موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده‌کتاب «همه‌چیز مثل اول است»

اضطرابِ قدم نهادن در راهِ شدن، یادداشتی از علی الماسی‌زند

07 آبان 1396 17:31 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای
اضطرابِ قدم نهادن در راهِ شدن، یادداشتی از علی الماسی‌زند

شهرستان ادب: در ادامۀ پرونده‌کتاب «همه چیز مثل اول است» یادداشتی می‌خوانیم از علی الماسی‌زند که به بررسی داستان «ثریا» از این مجموعه‌داستان پرداخته است:


«ما برای اگزیست غربی معادل نداریم». این جمله‌ای ا‌ست که ثریا در داستان از زبان استادش در دانشگاه نقل می‌کند. گویا خانم اعظم عظیمی نویسندۀ کتاب، عمیقاً درگیر این موضوع و دغدغه‌های متعلق و شایع در اندیشۀ فلاسفۀ قاره‌ای است. نگرانی، احساس فقدان، ترس، رنج، ابهام، درک متقابل، احساس بدبختی، ناامیدی، مراقبه، باید، نباید، انتخاب، این‌ها همه محمولاتی هستند که موضوع‌شان «انسان» است. نویسنده در جای‌جای داستان‌هایش و به‌ویژه داستان «ثریا» همواره یک نگاه انسان‌شناسانۀ اگزیستانسیال را پیش می‌برد. نگرانی در مورد چگونه «بودن» و چگونگی طی مسیرِ «شدن»، به‌خوبی در سیر روایی داستان گنجانده ‌شده است. خانم عظیمی به‌عنوان یک نسل دومی انقلاب، به‌خوبی جای خالی موضوع «انسان محض» را در گفتمان هنر و ادبیات ما درک کرده است. البته در سال‌های اخیر این‌گونه نگاه به انسان، در حال تبدیل‌شدن به گفتمان غالب در بین هنرمندان جوان فعال در حوزه ادبیات، تئاتر و سینمای کشورمان است.

داستان با روایتی کاملاً واقع‌گرایانه، خواننده را خودبه‌خود در مسیر هم‌ذات‌پنداری با شخصیت اصلی یا شخصیت‌های مکمل داستان قرار می‌دهد. استفاده از لهجه‌های محلی (در اینجا مشهدی و افغانی) از مختصات آثار این نویسنده است: «بوی فاضلاب ساختمون رِ وِردِشته. فکر کرده آقاجان بِبویه!» که این خود صمیمیّتی خاص را به فضای روایت عطا می‌کند، توصیف خوب از محیط و توجه به جزئیاتی چون زبان بدن شخصیت‌ها در دیالوگ‌ها در این داستان، مانند «دهان نیمه‌بازش را بست...» به لذتی عمیق برای خوانندگان نکته‌سنج مبدّل خواهد شد. فلش‌بک‌های مکرّر و تودرتو باعث می‌شود تا خواننده در سیر مطالعه،، دچار یکنواختی نشده و هیجان پیگیری موضوع تقریباً تا صفحات پایانی داستان حفظ شود.

استیصال ثریا در میان «جبر روزگار» و ناامیدی از «اختیار» و بی‌توجهی به خود، تشخص و استقلالش و اضطراب ِقدم نهادن در راه «شدن»، شاید درون‌مایۀ اصلی داستان است. گرفتاری زیر آوار هم نمادی است از همان جبری که پابندهای زندگی اجتماعی به زعم خودش به او تحمیل کرده. او مانند هر انسانی ایده‌آال‌هایی دارد که خیال می‌کند دست‌نیافتنی است. آدم‌هایی پیرامونش هستند که آن‌گونه بودن‌شان برای ثریا تنفر برانگیز است و ازقضا تنها بت زندگی او یعنی «آقاجان» چند روزی است که درگذشته است. ثریا در میان آن «دیگران ِ» پوچ، غرق شده و در حال جستجوی خویش است. «عالم نداری، محو شدی، اگر بخوان تو رِ نشان بدن باید شاهین و استاد و محبوب و عمه و عموت و اووه! ثریا کدام گوریِ است پس؟» خود را به آب‌وآتش می‌زند تا از «باتلاق هم‌رنگ جماعت شدن» نجات یابد. ثریا انسانی است که تازه داشت به آتش آگاهی توسط «آقاجان» گرم می‌شد که پرومتۀ او اسیر زئوس سرطان شد و رفت. آقاجان ِ ثریا  یک روحانی آگاه، مؤمن و متدین بود که به چند زبان خارجی صحبت می‌کرد و به نظر ثریا درواقع همان‌طوری بود که باید می‌بود. «آقاجون چون از راه رفت به مقصد رسید. انگار یکی بقیۀ راه‌ها رو مین‌گذاری کرده. خرابی‌های دوروبرم از همینه».

اسلام، عشق به مشرق زمین، جهان‌وطنی بودن، این‌ها مفاهیمی هستند که نویسنده گاه مستقیم و گاه در پرده به آن‌ها اشاره می‌کند. با آیاتی که از قرآن می‌آورد به اعتقادات خود و شخصیت‌های داستانش تأکید می‌کند. اما در همان حال هم از تفکرات انسان‌شناسانۀ خود دست برنمی‌دارد «لا یکلف الله نفساً الّا وسعها». آرمان‌شهر ازدست‌رفتۀ ثریا به‌جای این‌که «اتیوپیا» باشد، «اندلس» است؛ شهری متعلق به دوران شکوه تمدن اسلامی. این نکته اشاره به نگاه اسلامی و غیر غربی نویسنده دارد. ثریا عاشق اندلس است؛ شهری درگذشته! و مشکل، دقیقاً در اختلاف عصر حیات او و حیات اندلس است. درون داستان ایهامی در لفظ «اندلس» وجود دارد. ثریا دانشجوی معماری ا‌ست و معماری شهر اندلس به‌عنوان موضوعی مهم، مورد مطالعه هم‌کلاسان و اساتید اوست. و اتفاقاً همین اندلس مطرح در کلاس درس به‌جای اینکه نقطه اتصال ثریا به اطرافیان و هم‌قطارانش باشد، وجه افتراق است! چرا که اندلس ثریا چیزی فراتر از سنگ و خشت و چوب و کاشی و کنگره و ایوان است. اندلس برای او آرمان‌شهری‌ است که برای وصول به آن باید پلی ساخت؛ پلی در درون ! «باید پل محکمی می‌ساختم تا مرا به اندلس برساند اما هر بار ناامیدانه به شیب روزهای قبل از مراقبه برگشتم».

ثریا دو ناصح صمیمی دارد. آقاجان و پیوند که جوانی افغانی ا‌ست. آقاجان ِ ثریا با محققین و دانشمندان پاکستانی و عراقی اعم از شیعه و سنی مکاتبه دارد و در نشریات خارجی، مقاله منتشر می‌کند. غیر ایرانی بودن ناصح دوم هم نشان می‌دهد که از ناسیونالیسم فراتر رفتن، شاید جزء اعتقادات نویسنده است. نام پیوند هم ایهام دارد. او درواقع برای ثریا بازگوکننده و مترجم برخی افکار و اعتقادات آقاجان است؛ به‌نوعی پیونددهندۀ حال ثریا با گذشتۀ آقاجان. و از آن‌جا که برادر رضاعی ثریاست، گویی نیمی از اوست که نیمی دیگر را در حال بیدار کردن است. دیالوگ‌های ثریا و پیوند، جزء فرازهایی از داستان است که علاوه بر نگرانی و ابهام و ترس از آینده به «تشخص انسانی» و استقلال از «دیگری» اگزیستانسیالیستی تأکید دارد. «مسخره است که زندگی کردِنِته بانی  به وقتی که اینا بخوان زندگی کنن. اویم ای رقم که تو دوست داری! از کی ای قدر احمق شدی دختر؟!». اما از نظر ثریا «دیگری» جهنم است!  و او همواره در پی جواب این سؤال است که: «می‌توانم خوب زندگی کنم؟».

نهایتاً ثریا به خود می‌آید و متوجه می‌شود که «شدن» در گروی «انتخاب» و «اراده» است. و این دو جز با «استقلال» از دیگران و قوت «روح» و «درون» میسر نیست. 

«آقاجان : روح به جسم قوت مِده. پیرمردایی ر مِشنِسُم که روزی صد رکعت نماز به‌جا می یِرن!».

و داستان با اشاره بر اهمیت صبر و استقامت و ایمان در راه « شدن» به پایان می‌رسد: «پیله‌ای از درخت آویزان بود. نجاتش بدم؟ نه می‌میره. هروقت خودش پیله ر ِشکافت نجاتش همویِه».



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • اضطرابِ قدم نهادن در راهِ شدن، یادداشتی از علی الماسی‌زند
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.