
نوع سوم عشق که متعالیترین نوع آن است، عشق آگاپه است. در این عشق همهی خوبیها را برای همه میخواهی. مسیح به نوعی از این عشق یاد میکند و میگوید: «به همه خوبی کن؛ چون ذات انسان کرامت دارد.» در تاریخ معاصر، امام موسی صدر اینطور است. در فضای شرقی بودا را داریم و دائوئیسمها را، که به یک غمخواری بزرگ برای تمام مردم معتقدند. از این نوع عشق اصلاً در این کتاب نداریم.
عشق نوع اول (افلاطونی) دو تا خاصیت دارد و سه تا مولفه. خاصیتش این است: تمام هم و غم عاشق وصال است. عاشق تا به معشوق نرسیده، مدام تب و تاب دارد. وقتی عاشق به وصال معشوق رسید عشق تمام میشود. وصال مذبح عشق است. بخش اول را در این شعر داریم: راوی یا شاعر به عنوان عاشق آن تب و تاب را دارد ولی هنوز به وصال نرسیده است.
این نوع عشق سه تا مولفه هم دارد: اولین مولفه شور و شیدایی است. در این کتاب این مولفه را زیاد میبینیم. عاشق مدام دربارهی معشوق حرف میزند. دومین مولفه صمیمیت و محرمیت است. در این مجموعه عاشق همهچیز را دربارهی خودش به معشوق میگوید. آخرین مولفهاش التزام است. اینکه در این مجموعه عاشق مدام به معشوق تاکید میکند: «تو اگر رنج بکشی، من هم رنج میکشم. اگر تو نباشی من هم نیستم.»
بر همین اساس ما در این کتاب شعر اروتیک را میبینیم، با همهی مولفههایش. البته اروتیسم یک امر تشریکی است. سه تا مرحله دارد تا به بدنخواهی و پورنوگرافیسم برسد. ما در شعر امروزمان مرزی بین اروتیسم محجوبانه و اروتیسم جسورانه نداریم. به شعر پورنوگرافیک میگویند اروتیک و به شعر اروتیک محجوبانه شعر عرفانی. مثلاً در شعرهای خانم بروجنی این اروتیسم میرود به مرز پورنوگرافیسم.
شعرهای این مجموعه اروتیکاند، بعضاً شعر فیلیایی یا اوفلیایی هم بین آنها هست. ولی شعر آگاپهای وجود ندارد. با وجود اروتیک بودن شعرهای این کتاب، معشوق هویت و حجم ندارد. ما معشوق را نمیبینیم و نمیشناسیم، فقط میدانیم کسی هست که آدم خوبی است و گاهی عاشق به او میگوید شاه. پس ما در این مجموعه با یک معشوق یا غایب، یا بیهویت روبرو هستیم. فقط در شعرهای بخش سوم، با قدرت گرفتن اشعار معشوق هم پررنگتر و حجمدارتر میشود.
از طرف دیگر ما با یک عاشق ملتمس و مشوش سر و کار داریم؛ مخصوصاً در دو بخش اول. این عاشق هم نه حجم دارد، نه فضا. نه مکان تاریخی دارد، نه زمان. فقط یک بار اشاره کرده که من در قم نیستم. وقتی من شعر مدرن میخوانم باید درکی از شاعر داشته باشم. در این مجموعه این را نمیبینیم. شاعر یا راوی ما انگار لکنت دارد که از عشق بگوید، ولی میگوید. به لحاظ معنایی ما لکنت شاعر را هم نمیبینیم، لالی او را میبینیم. در بعضی شعرها راوی نه از عاشق حرف میزند، نه از معشوق؛ بلکه به شیوهای کاملاً کلاسیک از عشق حرف میزند و او را مخاطب قرار میدهد.
البته یک نکتهای هم اینجا هست که آقای طریقی به آن اشاره کردند. در شعری عاشق شور و شیدا است، بعد ناگهان میزند زیرش. حرفهایش با هم تناقض دارند. همینجا میخواهم به این نکته اشاره کنم که در کل مجموعه شاعر فقط حواسش به محور افقی شعر است و تقریباً با محور عمودی کاری ندارد؛ حتی در اشعار بخش سوم که دورهی پختگی شعر شاعرند. بیتها هر کدام حس خودشان را دارند. گاهی وقتها این حسها همدیگر را نقض میکنند.
در مجموع میخواهم بگویم که راوی یا شاعر ما هنوز وارد دورهی مدرنیته نشده است. شاعر امروز ما نیست. شاعر دیروز ما هم نیست. اگر بگوییم فروغ فرخزاد شاعر دیروز ما بود، فاطمه سلیمانپور شاعر پریروز ما محسوب میشود که در فضای سبک عراقی و تا حدودی سبک خراسانی شعر میگوید. اصلیترین مولفهی شعر مدرن تصویر است. این تصویر میتواند یک تصویر ذهنی باشد. همانطور که آقای صنوبری هم اشاره کردند، در این غزلها روایت هم نداریم. یک سری تلمیحهای کلاسیک (زلیخا، موسی و نوح) وجود دارند، ولی شاعر نتوانسته از عنصر روایت استفاده کند تا شعرش را از افقیت نجات دهد و به سمت عمودیت هدایت کند. روایت ابیات را به هم گره میزند و باعث میشود بین آنها کنتراست ایجاد شود.
شعرهای بسیاری در این مجموعه شعر خطابه هستند. این هم یکی دیگر از ویژگیهایی است که باعث شده این مجموعه، یک مجموعهی کلاسیک باشد. شاید چون شاعر در قم زندگی میکند و خاستگاه این شعرها آنجاست؛ مثل شعرهای آئینی. در شعر خطابه انگار یک نفر بالای تو ایستاده، تو داری خطاب به او شعر میگویی. در شعر مدرن، معشوق یا کنار تو ایستاده، یا پایینتر از تو است. در این شعرها این تخاطب هم به گونهای است که منیت شاعر و راوی زیر سوال نرود. این توجه به «من» در اشعار آخر این مجموعه دیده میشوند. در این شعرها «من» تا حدی به «تو» تبدیل میشود. امیدوارم از این گونه شعرها در مجموعهی جدید شاعر بیشتر ببینیم.
طریقی: من میخواستم دربارهی صحبتهای آقای صنوبری بگویم که شاید به غزل در دههی 60 اقبال نشان داده شد، ولی غزل در این دهه شکل نگرفت، بلکه برمیگردد به دههی 40 و 50. نگاه من به اشعار این مجموعه فرمی نیست. مشکل اساسی شعرهای این کتاب نداشتن تصویر و رفتن به طرف خطابه است. مثلاً در اشعار محمدعلی بهمنی هم زیاد به فرم توجه نمیشود و الزاماً معشوقش ویژگیهای خاصی ندارد، ولی وقتی بهمنی یک عاشقانهی ساده دربارهی معشوقهاش مینویسد، مخاطب کاملاً فردیت معشوقه را حس میکند. همچنین وقتی از خودش حرف میزند، به خاطر حضور خودش در شعر و تصویرهایی که میسازد با آن ارتباط برقرار میکنیم. شاید آن موقعیتی را که شاعر توصیف میکند تجربه نکرده باشیم، ولی میتوانیم کاملاً آن را حس کنیم. شاید در این کتاب وقتی شاعر شعرها را میسروده دربارهی یک معشوق خاص با مختصات ویژه صحبت نمیکرده است.
من به فرم در معنای دههی هفتادیاش اعتقاد ندارم ولی باید بین بیتها در غزل ارتباط در پایینترین شکلش حتی وجود داشته باشد، حتی اگر ظاهراً به چشم نیاید. در بسیاری از اشعار این کتاب نه تنها این ارتباط وجود ندارد، بلکه در جاهایی حتی بین دو مصرع یا بیت پشت سر هم نیز تضاد معنایی دیده میشود.
موضوعی که خانم عظیمی به درستی به آن اشاره کردند ضعف زبانی بین شاعران دههی نودی است. شاید یک دلیلش این باشد که قدیمترها وقتی ما میخواستیم شعری برای شاعران و منتقدان بخوانیم باید مدت زیادی به انجمنهای ادبی رفت و آمد میکردیم. بعد از یک سال تازه میتوانستی بگویی من شعر میگویم، بعد از دو سال خجالت را کنار میگذاشتی تا شعرت را بخوانی و بعد از سه سال کم کم اتفاقهای بهتر برای شعرت بیفتد؛ شعرت را اول در نشریههای محلی چاپ کنند، بعد در نشریههای سراسری و آرام آرام به مرحلهای برسی که بتوانی مجموعه شعرت را در قالب یک کتاب منتشر کنی. ولی امروز به دو دلیل گسترش فضای مجازی و گسترش فضای نشر به طرز عجیبی این فرمول به هم ریخته شده است. البته این شرایط صرفاً شرایط بدی نیست، چون زمان ما مثلاً نشری وجود نداشت که کتاب شاعر زیر سی سال را چاپ کند، برعکس الان که همین لحظه اراده میکنی تا غروب قرارداد انتشار کتابت را بستهای. گسترش فضای مجازی هم باعث شد تمام این حلقه و مراحل حذف شوند. امروز شعر مینویسی، فردا میگذاری در وبلاگت و شعرت هم دیده میشود. ناشرها هم همینطور؛ تا یک جایی رقابت کردند که شاعرهای مطرح را جذب کنند، ولی از یک جایی به بعد هم این شاعرها محدود بودند و تمام شدند. همین هم باعث شد شاعران جوان قبل از اینکه به تکامل در سرودن شعر برسند، این اتفاق برایشان بیفتد.
دلیل دومش هم این است که جوانان این دوره کتاب نمیخوانند. همهی مطالعاتشان در فضای مجازی است. حتی با شعرهای شاعران مطرح هم از طریق اینترنت و فضای مجازی آشنا میشوند و اشل شناختیشان از شعر و شاعرها به این فضا محدود میشود و در بسیاری از مواقع با کتاب آن شاعر مواجه نمیشوند.
به نظر من بزرگترین ایراد کتاب «سرم به شانهی تو فکر میکند» سهلانگاریهای زبانی است. از این جهت میگویم سهلانگاری چون اشتباهات تا حد زیادی در جای دیگر همین کتاب در شکل درستشان آمدهاند. مشکل دیگری که در این کتاب دیده میشود سهلانگاریهای معنایی است. شاعر در این مجموعه با قافیهها برخوردی کاملاً کلاسیک دارد و از قافیه همان کارکردی را توقع دارد که تمام شاعرهای پیش از او داشتهاند. در بخش سوم کتاب شعرها تا حدی از این نگاه کلیشهای دور شدهاند. در این بخش کارکردهای نو و خلاقی از قافیههای قدیمی هم دیده میشود. در جایی از کتاب سهلانگاری موسیقایی نیز به چشم میخورد.
یکی از دلایلی که باعث میشود مخاطب برای بار دوم سراغ شعرهای یک مجموعه برود مختصات داشتن معشوق است. و اینکه شاعر به عشق از جنبههای مختلف نگاه کرده باشد. مورد دیگر مختصات داشتن توصیفهایی است که شاعر میکند. مثلاً وقتی بهمنی در شعری از حال و هوای عشقی کنار دریای جنوب میگوید، مخاطب به خاطر تصویر صادقانهی شاعر از خودش با این فضا ارتباط برقرار میکند. به خصوص در اشعار عاشقانه، بر عکس تصور هرچقدر که معشوق عامتر در نظر گرفته شود و بدون ویژگی خاص، ارتباط با مخاطب کمتر میشود. درست است که ممکن است بار مفهومی بیشتری از آن برداشت شود ولی ساختن یک تصویر خاص، حتی اگر مخاطب نتواند تجربهاش کند، در ذهنش میماند. متاسفانه در این کتاب حس راوی و شاعر مستقیماً بیان شده به جای اینکه با کمک تشبیه، توصیف و فضاسازی نشان داده شوند. شاعر میگوید غمگین است و حالش بد است، ولی برای این حس و حال تصویری از شرایطی خاص نمیسازد که مخاطب بتواند آن را حس کند و به ذهن بسپارد.
وحیدزاده: آقای شفیعی کدکنی میگوید اگر به شعرهای یک دورهی خاص دقت کنیم از آنها صداهای مخصوص به خودشان را میشنویم. من هم با تسامح از گفتهی ایشان چند تا صدا از شعرهای این مجموعه میشنوم. یکی از این صداها، صدای خودویرانگری است که جزو صداهای متمایز این اثر است. حتی به نظر میرسد این صداها تا حدی مازوخیستی باشند. صدای دیگر که کمتر شنیده میشود، صدای عصیان است. بعد از این صداهای خودویرانگری و عصیان، با بیتهایی مواجه میشویم که ما را به سمت پناه بردن به عشق میبرند که در شکلی دیگر تبدیل میشود به پناه بردن به شعر. صدای دیگر صدای سرسپردگی است.
همانطور که دوستان هم اشاره کردند پارهای نارسایی زبانی و ضعف تألیف در این اثر دیده میشود که شاید بهتر بود قبل از انتشار ویراست شود. البته نمیدانم ماهیت شعر تا چه حد ویراستپذیر است.
به نظرم بهترین بیت این کتاب، آخرین بیت آن است: خدا کند که نیاید برای من روزی / که در نبود تو این شعرها کتاب شود. که پایانبندی خوبی است و هوشمندانه انتخاب شده است.
صنوبری: خواهش میکنم همهمان توجه داشته باشیم که این مجموعه، مجموعهی اول است و نباید با شعر شاعران باتجربه مقایسهاش کرد. نکتهی دیگری که برای من عجیب بود نثر مقدمهی کتاب بود که با حال و هوای شعر همخوانی نداشت. نثر این مقدمه دیگر خیلی قدمایی شده است. در بحث محور افقی – محور عمودی که آقای دیزگاه به آن اشاره کردند، از بین اشعار کلاسیک شعری که بیشترین تمرکز را روی محور افقی دارد شعر سبک هندی است، یعنی ممکن است در آن هیچ بیتی با بیت بعدیاش ارتباط نداشته باشد. برای این سبک شعر خوب است که یک بیت شعر پشت جلد کتاب بیاید، چون نمایندهی این نوع شعر، بیت است. در دورهی سبک خراسانی واقعاً برعکس است؛ مثلاً قصیده یک ساختار منسجم دارد که از اول تا آخرش یک داستان را روایت میکند. بین این دو سبک، سبک عراقی را داریم. این نوع شعر بینابینی است؛ نه میتوانیم آن را کاملاً بیتمحور بدانیم نه تماماً متمرکز در محور عمودی؛ چه روایت باشد چه نباشد. روایت یکی از شیوههایی است که بیتها را به هم ربط میدهد. شعر خانم سلیمانپور حس و حالی شبیه به سبک عراقی دارد. به ندرت در این مجموعه میتوانیم شعری را پیدا کنیم که دو بیت از نظر معنایی کاملاً متفاوت باشند. به همین خاطر برای پشت جلد یک غزل بهتر از یک بیت است. فردیت هم در بعضی شعرها دیده میشود، ولی در مجموع با نظر جمع موافقم که فضای کلی اشعار این مجموعه کلاسیک است. معشوق یک معشوق کلی و غیر قابل تشخیص است ولی این را هم در نظر داشته باشید که میتوان ظاهر، پوشش، شهر و اندیشهی عاشق را تا حد زیادی در این شعرها تصورکرد و تشخیص داد.
با خانم عظیمی دربارهی نامناسب بودن اسم مجموعه موافق نیستم. این هم جزئی از نگاه زیباییشناسانه و اندیشههای غزل نو است که سطری را به عنوان معرف مجموعه انتخاب کنی که به نظر بخشی از یک شعر سپید بیاید. یکی از اصول غزل نو این است که باید طوری غزل بگویی که با وجود رعایت فرم، لحنت به لحن گفتاری نزدیک شود. این هم بخشی از همان نظریهی شعر به مثابه زندگینامه است. شاعر میخواهد حرفش را بزند، نه اینکه صرفاً از کلمات و عبارات زیبا استفاده کند. کلمات زیبا به تنهایی هویت و حرف و اندیشه ندارند. غزل نو باید حرفی برای گفتن داشته باشد و دربارهی زندگی و حقیقت باشد. شاید اتفاقات فرمی خوبی در شعر بیفتد ولی حرفی نزند، روح نداشته باشد. به خصوص وقتی دربارهی شعر عاشقانه حرف میزنیم. نقطهی قوت این مجموعه هم این است که در این روزگار فرمزده و شتابزده و شعرهای تفننی، شعرهایی بخوانیم که ریشه در زندگی و حقیقت داشته باشند.
نکتهی مهم دیگری که میخواستم بگویم این است که لزومی ندارد شاعر مدرن معاصر خود را ملزم کند به رعایت تمام اصول شعر نیمایی در اشعارش. ممکن است شاعری بخواهد در سبک عراقی شعر بگوید و در شعرهایش از زبان آرکائیک و لغات خراسانی استفاده کند، ولی مولفههای یک شعر خوب و ارزشمند را داشته باشد. اگر با نگاه غزل نو به غزل نگاه کنیم، اصل موضوع شاعرانگی و زیبایی آن است؛ خود شاعر باید تصمیم بگیرد از چه قوانینی تا چه حدی پیروی کند.
وحیدزاده: درست است. مدرنیسم اصولاً یک ارزش ذاتی نیست که ما انقدر ایدئولوژیک و بوروکراتیک به آن نگاه کنیم و به صورت بخشنامهای حکم صادر کنیم که باید مولفههای آن با همین دقت و قطعیت، در آثار ادبی رعایت شود؛ یعنی بیاییم فهرستی از اصول و ارزشهای به زعم ما مطلق مدرنیسم، تهیه کنیم و مثل بازرس بر سر آثار ادبی بایستیم و انتظار اعمال کامل آنها را در همۀ این آثار داشته باشیم. متأسفانه در سالهای اخیر گاهی مشاهده میکنیم که بسیاری از منتقدان مدرنیست با چنین رویکردِ بخشنامهای و ایدئولوژیکی به سراغ ادبیات میروند و با پیشفرضهای قطعی و مدرنیستی خود در خصوص آثار حکم میدهند.
گفتنیست مجموعه شعر «سرم به شانهی تو فکر میکند» سرودهی فاطمه سلیمانپور در 88 صفحه توسط نشر شهرستان ادب منتشر شده است.