شهرستان ادب: آخرین جلسهی انجمن شعر شهرستان ادب در سال 1396 با عنوان «بفرمایید فروردین» در روز چهارشنبه بیستوسوم اسفندماه در محل شهرستان ادب برگزار شد. در ابتدای این جلسه، مرتضی امیری اسفندقه -مجری برنامه- پس از سلام و خوشآمدگویی به میهمانان اشاره کرد: «اسفند شما به خیر و خوشی؛ در بسیاری از مناطق ایران و از جمله خراسان به اسفند ماهبهار گفته میشود. یعنی ماهی که با خودش بهار را میآورد. این ماهبهار را به شما تبریک میگویم. در یک شب شعر دلخواسته و با حضور شاعران پیشکسوت و جوان، به همّت شهرستان ادب با شما همراه و همدل هستیم. مراسم را با غزلی از دکتر قیصر امینپور آغاز میکنم. قیصر نه فقط بهار شعر معاصر بوده، بلکه فصب پنجم است؛ فصل نگفتنی، ناب و ندیدهی ادبیات معاصر ما بود و به تعبیر بهترین استادان معاصر یک سر و گردن از همگنان خودش سر تر بود»:
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما...
پس از این مقدّمهی کوتاه، استاد اسفندقه از آقای محمّدرضا طهماسبی دعوت کرد تا شعری بهاری را برای حاضران در جلسه بخواند. وی دو غزل، یک رباعی و یک نیمایی را با این مطلعها خواند:
تو اردیبهشتی من امّا چو اسفند
من از گریه سرشار تو لبریز لبخند...
***
بهار میرسد از راه و من گرفته از آنام
که از تو هیچ نشانی ندادهاند نشانم
***
جان سیب فروخفته به زنبیل شما
دل فندق بشکستهی آجیل شما
عید است که در میزند و میگوید:
این بستهی سال نوست، تحویل شما
***
شب، شب سربیِ وهمآلود
شب، شبِ هذیان و ظلمت بود...
پس از محمّدرضا طهماسبی، اسفندقه از خانم زهرا علیشاهی دعوت کرد تا اشعار خود را برای حاضران بخواند. وی پس از تریک سال نو، غزلی با این مطلع برای حاضران خواند:
ابر بغضم، به سر شهر ببارم یا نه؟!
ماندهام سر به بیابان بگذارم یا نه؟!
سپس از سیّدجواد میرصفی دعوت شد تا اشعار خود را برای حاضران بخواند. وی غزلی آیینی تقدیم به امیرالمؤمنین -علی علیهالسّلام- برای حاضران قرائت نمود:
در دست من بود اختیار از ابتدا ای کاش
تقدیر من تمکین نمیکرد از قضا ای کاش...
پس از میرصفی، مجری برنامه از خانم محبّی دعوت نمود تا برای قرائت شعر حاضر شود. ایشان غزلی با این مطلع خواند که بسیار مورد استقبال حاضران در جلسه قرار گرفت:
دست دعاست برگ تمام چنارها
تا گل کند به روی درختان بهارها...
پس از ایشان، از حسین صیامی دعوت شد تا برای حاضران شعری بخواند. وی غزلی با این مطلع خواند:
مگر ابر از دل درماندهها فرمان نمیگیرد
تعجّب میکنم با گریهام باران نمیگیرد...
پس از این، اسفندقه از علی داوودی دعوت کرد تا برای خواندن اشعار خود حضور یابد. وی این اشعار را قرائت نمود:
همیشه در سر این پیچ، میان دود و دم در شلوغ و بوق
به روی یک پا ایستاده، سختگیر و عبوس
برای هیچ و دگر هیچ
برای اینکه چگونه، کجا و کی دگران
خودت چه میشوی آخر، چراغ دلنگران؟
***
بعد عمری ایستادن در هواداری ریشهها
خطبه خواندن باد کمکم ریخت از شاخهها
شاخهها هم برگهای تو نقش زمین است
حاصل دسترنجم همین است...
اسفندقه پس از تشویق شعرخوانی علی داوودی، به آقایان اکرامیفر و سهرابینژاد خوشآمد گفت. سپس از آقای شمس دعوت کرد تا برای شعرخوانی حضور یابد. وی غزلی با این مطلع خواند:
ماه در کوچهی دیرزمانی است که نیست
از تو گفتند در این شهر نشانی است که نیست...
پس از این، اسفندقه از آقای شهریار –شاعر خوب پاکستانی- دعوت کرد تا برای شعرخوانی حاضر شود. ایشان پس از تبریک عید، غزلی با این مطلع خواند:
نمک بپاش به زخمام، نمک به زخم عمیقی
که تازهتر شود این گل، گل رفیق شفیقی...
شاعر بعدی حمدیرضا شکارسری بود که با دعوت استاد امیری برای شعرخوانی حاضر شد. ایشان چند رباعی و یک شعر سپید خواند:
روز و شب در کوه و بیابان رفتیم
مردیم هزار بار و بیجان رفتیم
در چرخهی بیتمامی از بیم و امید
دنبال بهار تا زمستان رفتیم
***
بر جای ماندیم؛ سرد و بیجان ماندیم
بیتاب بهار در زمستان ماندیم
در رؤیا پروانه شدیم و رفتیم
امّا در کنج پیلههامان ماندیم
***
کو تازگی و طراوت آیینه؟
کو چهرهی صاف و بیخط آیینه؟
رک میگوید پیر شدی، زشت شدی
بیزارم از این صداقت آیینه
***
تن مثل غبار پود شد، گم شد، رفت
بر بستر درد رود شد، گم شد، رفت
یک عمر در آغوش تو بودم ای مرگ
سال از پی سال دود شد، گم شد، رفت
***
فقط بلد است
چند جوانهی بیجان را به شاخهها بچسباند
که با سرمایی بیموقع میریزد
فقط بلد است خیابانها را شلوغ کند
و قیمت طلا را بالا ببرد
رضا یزدانی، دهمین شاعری بود که در این جلسه شعر خواند. وی چند رباعی و یک نیمایی خواند:
دل نیست نسیم تا به هر سو برود
سوی هر گل، اگرچه خوشبو برود
بیتو به غمم میخندد هر شب اشک
یک بار بیا که اشک از رو برود
***
آه از تکرار، آه! آه! آه از تکرار
آه از خود من! من از خود سرشار
هرکس خود را درون من میبیند
پاکم کن از آیینگی ای گرد و غبار
***
بر شیشهی ماشینها کمکم، نمنم
جاری شده قطره قطره اشک ماتم
هی دست برای که تکان میدادند
در باران، برفپاککنها با هم
***
دو ساعت است که لب وا نمیکند از هم
گرفته زانوی غم در بغل
درست گوشهی این باغ
نگاه کن که چه قهری نشسته کنج نگاهش
چقدر پژمرده است
پس از این اسفندقه از دکتر ناصر فیض دعوت کرد تا برای شعرخوانی حاضر شود. وی پس از حضور و تبریک سال نو به حاضران در جلسه، غزلی طنز با این مطلع خواند:
الا یا ایها السّاقی ادر کأسا و ناولها
که آدم میخورد گاهی به آسانی به مشکلها...
علیمحمّد مؤدّب –مدیرعامل مؤسسهی شهرستان ادب- شاعر بعدیای بود که برای حاضران شعر خواند. ایشان پس از عرض سلام و تبریک سال نو شعری را که زمانی برای تهران امام سروده بود، برای حاضران قرائت نمود:
خیابان یادگار توست، تهران یادگار توست
درختان کنار این خیابان، بهار توست...
سپس اسفندقه از محمّدحسین نعمتی مدیر انتشارات شهرستان ادب دعوت کرد تا برای شعرخوانی حضور یابد. وی پس از حضور و عرض سلام و ادب به حاضران، غزلی با مطلع زیر برای حاضران خواند:
صدات پرهیجان بود و خوب بود صدات
صدا دوباره همان بود و خوب بود صدات...
محمّد هنری شاعر بعدیای بود که اسفندقه از او دعوت کرد تا برای شعرخوانی حضور یابد. وی دو نیمایی را برای حاضران قرائت کرد:
امروز جای باد
در کوچه شعر میوزد و تاب میخورد
بر خاک خشک شهر
گلبرگهای سرخ شقایق رسیده است
از آستین ابر
امروز میرسی تو و من شاد میشوم...
***
کلاه از سر خود برداشت
به احترام حضرت باران
نشست و گامزنان در فکر
به راه پیش رویش زل زد
تفألی به تأمل زد...
پس از این، مجری برنامه از آقای حامد محقّق دعوت کرد تا برای خواندن شعر خود حضور یابد. ایشان چند نیمایی کوتاه برای مخاطبان خواند که آنها را در زیر میخوانید:
با دلی که روشن است
میتوان
منتظر نماند و گرمی بهار را
به باغ
هدیه داد...
***
خدا جونم
وقتی که بارون میآد
دلم برای گربهها میسوزه
چون که اونا
بارونو دوست ندارن...
بعد از اینکه این دو نیمایی کوتاه بسیار مورد استقبال حاضران جمع قرار گرفت، امیری اسفندقه از رضا ابوذری دعوت نمود تا برای شعرخوانی حضور یابد. ایشان پس از عرض ادب و احترام به میهمانان برنامه، دو رباعی و یک مربّعترکیب خواند. رباعیها و بند نخست مربّع را میخوانید:
دنیا آمد اگر به سویم گفتم
محراب نشست روبهرویم، گفتم
هر لحظه، هر آنچه، هر کجا هست همه
گفتند که از شما بگویم، گفتم
***
یک لحظه نگاه کار دستم داده
تغییری در هر آنچه هستم داده
گفتم همه عمر دل نمیبازم باز
دیدم چشمان تو شکستم داده
***
ای چار فصل میهنم، ای منحصر به فرد
تقویم تو خزانی دژخیم دورهگرد
آخر چه بود سهم تو از آنهمه نبرد
جز غصّه روی غصّه و جز درد روی درد
دریا به روی گل نشست، تو را کوه گریه کرد
باید برای این همه اندوه گریه کرد...
پیمان طالبی شاعر بعدیای بود که به دعوت مجری برنامه برای شعرخوانی آماده شد. وی در ابتدا نیمایی کوتاهی را به استاد اسفندقه تقدیم کرد و سپس غزلی تقدیم به مادرش خواند. در زیر نیمایی و بیت نخست غزل وی را میخوانید:
اتفاقی غریب افتادن
شبنمی روی برگ بابونه
مرگ اینگونه است
اینگونه...
***
چنان که خواسته بودی، گلی نزد به سرت
گلی نزد به سرت ای دریغ! گلپسرت
امید مهدینژاد، شاعر و طنزپرداز امروز برای شعرخوانی حاضر شد. وی پس از معرّفی مجلّهی سه نقطه به حاضرین در جلسه، قصیدهای طنز و فکاهه برای آنها خواند. در زیر مطلع این قصیده را میخوانید:
کار عاقل نیست با یک سر دو همسر داشتن
یا از این زن، یا از آن بایست دلبر داشتن...
پس از تغییر فضای جلسه و شادتر شدن آن، اسفندقه از محمود حبیبی کسبی دعوت نمود تا برای خواندن شعرهای خود حاضر شود. کسبی که به تازگی از بستر بیماری برخاسته بود، ضمن سلام و تشکر از دعای دوستان برای بهبودی حالش، غزلی را برای حاضران خواند. در زیر مطلع این غزل را میخوانید:
به جز قمار محبّت، که هست جانبازی
به چشم ما همه بازی است این جهان، بازی...
نیلوفر بختیاری، که بیست و یکم اسفندماه به همّت شهرستان ادب جلسهی رونمایی از کتاب او در فرهنگسرای انقلاب برگزار شد، شاعر بعدیای بود که به دعوت مجری برنامه برای شعرخوانی حاضر شد. وی غزلی با این مطلع خواند:
نگاه منتظران پرغرور خواهد شد
دوباره چشم بد از خانه دور خواهد شد...
شاعر بعدیای که از او دعوت شد تا برای شعرخوانی حضور یابد، فریبا یوسفی بود. او غزلی با مطلع زیر برای حاضران خواند:
باران! پیام مهربانی! قطرهات دریاست
پیغام عشق آسمانی! شعر تو گویاست...
پس از پایان شعرخوانی خانم یوسفی، بهرام پاییز برای اجرای موسیقی زنده حضور یافت. پس از اجرای چند آهنگ و تشویق حاضران از غلامرضا طریقی دعوت شد تا برای شعرخوانی حضور یابد. وی غزلی با این مطلع خواند:
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد...
محمّدحسین نجفی، شاعر بعدیای بود که برای حاضران در جلسه شعر خواند. ایشان ضمن تبریک سال نو، غزلی تقدیم به مدافعان حرم خواند. در زیر مطلع این غزل را میخوانید:
از ما پدر درآمد
امسال تا سر آمد
امسال با قیامت
باری برابر آمد...
بلافاصله پس از اتمام این شعر، اسفندقه از مهدی خانمحمّدی دعوت کرد تا برای شعرخوانی حضور یابد. او یک رباعی و غزلی با این مطلع خواند:
آیات تو لیلی و نهاری شده بود
الطاف تو رود بود و جاری شده بود
هر منظرهای تو را نشانم میداد
اینگونه جهان آینهکاری شده بود
***
شرشر رود و من و کشف و شهود تازهای
چشمهایم چشمهای، جاری است رود تازهای...
پس از این از دکتر محمود اکرامیفر دعوت شد تا برای شعرخوانی حاضر شود. او به عنوان آغازین بحث شعری در مدح حضرت علی خواند و سپس غزلی عاشقانه برای حاضران قرائت نمود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. در زیر مطلع غزل را میخوانید:
کاش دریا در آستینم بود
کاش خورشید بر جبینم بود
ماه را به شب به خانه میبردم
آسمان را به شانه میبردم
یللی تللی نمیکردم
غیر مدح علی(ع) نمیکردم
***
صبح روز سهشنبه آمد و من، بار دیگر سر قرار توام
آب و جارو زدم دل خود را، که بیایی در انتظار توام...
پس از این، مجری برنامه از خانم بشری صاحبی دعوت نمود تا برای شعرخوانی حاضر شود. ایشان غزلی با این مطلع برای حاضران قرائت نمود:
خاطراتم را تماشا میکنم، در چارچوب سررسید
در عبور لحظههای مانده تا آغاز یک سال جدید...
حمید درویشی پس از این برای شعرخوانی دعوت شد. او ترانهای با این مطلع برای حاضران خواند:
دیگه از کفشای پارهم، سرما پاشو پس کشیده
همه گل میخرن از من، به گمونم شب عیده
استاد سهرابینژاد شاعر بعدیای بود که برای حاضران شعر خواند. پیش از آن حدیثی از پیامبر قرائت نمود: «و إذا رأیتم الربیع، فاذکروا یوم نشوراً؛ وقتی بهار را دیدید از رستاخیز یاد کنید». او ترانه و چندین رباعی را برای حاضران قرائت نمود:
چوپان گردباد تا پوستین تکاند
یک گلّه ابر را از جای خود رماند...
***
این تحفهی من ز بادهی لاتخف است
خاکی که مزیّن به امیر شرف است
از آن همه اشک بر لب چاه همین
یک قطره به جا مانده که درّ نجف است
***
باران بهار، میخک نقره به دست
بر گیسوی خشک شاخساران پیوست
برخاست زمستان چمدانش را بست
راهی شد و در قطار اسفند نشست
***
نوروز ز راه میرسد، دل مستش
صحرا صحرا بنفشه ناز شستش
سرگرم سماع است زمین با هو هو
میچرخد و جام آسمان در دستش
***
پرستو آمد و بال شعف زد
قناری نغمه شد، پروانه دف زد
به رقص آمد به تالار چمن، گل
نسیم از شوق او برخاست، کف زد
اسفندقه سپس از دکتر قزوه دعوت کرد تا برای شعرخوانی حاضر شود. او یک سپید و غزلی با این مطلع خواند:
چه دیر آمدی بهار!
درست روزی که دستهای همه خالی است...
***
مقصد از عید تماشاست به دیدن برسیم
مثل یک سیب، الهی! به رسیدن برسیم...
محمّدرضا بازرگانی شاعر بعدیای بود که به دعوت امیری اسفندقه برای شعرخوانی حضور یافت. ایشان ضمن سلام و عرض ادب به حاضران در جلسه، سال جدید و عید نوروز را به آنها تبریک گفت. او غزلی با این مطلع را برای درختها خواند:
شاعر کمی نشست کنار درختها
شعری سرود و کرد نثار درختها...
پس از این مبین اردستانی برای شعرخوانی حاضر شد. او سه رباعی و یک غزل را برای حاضران خواند. در زیر آنها را میخوانید:
از صبح نخست عشق جفت غم بود
غم هم که فقط سهم بنیآدم بود
بیدغدغه از عشق تو دل میکندم
دلکندن و جانکندن اگر با هم بود
***
با آینهها نگفتهام جای تو را
دارند هنوز هم تمنای تو را
در لحظهی دیدنات سراپا چشمم
آغوش گشودهام تماشای تو را
***
در چشم تو باز دیدنی خواهم شد
پلکات بپرد پریدنی خواهم شد
بگذار جهان نشنودم تو بشنو
تو بشنویام، شنیدنی خواهم شد
***
این روزها پر از غزل نصفهنیمهام
با من چه مانده جز کلماتی دچار تو
بیتو به مرگ مگذرد روزگار میگذرد
بیمن چگونه میگذرد روزگار تو؟
حامد تونی پس از این به دعوت مرتضی امیری اسفندقه برای شعرخوانی حاضر شد. او چندین رباعی برای حاضران خواند:
یک دشت پر از سبزه و ریحان من، تو
یک کلبهی دنج و گرم فنجان، من، تو
دلخواهترین لحظه برایم این است
یک کوچهی بیپایان، باران، من، تو
***
تا هست بهار موسم اشراقم
از خویش رها و خیره در آفاقم
گل، سبزه، چنار، سار، لحنی سرشار
من غرق تماشای کسی در باغم
***
یک سینه پر از شرار دارم امشب
چشمی همه اشکبار دارم امشب
خورشیدم و پشت کوهها دور از شهر
با تنهایی قرار دارم امشب
***
آن حادثهی شگرف چشمان تو بود
آن گرگ میان برف چشمان تو بود
بین همهی همهمهها در این شهر
چیزی که نداشت حرف، چشمان تو بود
***
یک چند نصیبشان از این دنیا رنج
یک چند هم آسوده نشسته بر گنج
بازی است جهان و همه یکجا جمعاند
سرباز و وزیر و شاه، بعد از شطرنج
***
افسوس که جز جنگ و جدال و تهدید
این صفحهی شطرنج به خود هیچ ندید
یک خانه سپید بود، یک خانه سیاه
یک مهره سیاه بود، یک مهره سپید
پس از این شعرخوانی که با استقبال بسیار حاضران مواجه شد، اسفندقه از ابوالفضل کرمی دعوت نمود تا برای شعرخوانی حاضر شود. او غزلی با این مطلع را برای حاضران قرائت نمود:
از دستهای گرم تو دیری است دلسردیم
گرد رهایی از قفس دیگر نمیگردیم...
سرکار خانم غیارثوند پس از این برای شعرخوانی حاضر شد. او غزلی با این مطلع خواند:
دنیا دروغی شلوغ است، هرچند خوشرنگ و خوشروست
بیعشق دنیا دروغ است، بیعشق دور از هیاهوست...
پس از این محمّدامین اکبری دعوت شد تا برای شعرخوانی حاضر شود. او یک رباعی و یک نیمایی برای حاضران خواند:
در دیدهی شب ستارهسان روشن
ناگاه تمام کهکشان روشن شد
با خاطرهای سپید از جنس بلور
برف آمد و چشم آسمان روشن شد
***
انگار این درخت
باور نکرده است
باور نکرده است
شمیم بهار را
باور نکرده است
زمستان شکست و رفت...
اسفندقه پس از این از سرکارخانم خلفزاده دعوت کرد تا برای شعرخوانی حاضر شود. او غزلی با این مطلع خواند:
گیرم هزار شعله بیفتد به جان من
سوزد در آتشی همهی دودمان من...
سپس سیّدعلی لواسانی دعوت شد تا شعری را برای حاضران بخواند. او ضمن سلام و تبریک به مناسبت سال نو، یک رباعی و نیمایی را برای حاضرین خواند:
تو روز بلند، چند حاشات کنم
تو راز مگو، چگونه افشات کنم
ای آیه به آیه ظاهر و باطن عشق
بنشین که هر آینه تماشات کنم
***
امروز
امروز
امروز بی تمیز
امروز ناتمام
امروز
بهتر اگر غریب بمانی...
محمّدرضا وحیدزاده شاعر بعدیای بود که برای حاضران شعر خواند. او غزلی با این مطلع خواند:
هوای سوختنم با توست، نگاه شعلهوری داری
و مشتعلترم از آن سو، که چشمهای تری داری...
پس از این، اسفندقه از سیّدوحید سمنانی دعوت کرد تا برای شعرخوانی حضور یابد. او غزلی با این مطلع خواند:
باران گرفت نمنم و نو شد نوای تو
دست بهار میبردم پا به پای تو...
پس از این، استاد اسفندقه از آقای رجایی –شاعر افغانستانی- دعوت نمود تا برای حاضران شعر خواند. او دو دوبیتی برای حاضران قرائت نمود که بسیار مورد تشویق حاضران قرار گرفت. در زیر این دوبیتیها را میخوانید:
دوباره چشم کابل میشود باز
پر از نسرین و سنبل میشود باز
تمام باغهای چهلستونش
پر از گنجشک و بلبل میشود باز
***
رسید از جوی و جر، از چشمه و رود
بهار نازنین با طبله و عود
بهار نازنین! مانده نباشی
زمستان پیش پایت گفت بدرود!
پس از تشویق اشعار آقای رجایی، از آقای خسرویوقار دعوت شد تا اشعار خود را بخواند. او مثنویای با این مطلع را تقدیم آیتالله شاهآبادی کرد:
خدا نه! مقصد این قوم، حج شده است
دریغا! خدا خداست ولی قبله کج شده است...
پس از این، مجری برنامه از آقای اسماعیلی دعوت کرد تا شعر خود را برای حاضران بخواند. او غزلی با این مطلع خواند:
پرندههای مهاجر سلام! حال شما؟
خوش آمدید به شهرم، صفای بال شما...
پس از این، محمّدمهدی سیّار به دعوت مجری برنامه برای شعرخوانی حاضر شد. او غزلی با این مطلع خواند که بسیار مورد استقبال حاضران قرار گرفت:
بهار میرسد از دورها بیا و ببین
چه محشری شده صحرا، بیا، بیا و ببین...
آخرین شاعری که در این مجلس شعرخوانی کرد، بیژن ارژن بود. او ضمن سلام و تبریک سال نو، چند رباعی خواند:
پیداست از این ساعت طاعتهاشان
سردرگمی و شکل اطاعتهاشان
با ساعت خوابیدهی میدان بزرگ
کوک است مگر تمام ساعتهاشان
***
ساعت چند است؟ ساعت ماه کجاست؟
تهجرعهی خورشید بر این چاه کجاست؟
آن پاندول پیر باز هم برگشته است
از نیمهی راه، آخر راه کجاست؟
***
جیغ ارّه مگر صدای تو نبود؟
عریانی جنگل به هوای تو نبود؟
آن رود خروشان که هزاران الوار
بر شانهی اوست، چشمهای تو نبود؟
***
بیبارانی حرام کرد این نان را
با نان حرام تازه کنایمان را
بغض گره درّهی کوری هستم
که سیلابی باز نکرده است آن را
***
یا این همه حرف و این همه همهمه
یا این مهر سکوت و این همه واهمه
یا یاهای دگر که هر کدامش آهی است
یا... یا... یا... یا... وای از این همه یا...
***
ای گرد فراموشی هر طاقچه تو
تاریک نبود آنقدر ماه که تو
وقتی به ریا دهان گشودی شب شد
جان کلمه گرفته شد، وای به تو
حسن ختام این جلسه، شعرخوانی استاد اسفندقه –مجری برنامه- بود. او چند رباعی خواند:
دریا به ردیف موجها را صف کرد
صف کرد و تمام را شبیه دف کرد
آنقدر به گوش ساحل گفت
دریای پریشان که دهانش کف کرد
***
دلواپس ساحل است اگر میگردد
این موج که شب تا به سحر میگردد
میآید و بیتاب لب ساحل را
میبوسد و باز تشنه برمیگردد
***
هرچند که با صلابت و سنگین است
دریاست ولی بزرگ و شرمآیین است
وضع ادب موج تماشا دارد
در خشم و خروش هم سرش پایین است
***
از ابر کدام کهکشانی دریا؟
پروردهی چند آسمانی دریا؟
نه! این همه آب حاصل باران نیست
اشک چشم فرشتگانی دریا!
***
دریا آیا ساحل را شیدا شد؟
یا یا ساحل خشک عاشق دریا شد؟
پرسیدم و پاسخش تماشایی بود
موج آمد و باز مشت دریا وا شد...
جلسهی بفرمایید فروردین سال 1396، پس از حدود سه ساعت شعرخوانی بهاری به پایان رسید. حاضران در پایان عکس یادگاری گرفتند و برای یکدیگر آرزوی سالی خوش و آرام کردند.