شهرستان ادب به نقل از فارس: «و خداوند به شیطان وعده ای داد، که تا روزِ وقت معلوم مهلت خواهد داشت؛ و شیطان قسم خورد تا آن روز انسان را فریب داده و اغوا کند و از راه راست منحرف.»
«وقت معلوم»، رمان جدید «مهدی کفاش» به بهانه همین قسم است و همان وقت. وسوسه و اغوای شیطان را اگر بپذیری، تمام است! آرام آرام تو را جلو میبرد و میرساند به آنجا که میخواهد، همان جاست که کارهایی میکنی که پیش از این فکر به انجام آنها را هم نداشتی. مرتکب قتل و ظلم میشوی، خیانت میکنی، دروغ میگویی، تظاهر و ریابازی پیشه میکنی و گناه میشود ملعبه دستانت. حال زندانی خواهی شد، یا در بند میکشند تو را و یا خود در پشت میلههای گونه گونِ نفس و افکارِ خودت حبس میشوی.
مهدی کفاش، هرچند از روش کلاسیکِ رماننویسی برای داستانش استفاده نمیکند که آن هم گویا دلیل خاصی دارد، با زبانی بیتکلف و ساده قصهگویی میکند. کفاش، داستان را با یادآوری گذشته و نوشتههای زندانی جلو میبرد و رازی سر به مهر را به نمایش میگذارد، بلکه پردهای برداشته شده و حقایق آشکار شوند. بلکه!
«وقتِ معلوم» داستان طلبهای است علاقهمند به قضاوت، پدربزرگش که دستی در این امور دارد، سه پرونده به او نشان میدهد و میگوید نظرت را بگو. هرسه آنها به وسیله شخصی به نام حجت کاشانی به هم مربوط میشوند. کسی که جایی از او به عنوان شهید و جایی قاتل و در مجالی دیگر، مدعی پیامبری یاد میکنند. حجت کاشانی کشته میشود و بعد از انقلاب، پروندهها تشکیل میشود تا حکم داده شود. طلبه جوان که از همسرش یک دختر و یک پسر کوچک دارد، کنجکاوانه به بررسی پروندهها و جستوجو درباره مستندات آن میپردازد. به این امید که بتواند حق و باطل، حقیقت و مندرجاتِ پرونده را جدا کرده و به حکم درستی برسد؛ در همین کشاکش است که شازدهای وارد داستان میشود که دلِ طلبه را برده و به بهانه این پروندهها، زندگی شخصیِ این مرد را هم تحت تاثیرِ عشوهها و حرفهایش قرار میدهد. هرچند شاید هم بهانه چیز دیگری است و اصل همین پروندهها و حجت است! هرچه هست و نیست، روحانی جوان را دستگیر و زندانی میکنند، در اتاقی سفید و حالا که در بندِ درونی و بیرونی گرفتار شده است، مجبور میشود تا به یاد بیاورد هرآنچه بر او گذشته و او را به آنجا کشاند؛ باید بنویسد و اعتراف کند، هرچند اعتراف به گناه باشد ... و ما از همین جاست که با او همراه میشویم تا برای ما روایت کند آنچه را که باید.
«وقت معلوم»، به بررسی تفکر و رازی میپردازد که نسب عاملان آن، به خانواده سلطنتِ پهلوی و قاجار رسیده و از همان جاست که ریشه میدواند در تنِ ایشان. هرچند این پردازشها با چاشنیهایی از رمانهای پلیسی- جنایی به خواننده عرضه میشود، اما بیشتر از آنکه از این دست باشد، میتوان آن را «معمایی» خواند. معمایی که منتظرِ حل شدنِ گرههای آن خواهیم بود.
به بخشی از آن نگاه کنیم :
«- محمدرضا حالا با دو مشکل روبرو بود: پاک کردن اذهان مردم از خطاهای پدرش و مصلح نشان دادن خودش، آن هم با وجود حقیقتی انکار ناپذیر به نام سرطان.
- مرگ که صدایش بلند شود هرکسی به تعجیل میافتد. یکی میافتد به عبادت و نماز و روزه قضا. یکی برای این که بعد از خودش در کش واکش ارثیه حق و ناحقی نشود وصیت میکند. یکی دیگر برای اینکه حلالیت بطلبد و از مردم رضایت بگیرد به تکاپو میافتد. یکی هم برای اینکه به عشق و حالش، که به خاطر دویدنهای بیحاصل فرصتی برایشان نداشته، برسد میزند به بی خیالی و هرچه را جمع کرده میخورد و مینوشد و... همهاش به این برمیگردد که چی برای آدم کمبودش بزرگ شده باشد.»
تاریخ ایران، بستری آماده آبستن شدن است برای نویسندگان و محققان. با این حال کمتر کسی را میبینیم که به درستی از آن استفاده کند. پیدا کردنِ ایدهها و طرحهای داستانی از دلِ آن یک طرفِ سکه است و نحوه و نوع و چگونگیِ پرداختن به آن ایده و طرح، طرف دیگر. مهدی کفاش، از کسانی است که ایده و طرحی خوب و جالب را بیرون کشیده تا آن را به زنجیرِ واژهها بکشاند؛ اما این که آن روی سکه هم به خوبیِ این روست، جای بحث است و نقد و نظر. نظرهایی که از خوانندگان باید شنیده و دیده شود.