شهرستان ادب به نقل از فارس: اولین مرتبه که عکس جلد رمان «وقت معلوم» را در یکی از گروههای تلگرامی دیدم خیلی کنجکاو شدم ببینم پشت این طرح جلد چه خبر است. شناختی از نویسنده نداشتم و این بر کنجکاوی من افزود. به همین خاطر ترجیح دادم بدون معطلی رمان را شروع کنم. اولین چیزی که دنبالش بودم ضربآهنگ تند رمان بود که به واقع توقعم را برآورده کرد و طوری نویسنده هولم داد وسط قصه که باورم نمیشد. فضای قصه تازه بود و این هم برایم جذاب بود. نویسنده موقعیتی را درست کرده بود که در لحظه اول یاد داستان «سامسای عاشق» هاروکی موراکامی افتادم.
به بهانه این رمان که نشر شهرستان ادب آن را منتشر کرده، سراغ نویسنده این رمان رفتم. از تاریخ و زیر و روی رمانش حرف زدیم و او با حوصله پاسخ سوالهایم را داد. در این گفتوگو مهدی کفاش، از مواجههاش با تاریخ سخن گفته و اینکه به صورت آگاهانه با تاریخ روبهرو شده است. او به تجربهگرا بودن خود اشاره کرد و گفت برای نوشتن «باید حتماً آن بخش از زندگی را تجربه کنم». او به مدتی که اثر را مینوشته نیز اشاره کرد و گفت «من مدتی که درگیر بازنویسی آخر داستان بودم، وضعیت فیزیکی من وضعیت فیزیکیِ یک زندانی بود». در مجموع امروز شاهد اثری هستیم که حرفهای بسیاری برای خواننده دارد و سعی میکند سوالهایی را طرح کند که شاید به سادگی از کنار آنها گذر کرده باشیم.
در ادامه بخش اول این گفتوگوی تفصیلی را میخوانید.
آگاهانه سراغ تاریخ رفتم
* ما در رمان «وقت معلوم» مهدی کفاش با تاریخ مواجهیم اما نه تمام تاریخ! یعنی آقای کفاش، بخشهایی که مدنظرش بوده به عنوان مواد اولیه ساختمان داستانش از تاریخ گرفته و آنها را در ساخت داستانش استفاده کرده است که آن بخش به پیشرفت داستان کمک میکند و به نظرم یک نکتۀ مثبت است. این انتخاب شما از تاریخ آگاهانه بوده یا نه؟
تفاوتی بین مورخ و داستاننویس وجود دارد، مورخ وقتی سراغ یک نقل تاریخی میرود سراغ استنادات تاریخی میگردد، یک فضاهای خالی، یک گپهایی را پیدا میکند. بعد سعی میکند با استنادات آن شکافها را پر کند و فرضیۀ خودش را اثبات کند و بگوید احتمالاً اینگونه بوده است و دلایلش را بیاورد. تفاوتش با داستاننویس چیست؟ من هم به عنوان داستان نویس سراغ همان کار به عنوان وسیله و ملاتِ کارم که نوشتن داستان است میروم، من هم همان حفرهها را میبینم ولی سعی میکنم آن حفره را با عناصر داستان و با ابزار داستان پر کنم، با قصۀ خوب و قوی پر کنم، این قصه خوب و قوی، قصهای است که ساختارش آنقدر مستحکم باشد تا همانطور که شما متن یک مورخ را با پیش فرض اینکه مورخ راست میگوید باور میکنید، داستان من را هم به عنوان اینکه یک داستانِ خوب است، باور کنید، با شخصیتش احساس همذات پنداری بکنید.
این تفاوتِ بین من و مورخ است. اما واقعیتِ قضیه این است که مورخ هم دارد تخیل میکند فقط سعی میکند فرضیهاش را با آن ابزار اثبات کند، مگر همۀ چیزی که مورخ دارد رو میکند چیزی جز یک متن مکتوب است؟ آن چیزی که به عنوان سند رو میکند یک متن مکتوبی است که به آن دارد به عنوان تاریخ استناد میکند. این متن مکتوب هم گاهی، خیلی تخیلی است. اولین تاریخی که نوشته شده است تاریخ هِرودت است، مگر یک بخش از آن جز خیالبافی محض است؟ و اگر من بخواهم به این استناد کنم درست است اصل متن برای قرنها پیش از میلاد مسیح است اما مگر غیر از این است که آن زمان کسی خیال کرده است؟ پس این تفاوتِ بین من و مورخ است.
اما اینکه چرا از تمام تاریخ استفاده نمیکنم؟ چون که مورخ نیستم، مورخ وظیفه دارد، چون اگر من مورخ باشم باید در بستر زمان، ترتیب توالی حوادث را رعایت بکنم و بیان بکنم ولی مورخ نیستم و داستان نویسم.
* پس آگاهانه رفتید سراغ تاریخ؟
قطعا آگاهانه است، غیر از این باشد متنی که من دارم به مخاطبم عرضه میکنم چیزی به نام داستان نیست.
* برخی میگویند دیگر مرزبندی بین تاریخ و رمان وجود ندارد و این مرزها از بین رفته است و رماننویس هم نوعی مورخ و راوی تاریخ است، شما به چنین چیزی اعتقاد دارید و این نظر را میپسندید که دیگر مرزی بین این دو وجود ندارد؟
مساله این است که وقتی من دارم متنی را پیشِرویم باز میکنم پیش فرض ذهنی من چیست؟ آن تصمیمگیری من به آن متن معنا میدهد. اگر من ادبیات داستانی را باز میکنم به عنوان متن ادبی یا متن داستانی سراغ آن آمدهام که پیش فرض آن تخیل است. طبیعتاً متفاوتم با کسی که سراغ تاریخ میرود. کسی که سراغ کار من میآید هم سراغ تاریخ نمیآید. اما اینکه هر دو نفر ما یعنی نویسنده و مورخ داریم از تاریخ استفاده میکنیم درست است. ولی اینکه آیا مرزش برداشته شده است؟ اینها نظریه است نه قابل رد است و نه قابل تایید صددرصدی است، مطمئناً در مورخین کسانی وجود دارند که سخت به استنادات و اینکه واقعیت داشته باشد، باور دارند. این به فلسفۀ تاریخ برمیگردد اینکه به این فکر کنیم آیا تاریخی که به دست ما رسیده عیناً مطابق حقیقت است یا نه؟ من به تاریخ به عنوان ابزار کار برای حرفهایی که میخواهم بگویم، برای داستانی که می خواهم تعریف کنم، نگاه میکنم، بیش از این تاریخ را نگاه نمیکنم و خیلی تاریخ را باور نمیکنم چون که میدانم لحظه لحظۀ آن ثبت نشده است.
میتوانید مورخی پیدا کنید که جبههگیری نداشته باشد؟
* نقش راوی تاریخ موثر است یعنی کسی که روایت میکند طبیعتاً دیدگاه خودش را دخیل میکند.
بله. مگر شما میتوانید مورخی را پیدا کنید که نسبت به واقعیت موضوع جبههگیری نداشته باشد؟ وقتی که مورخ رنج دیده است، مغول حمله کرده، وقتی آسیب دیده مگر میتواند جبههگیری نداشته باشد؟ اگر جبههگیری نداشته باشد به یک چیز دیگری متهم میشود، اینکه اصلاً انسان نیست! یعنی نمیفهمد و مشکل این است. حالا ما اینگونه سراغ تاریخ میرویم، نه میتوانیم ردش کنیم و نه صددرصد تاییدش کنیم.
در مراجعه به تاریخ در مورد حفرههای آن صحبت میکنم
* از ابزار کاری که یاد کردید به آن پایبند هم هستید یا اینکه نه چنین اعتقادی ندارید که مثلاً باید صددرصد به آن پایبند بود؟ مثلاً برخی از نویسندگان میگویند میتوانیم قضیه عاشورا را روایت کنیم و نیازی نیست به این چیزی که الان روایت تاریخی است و همه به آن پایبند هستند، پایبند باشیم میتوانیم اصلاً بگوییم عصر عاشورا اتفاقی که معروف است رخ نداده، میتوانیم آن را تغییر بدهیم بگوییم، امام حسین(ع) پیروز شد و بعد ما جهان بعد از عاشورا را روایت کنیم و بسازیم و بگوییم این روایت ماست، شما چنین نظری را قبول میکنید که ما در روایت تاریخی داستانمان پایبند باشیم به این ابزار کاری که انتخاب کردیم یا نه نیازی نیست پایبندی صددرصدی داشته باشیم؟
وقتی من سراغ تاریخ میروم و در مورد حفرههای تاریخ، فضاهای خالی تاریخی صحبت میکنم حتماً دارم به این فکر میکنم که از زوایای دید متفاوتی میشود تاریخ را نگاه کرد، یعنی از جایی نگاه کرد که آن حفرهها هم به چشم بیاید، یعنی آن فضاها را بشود پر کرد، اما دقت کنید وقتی به تاریخ به عنوان آن ابزار نگاه میکنم، حتماً بخشهایی که مستند است سعی میکنم مستند بیان کنم، من حفرهها را ابزار کارم قرار میدهم جایی که مورخ سکوت کرده است یا اصلاً در مورد آن تاریخ نداریم، یا اینکه قطعیت ندارد. در مورد سوال بعدی شما که آیا میشود اینگونه هم به تاریخ نگاه کرد؟ بله نتیجهاش میشود ادبیات تخیلیِ فانتزی. نگاهی که غرب به اسطوره دارد، یعنی دیگر ما به عنوان تاریخ حسش نمیکنیم. تبدیل میکنیم به اسطوره یا کهن الگو و از آن بهره میگیریم. ولی من به عنوان یک داستاننویس بخشهایی که مستند تاریخی است انتخاب میکنم و فضاهای خالی و نوع زاویۀ دیدم را با آن تغییر میدهم، یعنی برای من ظهر عاشورا کار تمام است، اما اینکه مثلاً در فاصلهای که صبح تا ظهر میگذرد یا قبلش چه گذشته و چگونه؟ اختلاف روایتها کجاست؟ جای چه چیزهایی به صورت منطقی در روایت تاریخی خالی است؟ پاسخ به امثال این سؤالات میشود دستمایه من برای نوشتن داستان. شیوۀ روایت هم مهم است.
اگر من سراغ بهمن حجت کاشانی میروم و عکسهایی که از آن دوره باقی مانده است را نگاه میکنم. دارم میبینم عکاس در چه زاویهای قرار گرفته است، اینها چیزهایی است که استفاده کردم دارم ملموستر میگویم، مثلاً وقتی طرف، نزدیکترین آدم به بهمن حجت کاشانی یعنی کاترین عدل است طبیعتاً طبق همان تاریخ روی ویلچر نشسته، پس با آن عکسی که زاویهاش از بالاست، نمیتواند کسی که روی ویلچر نشسته عکس گرفته باشد. وقتی در یک عکس اسناد سوخته شده دارم میبینم سعی میکنم فکر کنم این کجا بوده؟ چه بوده؟
برخورد با تاریخ برای داستاننویس خیلی سخت نیست
* به قبل از عکس در ذهنتان رجوع میکنید.
بله. این یک بخشی از برخورد من با مدارک تاریخی است وقتی در اسناد ساواک جستجو میکنم حتی به لحن سند نگاه میکنم، به اینکه سند چگونه نوشته شده است. مثلا سر بهمن کاشانی من تمام آگهیهای تسلیتی که برای سرهنگ رضایی نوشته شده را نگاه کردم. در روزنامه کیهان، اطلاعات، زن روز، هر چه بود؛ حتی تمام خانوادههایی که تسلیت گفتند. میگردم و پیدا میکنم تا ببینم من را به کجا میرساند که قصهام را روایت کنم. به نظرم برخورد با تاریخ برای داستاننویس خیلی سخت نیست به شرطی که شیوۀ آن را یاد بگیرد.
* میخواهم به خواننده بگویم موظف نیست هزینه حکومت چین را بپردازد
* این نکتۀ شما دو سوال را برای من ایجاد کرد، در برخورد با شخصیتهایی که میگوییم برخورد داستاننویس با شخصیتهای تاریخی مهم است یعنی آن را متمایز می ند از بقیه، به نظرم این را باید اینطوری بپرسم که در متن خیلی جاها اشاره دارید به اینترنت، میگویید اگر سرچ کنید این مطلب در اینترنت در مورد بهمن است، در مورد کاترین است، خواستید به خواننده این پیام را برسانید که شما هم میتوانید به این اطلاعات دسترسی داشته باشید اما چیزی که من نوشتم آنی نیست که تو میخوانی، من سرچ کردم دیدم مطالب و عکسهای شما در اینترنت وجود دارد، خواستید بگویید این زاویۀ دید من است که دارم اینطوری میبینم شما ممکن است عکس بهمن حجت را در اینترنت ببینید ولی این تفاوتها را متوجه نشوید ولی من نویسنده متوجه میشوم، یا نه میخواستید بگویید تاریخ چیزِ دستنیافتنی نیست همه میتوانند به آن دسترسی داشته باشند ولی مهم است که خیلی نمیتوانند از آن استفاده کنند، هدف شما از اشاره به اینترنت در بخشهایی که ارجاع تاریخی دارد چیست؟
از نظر من، نویسنده، منتقد و کنشگر است، حساس است و پرسشگر است، وقتی میخواهد منتقد باشد و پرسشگر باشد و هم حساس باشد، اینگونه میشود که دیگر دمدستی برخورد نمیکند حتی با جهان اطرافش، من اگر بتوانم این میزانِ حساسیت را در مخاطبم به وجود بیاورم که اگر در جهان اطرافش دقیقتر شود میتواند چیزهای بیشتری ببیند، این تمرین را بتوانم برای او ایجاد کنم یعنی سطح مخاطبم را ارتقا دادهام. از سطح پایین جامعه با خودم او را کشیدهام و آوردهام بالا، این آن چیزی است که من دنبال میکنم، اگر منظورتان این است بله.
دوست دارم با کتاب بعدیام او را همراه کنم و بیاورم بالا، تلاشم این است که نگاه خودم را به او تحمیل نکنم فقط دارم او را تمرین میدهم که تو میتوانی جداگانه و متفاوت حتی از من ببینی. حالا تلاش من این است که روشِ نگاه کردن او به دنیا را تغییر بدهم. مثلاً همین کالای چینی که دست ماست که پر از سوراخ و پیچ است، دارم اشاره میکنم به کالای چینی که فلان واردکننده میآورد پر از سوراخ و پیچ است، من به مخاطب میگویم او که در دنیای خودش نشسته باید این همه سوراخ و پیچ طراحی کند که اشتغال زیادی ایجاد شود و کلی پیچ پیچیده شود ولی من که اینجا هستم موظف نیستم این را بخرم هزینۀ اینکه تو میخواهی حکومت بکنی من بپردازم، منظورم این است.
وقتی مخاطب من تمرین کند اینگونه ببیند حتی با چیزهای دمدستی و اطرافش، هر کجا میتواند قصهای را حتی خودش روایت کند و دقیق شود و حساس شود. به نظرم با اینطور برخورد کردن در فضاهای روزمرۀ مدرن ما، هم دچار خبرزدگی نمیشود. حتی با یک طور سواد با رسانه برخورد میکند که اگر مثلاً سراغ اینترنت برود، یک نوع سواد رسانهای پیدا می کند.
* در برابر آن منفعل نباشد.
بله. نه تنها منفعل نباشد بلکه برای برخورد معیار و میزان داشته باشد.
شخصیتها برای من ایجاد سوال کردند
* سراغ شخصیتهایی رفتید که نسل سالهای انقلاب هم نامی از آنها نشنیده بودند چه رسد به نسل جوان. چه شد سراغ این شخصیتها رفتید؟ در شخصیت بهمن یا اطرافیان او چه چیزی دیدید که این داستان را حول شخصیت او بنا گذاشتید؟
برایم عجیب بود. اتفاق برای اطرافیان خاندان سلطنت پهلوی دارد میافتد، این اتفاق اینجا میافتد، خود این برای من ایجاد سوال میکرد. پیدا کردن این آدم برای من مانند یک خبر بود. چه چیزی اطراف او بود که عجیب بود؟ یک شخصیتی به نام علی پهلوی وجود داشت که برادرزادۀ محمدرضا پهلوی بوده، او برای من جای سوال بود. از سمت دیگر کاترین عدل که پدرش آن زمان پزشک شاه بود، رئیس حزب مردم بعد از اسدالله علم است و بعد آرمانشهری که اینها آنجا میسازند، یعنی این عملگرایی آنها به شیوۀ متفاوت، این دوره دورهای است که ما مجاهدین خلق را داریم که دارند عملیات میکنند، کمونیستهای چریک فدایی خلق را داریم که دارند عملیات میکنند، فدائیان اسلام را داریم که عملیات میکند ولی یکی بلند میشود سعی میکند اولا یک مکاشفات درونی داشته باشد از سمت دیگر سعی میکند که به شیوۀ پیامبر عمل کند، اینکه موفق است یا نه یک قصه است، اینکه کامل است یا ناقص است یک قصه است، طبیعتاً وقتی ناقص باشد نتیجهای هم که به بار می آورد، نتیجۀ کاملی نیست.
اینها و این شخصیتها برای من ایجاد سوال کردند و بعد اینکه بتوانم یک جایی یک ردی از اینها پیدا بکنم. کمکم من را کشاند و حتی به خرمدره کشاند. جاهای مختلفی سرک کشیدم که خاندانهای مرتبط با آنها بودند، اینها همه برای من ایجاد سوال کرد و اینکه چرا این در تاریخ ما مسکوت مانده؟ بعد از انقلاب مسکوت مانده؟ این همان سوالی است که من از تاریخ دارم، از مورخ دارم، یعنی مورخ نمیآید همه چیز را همه جا بگوید. آن زمان به هر دلیلی میخواستند این ماجرا مسکوت بماند، طبیعی است سانسور شده است، همان سوالی که آدم به تاریخ وارد میکند که اگر واقعاً صادق است چرا اخبار کمی در موردش وجود دارد و این اخبار باید بعد از انقلاب اسلامی به بیرون درز پیدا بکند؟ این برخورد من بوده و سعی کردم با یک داستانِ دیگر که مربوط به دورۀ ماست، یعنی داستان فواد که داستان دورۀ ماست و مربوط به زمان ما است؛ آن ماجرا را هم بیان کنم.
میخواستم مخاطب لذت ببرد و به لذت کشف برسد
* من این حس را دارم که پایانبندی رمان شما، البته این برداشت اول من است که حس میکنم باعجله است یعنی میخواهید زود رمان را ببندید و تمام اتفاقات دورۀ ناپدید شدن فواد در آن نامۀ همسرش بازگو میشود و من حس میکنم میشد این را در متن با شیب آرامتر و در حجم بیشتری بیاورید، اما از این طرف احساس کردم میخواهید یک شوکی را به خواننده و شخصیت فواد بدهید، چون فواد شخصیتی است که توانسته خواننده را با خودش همراه کند در تمام لحظات و حالات، امکان پیشبینی را از خواننده گرفتید، یعنی شما به هیچوجه با شوکی که در پایان رمان میدهید اجازه نمیدهید که خواننده متوجه پایان شود، خودتان بر این باورید که این پایانبندی عجلهای است یا جزء شوک داستان بوده است؟
ممکن است شما نقد داشته باشید و بگویید من این پایان را دوست ندارم یا نمیپسندم. طبیعی است این حق مخاطب است، ولی من میخواستم مخاطب لذت ببرد و به لذت کشف برسد اگر موفق شده باشم به اینجا برسانم که در پایان داستان؛ همراهیِ مخاطب را با داستانم داشته باشم، به نظرم به هدفم رسیدهام. اگر مخاطب به پایان داستان نرسیده و اصلاً رها کرده باشد، یا به پایان رسانده، اما احساس فریبخوردگی دارد میکند این یعنی اینکه کار من کار ناقصی است، اگر این احساس واقعاً باشد که من از قبل شما را فریب دادهام، من باید به این فکر کنم. من آن جهان داستان را ساختم و حتی پایانبندی متفاوت آن را بارها بازنویسی کردم پس مسئولیتش را میپذیرم. حقیقتش چیزی که در خاطر خودم بوده این بوده که کار ادامه پیدا خواهد کرد، یعنی همانطوری که این خودش به نحوی دنباله داستان رمان قبلیام است و طبیعتاً این برای خودم ادامه پیدا خواهد کرد در رمان بعدی.
شاید این حس وجود دارد که مثلاً میتوانست در عراق ادامه پیدا کند. با توجه به جریاناتی که وجود دارد. اما من نویسندۀ تجربهگرا هستم و باید حتماً آن بخش از زندگی را تجربه کنم. یعنی اگر میخواستم داستان ادامه پیدا بکند من باید عراق را تجربه میکردم، باید فضای آنجا را میدیدم. ماجرای فواد در این مرحله برای این کتاب تمام بود، اما آیا زندگی فواد میتواند به عنوان یک شخصیت در داستان دیگری با شخصیتهای دیگری ادامه پیدا کند و رمان دیگری از اینجا شروع شود؟ این چیزی است که ذهن من را هم به خودش مشغول کرده است.
زمان بازنویسی «وقت معلوم» 10 کیلو لاغر شدم
خودتان فضای آن اتاق سفید را هم تجربه کردید؟
کسانی که من را آن دوره دیده بودند شاید یادشان بیاید، وضعیت ظاهری من مانند وضعیت فواد شده بود. یعنی محاسنِ خیلی بلند، چون باید دقیقاً این را میفهمیدم. حتی برای نوشتن آن بخش، به یک فضای زندان واقعی یعنی زندان قصر رفتم. این چیزهایی است که واقعی است یعنی من مدتی که درگیر بازنویسی آخر داستان بودم، وضعیت فیزیکی من وضعیت فیزیکیِ یک زندانی بود، من حتی غذا و آب نمیخوردم، لاغر شده بودم و حدود 10 کیلو وزن کم کردم، رسیده بودم به 72 کیلو. تمام لباسهایم به تنم زار میزد. کسانی که اطراف من هستند خبر دارند، من دقیقاً در همان وضعیت زندانی بودم. خصوصاً سال آخر که داشتم کار میکردم، حتی قبل از رمضان و بعد از رمضان هم چیزی نمیخوردم.
آنقدر باید جزئیات باورپذیر بیاورم تا باور کنید
* یعنی حتی ساعت را از زندگیتان حذف کرده بودید؟
اینها جزئیاتی است که اگر شما آن را تجربه نکنید نمیتوانید بنویسید. زمانی که فواد مریض شده بود من مریض شدم، شاید در قرن اخیر ما از این مدل کارها مرسوم نباشد ولی من اگر بیاغراق بخواهم بگویم، بله سعی میکنم تا آنجایی که میتوانم به سوژهام نزدیک شوم. آن چیزهایی که من با آن آموزش داستاننویسی میدهم همین است. یعنی ما در کارگاه داستان خودمان همین تجربهها و نوشتن حسها را تمرین میکنیم. شما باید یک مرحله آنقدر بخوانید و منابع مستند ببینید تا آن را باور کنید. مرحلۀ دوم این است که شما تا میتوانید به سوژهتان نزدیک شوید، اگر شخصیت است یا اگر فضا و مکان است. بعضی از فضاها مناسب داستان است اما باید ساختمان پیرامونی آن هم درست باشد. گفتم حفرههای تاریخی، من نمیتوانم وسط تابستان طبس یخ بیاورم، مگر اینکه آنقدر جزئیاتی را آورده باشم که همه اینکه از آسمان در طبس یخ آمد را باور کنند.آنقدر باید جزئیات باورپذیر بیاورم که حتی چیز واقعی هم که وجود ندارد شما باور کنید.
* شما فضایی که از قم یا مشهد ترسیم میکنید به هیچوجه منحصر در ساختمانی از حرم حضرت معصومه (س) یا حرم امام رضا(ع) نیست یا حتی محیطهای دیگر. ادبیات توریستی عبارتی است که برای بسیاری از نویسندگان و آثارشان شایسته است، اما در اثر شما جغرافیا معنا دارد و منحصر در یک ساختمان و خیابان خاص نیست.
جغرافیا خیلی برای من اهمیت دارد، من حتی برای فضای آن خانهای که اسناد و مدارک را آنجا پنهان کردند، آنقدر آن اطراف گشتم که جای مناسب پیدا کنم که دست نخورده باشد و بتوانم داستانم را روایت کنم. رسیدم به گذر سیداسماعیل، بعد دوباره کوچه تا نهایتاً رسیدم به یک خانه. ممکن بود آن خانه یک جای دیگر قم وجود داشته باشد آنوقت باید آن را بکشم بیاورم اینجا قرارش بدهم. چون اگر اینطوری باشد، شما داستان را باور نمیکنید؛ باید باور کنید. اگر این اتفاق بیفتد و شما باور کنید من به هدفم رسیدهام. اگر باور نکنید من به هدفم نرسیدهام. با این همه باید لذت هم ببرید، من باید یک چیزی را به شما بدهم که شما در عکس و فیلم نمیبینید.