موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از حسین سامانی

«جویای نشابور هنوز» ؛ در باب خراسان، م.سرشک و یک داستان تلخ

03 آبان 1396 20:42 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 5 رای
«جویای نشابور هنوز» ؛ در باب خراسان، م.سرشک و یک داستان تلخ


شهرستان ادب: در تازه‎ترین مطلب از پرونده پرتره محمدرضا شفیعی کدکنی یادداشتی می‌خوانید از حسین سامانی درباره این شاعر بزرگ خراسانی:


1. در ظلّ آفتاب اساطیری

خراسانی بودن، ادبی دارد و آدابی؛ رسمی دارد و راهی. آفتابی که روزگاری بر فردوسی حکیم و بیهقی بزرگ تابیده، دلبستگی به این خاک و روزگاران درخشانش را در جان مردمانش می‌رویاند. تو گویی بر سفره خراسانیان، عشق به زبان و تاریخ و فرهنگ ایران را کنار آب و نان و نمک گذاشته­اند.

بیش از این دور نرویم و سرگرم انشاء نشویم؛ در همین نیم­قرنی که، در راسته اندیشه و راستای هنر، چشم بسیاری به تحفه‌های از فرنگ­آمده خیره بود، خراسانیانی خلّاق و متعهد آمدند و عَلم بازگشت به خویشتن و احیای شکوه از دست­رفته این سرزمین را افراشتند، و چه افراشتنی!

«شریعتی­»نامی از خراسان آمد و در ساحت اندیشه میان­داری کرد و از «شریعت»ی در حجره‌ها مانده و کرخت، تفکری پویا و مبارز ساخت ؛ از هر مقوله‌ دینی تأویل و تفسیری تازه ارائه­کرد، و شد آنچه شد. «ارشاد» شریعتی مردانی ساخت که چند سال بعد، انقلابی دینی را زیر سایه امام خمینی، در این سرزمین رقم زدند؛ و نام شریعتی به­عنوان «تأثیرگذارترین روشنفکردینی» (بگذارید مُصرّانه از همین لفظ مناقشه­برانگیز استفاده کنم!) در تاریخ ایران ثبت شد.

در جای­جای هنر هم، جای پای خراسانیانِ دلبسته به فرهنگ کهن این سرزمین را پیدا خواهیم کرد. از «دولت‌آبادی» داستان­نویس که از سبک زبانی­اش تا نحوه توصیفات بلند بالایش، رنگ و بوی سبک ادب خراسانی را به رخ می‌کشاند؛ تا آن­سوتَرَک در اقلیم موسیقی، شجریان و مشکاتیانی که به یادماندنی­ترین نغمات موسیقی ملّی ما را آفریدند. پایبند به ردیف ایرانی، اما نوآورانه در نگرش * نگاه کنید به مرکب‌خوانی­های بی­سابقه‌ شجریان و قطعات بی­مثال مشکاتیان

و اما در شعر!

 

2. جستجو، حسرت و عشق!

خراسان قلب تپنده شعر پارسی است؛ از آغاز تا امروز خون گرم شعر فارسی از خراسان در رگ­های فسرده‌ سرزمین‌مان جاری شده و نفس ایرانیان ستم‌دیده را گرما داده­است. از فردوسیِ توسی در زیر سلطه خلافت عربی، تا عطار نیشابوری و مولوی بلخی در شب تاریک هجوم مغولی.

در روزگار ما، دو خراسانی بیش از دیگران، آب از رودخانه نیما برداشتند و به رسم خراسانیان روزگارمان سنّت و تجدّد را پیوند دادند؛ و نام و نامه­شان بیش از دیگران در ذهن­ها مانده‌ست؛ یکی زندیق زندگار زمانه، «اخوان‌ثالث» بزرگ و دیگری «م.سرشک» یا همان «شفیعی‌کدکنی» حکیم، که شعرش از یک­سو، و تحقیقات بی‌مثالش از سویی دیگر، جایگاهی دست­نیافتنی و به­حق شایسته برایش ساخته­ا‌ست.

«اخوان» پلی میان خراسان و یوش می‌زند؛ شعرش چون درختی است که ریشه در سنّت شعر فارسی دارد و شاخه­هایش در هوای شعر نوی فارسی می‌بالد. با زبانی سخته و کهن ولی رتوریکی؟ نو و پیشتاز؛ همین دوگانه را در رابطه ی لاو-هیت و حسّ مالیخولیایی اخوان نسبت به ایران، همان عشق و نفرت توأمانش به باغ پاییزی، پیدا می­کنیم؛ از سویی دیگر اخوان با نگاهی به غایت افسرده به زمانه ما و در جهانی به غایت تاریک، سیاه و بروتال؟ شعرش هیچ میلی به گشودن باب امید ندارد و به یگانگی، چاووشی­­خوان شرایط بی­تاریخ ایران می­شود. نگاه کنید به: هم­چنان در غار آوایی... است.

شفیعی یک نسل بعد و وام­دار اخوان، ولی با رنگ و بویی دیگر عشق و جستجوی حسرت­آمیزش را به ایران­شهر از دست­رفته نشان می‌دهد. جستجو، حسرت و عشق! در شعر شفیعی، جستجو و عشق جای نفرت و عشق اخوان به ایران را پر کرده‌است.

 گویا شفیعی معشوقش، ایران را بارها و بارها میان کتاب­ها و رسائل، لا به­لای قفسه­های خاک­گرفته یافتها‌ست. سال‌ها با او زیسته، و حالا حسرت یافتنش را در میانه شهر دارد.

3. طوطی­ای را به خیال شِکری...

 شفیعی­کدکنی هیچ‌گاه همچون اخوان، زهر دوری از زمانه شکوه ایران را نمی‌چشد و نمی‌چشاند. کافی است نگاهی به کاشی‌ها بکند تا معشوقش را بیابد:

 تا کجا می‌برد این نقش به دیوار مرا

تا درودی به «سمرقند چو قند»

و به رود سخن رودکی آن دم که سرود:

کس فرستاد به سرّ اندر عیار مرا...

تلخی شعر اخوان در شعر شفیعی مبدّل به فانتزی می‌شود؛ اخوان و شفیعی دو شیوه عاشقانِ در فراق­اند. یکی چون اخوان می‌زند و می­­سوزاند، و دیگری چون شفیعی با خیال معشوق، دلش­ خوش می‌شود و به هر چه از معشوق به یادگار مانده عشق‌ می­ورزد.

یک نقطه بر کاغذ کافی است تا ذهن خیال­باف شاعر ما را به طبیعت خراسانی ببرد:

شادی شادی هزار شادی شادی!

بر کاغذ کاهیِ کویر اینک:

از جوهر سبز، نقطه-آبادی!

از ایران بزرگ دو چیز برای شفیعی باقی مانده­است؛ یکی طبیعت و دیگری زبان فارسی.

طبیعت، هم یادگار گذشتگان است و هم روزگاری موضوع اصلی شعر قدما بوده­است. پس طبیعت موضوع شعر شفیعی هم می‌شود. نیاز به مثال نیست؛ در جای­جای «هزاره دوم آهوی کوهی» و «بوی جوی مولیان» توصیفات بی­بدیل از طبیعت درخشان و دست­نخورده به چشم می‌خورد.

و دیگری زبان فارسی؛ شفیعی به زبان هم به چشم یادگار معشوق (ایران کهن) نگاه می‌کند؛ پس زبان هم برایش ارجمند می­شود:

و در آغاز سخن بود و سخن تنها بود

و سخن زيبا بود

بوسه و نان و تماشای كبوترها بود...

تو سخن را بده آن شوكت ديرين،

 آمين!

نیز دوشیزگی روز نخستین،

 آمین!

 

4. جویای نشابور هنوز

درخشان­ترین لحظاتِ شعر م.سرشک آنجاست که شاعر سر از میان خیال بیرون می‌آورد و درجهان واقع، معشوقش (ایران شکوهمند) را نمی‌یابد؛ تلخی پس از پایان فانتزی واژه­واژه شعر را پُر می‌کند و شاعر در حسرت غوطه­ور میشود، جستجو آغاز می­شود، جستجویی از پیش ناکام:

در نشابورم و جويای نشابور هنوز

وه!

 چه­ها فاصله!

 اينجاست

 درين نقطه که من

در دل شهرم و هر لحظه شوم دور هنوز

در نشابورم و جويای نشابور هنوز

پرسم از خويش و

 ـ نه با خويش ـ

 درين لحظه: کجاست

جای آن جام، که در ظلمت اعصار و قرون

پرتو باده‌اش از دور دهد نور هنوز؟

در نشابورم و جويای نشابور هنوز

و از اینجاست که جستجو در شعر شفیعی نقشی مهم و پررنگ ایفا می‌کند؛ معروفترین شعر شفیعی (و از محبوب­ترین اشعار پس از نیما در میان مردم) را یکبار دیگر بخوانیم:

-  به کجا چنین شتابان؟

گون از نسیم پرسید

- دل من گرفته زین جا

هوس سفر نداری

ز غبار این بیابان؟

- همه آرزویم اما

چه کنم که بسته پایم؟

به کجا چنین شتابان؟

- به هر آن کجا که باشد

به جز این سرا، سرایم

- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه‌ها، به باران

برسان سلام ما را

گوَن چگونه شکوفه و باران را می­شناسد؟ تو گویی روزگاری این کویر، جایگاه شکوفه و باران بوده­است؛ و حالا گوَن چون جسم ما و جسم شاعر پابسته‌ زمان است، و نسیم چون خیال شاعر، آزاد و رها در زمان و مکان. گون و نسیم نه دو شخص، که دو جنبه از وجود هر کدام از ماست. یکی جسم اسیر در خاک زمان و در حسرت روزگاران از دست­رفته شکوفه­ها، و یکی خیال آزاد و سیّال مسافر روزگار باشکوه باران.

 

5. دو روایت از یک داستان تلخ

 شعر شفیعی، اگر از شعرهای بی‌نظیر اگزیستانسیال چند دفتر آخر صرف­نظر کنیم، سراسر داستان نسیم و گون است. شفیعی گاه نسیمی است که میان کتاب­ها و نسخه­خطی­ها ایران باشکوه را یافته، و گاه گونی است که در حسرت آن روزگار و در کویر بی­تاریخی کنونی می­سوزد. شفیعی از تلخی اخوان ثالث، به خیال و جستجو می‌گریزد.

شعر شفیعی و اخوان، دو روایت از یک داستان است؛ داستان تلخ تاریخ ایران و دشواری راهی که از گذشتگان برای ما مانده­است؛ همان پوستین کهنه اخوان، یا همین شطرنج دشوار شفیعی:

وقتی که بر این صفحه شطرنج نشستم

دنباله آن بازی دیرین ِکهن بود

هر مهره به جایی نه به دلخواه من و کار

بیرون ز صف­آرایی ِاندیشه من بود...

بر نطعی ازین گونه توان برد به تدبیر؟



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «جویای نشابور هنوز» ؛ در باب خراسان، م.سرشک و یک داستان تلخ
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.