به قلم محمدقائم خانی
روایت خبرگزاری ایبنا از رمان «وقت معلوم»
11 دی 1396
13:39 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب به نقل از ایبنا: در صحبت از رمان «وقت معلوم» مهدی کفاش، حتما باید از «اتاق بدون پنجره همیشه نورانی» شروع کرد که شخصیت اصلی در آن زندانی شده است. اتاقی که تنها شناخت او از آن در ابتدای داستان، تعلق به یکی از تشکیلات اطلاعاتی متنوع موجود در کشور است؛ از وزارت تا سپاه و بسیج و نیروی انتظامی و تشکیلات دیوانی و غیره. این شروع، [یکی از] بهترین آغاز[های] ممکن برای این رمان است. شروع از نقطه ناآگاهی ذهن شخصیت اصلی از هرآنچه که بیرون اتاق همیشه نورانی است، با یک شناخت محوری بنیادین؛ این دیوارها برای یک زندانی امنیتی در نظر گرفته شده است.
حتی میتوان چنین موقعیتی را به همه آدمهایی که میخواهند به حقیقت برسند، تشبیه کرد. در ادامه، رمان با واکاوی ذهنی شخصیت اصلی از گذشته خویش و پرونده بهمن شروع میشود. او میخواهد بداند که در تور کدام سیستم اطلاعاتی حضور دارد و چگونه به اینجا رسیده است؟ پس ذهنش را میکاود تا با کنار هم قرار دادن خاطرات و رسیدن به روایتی شخصی، به آگاهی از واقعیت و حقیقت آن سوی دیوار برسد. از همین روست که میتوان شخصیت فواد را در عین روایت کاملا کلاسیک نویسنده، دارای ابعاد مدرن و سمبلیک دانست. بخشی از ذهنیت انسان ایرانی در گوشه کله فواد حضور دارد، اما همهاش یک روایت است و بس.
اینجاست که موقعیت محوری رمان، با شخصیت اصلی آن گره میخورد. فواد میشود کلید حل همه معماها و مخاطب چارهای ندارد جز اینکه به حرفهای فواد گوش بدهد و نوشتههایش را دنبال کند. همین شیوه شخصیتپردازی تعلیق داستان را بالا میبرد و کشش قصه را برای دنبال کردن حوادث بعدی زیاد میکند.
مهمترین ویژگی شخصیت فواد انفعال محض او در مواجهه با واقعیت تازه است. از یک طرف شجاعت او در روبهرو شدن با چیزهای ناشناخته ستودنی است. او چون بسیاری از طلاب و وابستگان گفتمان مذهبی در ایران، دامن تنزیه از آلودگیهای جامعه برنمیچیند بلکه برای فهم حقیقت خود را به دل واقعیت پرتاب میکند. چون دیگران نمیتواند با بیتفاوتی از کنار پرونده بهمن حجت کاشانی بگذرد.
برای فهم حقیقت ماجرای بهمن، حاضر میشود با شازده، دختر بیحجاب تهرانی در کافه پاییز قرار ملاقات بگذارد. اما همین شخصیت به ظاهر جسور، پس از مواجه شدن با واقعیت، هیچ کنش دیگری انجام نمیدهد و در دام پیچیدگی واقعیت گرفتار میشود. او نمیتواند چیزی به پرونده بهمن اضافه کند و تنها به روایت آن برای مخاطب رمان میپردازد. او موفق به حل هیچکدام از سوال های عمویش نمیشود و صرفا پیچیدگی مسائل تاریخ معاصر را درک میکند. بلکه حتی باید گفت که با همه وجود در آن غرق میشود و رنگ آنها را میگیرد. باور میکند که رسالتی بر دوش او گذاشته شده و راهی جز پیمودن وظیفه تاریخی بر عهدهاش نیست.
در برخورد با اسماعیل هم فواد کاملا منفعل عمل میکند. او هیچ کاری جز گوش دادن به حرفهای اسماعیل و دادن اطلاعات درباره بهمن و شازده انجام نمیدهد و هرطور که او میخواهد، عمل میکند. اسماعیل اولین نیروی اطلاعاتی است که فواد با اراده وارد بازی او میشود و سعی میکند توسط او سر از ماجرای تعقیب و گریزهای پیدرپی و سوالات پیرامون شازده دربیاورد. انگار او همواره باید در پازل دیگران بازی کند؛ زمانی شازده، بعد اسماعیل، سپس زندانبان، بعد سرهنگ، و آخر سر هم اطلاعات سپاه. البته همین قدر فعال بودن هم به این خاطر است که روحانی بیتفاوتی نبوده و سرش پیرامون مسائل دور و برش میجنبیده است. وگرنه می توانسته همانند اکثریت از ماجراها به دور و سرش به درس و بحث گرم باشد. او کنجکاو است و برای فهم حقیقت دست به خطر میزند. اما این کنجکاوی، متکی به ارادهای آهنین نیست.
شخصیتهای مهم دیگر، دیوانی و شازده هستند. دیوانی همه چیز دارد. پول دارد، تشکیلات دارد، بازرگانی گسترده دارد، بنگاه خیریه دارد، همه چیز دارد و همه کار هم میکند. او در پرونده بهمن حجت کاشانی حاضر است، بعد از حرکت او تا آخر دوره پهلوی حاضر است، بعد از انقلاب هم حاضر است؛ و حضورش هم اثرات شگرفی در مراحل مختلف تاریخ ایران داشته است. او همه جا هست اما هیچ نامی و نشانی از او در دستگاههای رسمی نیست. همه میشناسندش اما نمیدانند دقیقا چه کار میکند؟ به دنبال چیست؟ و با چه کسانی همدست است؟ او همان کسی است که قرار است سوالات بینهایت فواد (و مخاطب) را راجع به بهمن، پهلوی کاشانی، جمهوری اسلامی، روحانیت، قاجار و دولتهای خارجی حل کند. اما هیچ وقت در دسترس نیست و همواره از دور بر تحولات اثرگذار است. چهرهاش خوب دیده نمیشود و عمق نفوذ تصمیماتش مشخص نیست. او از تبار کسانی است که می تواند بزرگترین حرکتهای ملی را به انحراف بکشانند و مردم را بفربیند، بدون آنکه اثری از آنها در هیچ کجا باقی باشد. آنها صاحب ثروت، قدرت، اعتبار و تشکیلات هستند ولی هیچ گاه خودشان را نشان نمیدهند تا قادر باشند از راه دور، جامعه را به آنجا که خودشان میخواهند بکشانند. او محل تلاقی مهمترین جریانات سیاست معاصر است. در همه جای ایران نقش دارد، در کشورهای منطقه نفوذ دارد، هم شرکت بازرگانی دارد و هم نیروهای پابهرکاب. تاریخ از شخصیتش جدا نیست و حتی اهداف دورش هم در عمق تاریخ ریشه دارند.
و اما برویم سراغ تحلیل اصل پرونده حجت کاشانی برای شخصیت اصلی یعنی فواد. فواد در جریان فهم اهداف بهمن، به نتایجی میرسد که برای خودش بسیار اساسی است. اول اینکه حجت کاشانی اتوپیاگرا بوده است. یعنی از یک طرف تفکراتی چپگرایانه داشته و همه تلاشش را برای ایجاد جامعه آرمانی در یک روستا به شیوهای شبهکمونیستی به کار گرفته است. و از طرف دیگر، به جامعه ایدهال اسلامی قائل بوده و برای اقامه دین در جامعه آرمانیاش به هر کاری دست میزده است.
از همین رو با وجود اعتقاد به اسلام، منتقد روحانیت سنتی بوده که اقدامی جدی برای برپایی اتوپیای دینی انجام نمیدادهاند. برای همین است که فواد بین بهمن و مجاهدین خلق، قرابتی خاص مییابد. جمع جامعه دینی با اتوپیای مارکسیستی، در هردو با قوت حضور دارد. منتها در یکی با کشته شدن داعی حرکت به این نحوه از زندگی، و در دیگری با تغییر ایدئولوژی مبارزه از اسلام به مارکسیسم، که تنها به فاصله دو هفته از هم اتفاق میافتد، به فروپاشی چنان هدفی منجر میشود.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.