موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
مجله تخصصی نقد سینما نوشت:

پنج کتابی که همراه با تماشای «به وقت شام» باید خواند

10 فروردین 1397 19:41 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای
پنج کتابی که همراه با تماشای «به وقت شام» باید خواند

شهرستان ادب به نقل از مجله‌ی تخصصی سینما و تلویزیون نقد سینما: فهرستی از کتاب هایی که به همراه فیلم سینمایی به وقت شام باید خواند:

عطر عربی

در این مجموعه داستان که به انتخاب زنده یاد فیروز زنوزی جلالی و توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است تعدادی از داستان نویسان با تجربه کشور عشق و ارادت خود را به مدافعان حرم با نوشتن داستان کوتاه نشان داده اند. برخی داستانها به خلوت تنهایی همسران شهدای مدافع حرم سرک کشیده اند و با اندوه آنها همنوا شده اند و برخی ما را با خود تا دل گرماگرم معرکه درگیری برده اند.


در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

الان پنجاه روز است که احمد را ندیده و بویش را حس نکرده. پنجاه روز. دفعۀ پیش که همین حرف را به احمد زده بود، احمد رفته بود طرف ماهی‌ها و گفته بود: «کاش می‌شد تو را هم ببرم عاطی. واقعاً اگه اجازه می‌دادند، می‌بردمت.» بلند شد و رفت کنار آکواریوم. دست‌هایش را باز کرد و آکواریوم را بغل کرد. صورتش را چسباند به شیشه و پوستش خنک شد. یکی از ماهی‌ها در عمق متوسط چرخی زد و آمد رو به او. چشم‌هایش نسبت به جثه‌اش بزرگ بودند و از دو سوی کله‌اش مثل دو تا رادار زده بودند بیرون. تلفن باز هم زنگ زد...


پسرک فلافل‌فروش

«پسرک فلافل‌فروش» زندگینامه و خاطرات طلبه‌ی جانباز و شهید مدافع حرم، محمدهادی ذوالفقاری است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.

 

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

شخصیت‌ هادی برای من بسیار جذاب بود. رفاقت با او کسی را خسته نمی‌کرد.

در ایامی که با هم در مسجد موسی ابن جعفر (ع) فعالیت داشتیم، بهترین روزهای زندگی ما رقم خورد.

یادم هست یک شب جمعه وقتی کار بسیج تمام شد‌ هادی گفت: بچه‌ها حالش رو دارید بریم زیارت؟

گفتیم: کجا؟! وسیله نداریم. 

هادی گفت: من می‌رم ماشین بابام رو می‌یارم. بعد با هم بریم زیارت شاه‌عبدالعظیم (ع).

گفتیم: باشه، ما هستیم. 

هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین پدرش برگردد. بعضی از بچه‌ها که‌ هادی را نمی‌شناختند، فکر می‌کردند یک ماشین مدل بالا و...

چند دقیقه بعد یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد. 

فکر کنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کار می‌کرد و ماشین راه می‌رفت. 

نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و... از همه بدتر اینکه برق نداشت. یعنی لامپ‌های ماشین کار نمی‌کرد!

رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند. هر کسی ماشین را می‌دید می‌گفت: اینکه تا سر چهارراه هم نمی‌تونه بره، چه برسه به شهر ری. 

اما با آن شرایط حرکت کردیم. بچه‌ها چند چراغ‌قوه آورده بودند. ما در طی مسیر از نور چراغ‌قوه استفاده می‌کردیم.

وقتی هم می‌خواستیم راهنما بزنیم، چراغ‌قوه را بیرون می‌گرفتیم و به سمت عقب راهنما می‌زدیم.

خلاصه اینکه آن شب خیلی خندیدیم.

زیارت عجیبی شد و این خاطره برای مدت‌ها نقل محافل شده بود. 

بعضی بچه‌ها شوخی می‌کردند و می‌گفتند: می‌خواهیم برای شب عروسی، ماشین‌ هادی را بگیریم و... 

چند روز بعد هم پدر‌ هادی آن پیکان استیشن را که برای کار استفاده می‌کرد فروخت و یک وانت خرید.

 

شام برفی

سه چهار سال از ماجرای سوریه می گذرد. اخبار، عکس ها و فیلم های زیادی هم در این مدت از آنچه در سوریه می گذرد منتشر شده است اما واقعیت این است که هنوز خیلی از ما دقیقا نمی دانیم آنجا چه خبر است! 

اینکه یکسری تروریست تکفیری با حماست برخی کشورهای عربی و غربی افتاده اند به جان مردم سوریه، و اینکه فتواهای عجیب و غریبی مثل جهاد نکاح در آنجا داده شده است و مسائلی از این دست، بخش اعظم چیزهایی است که می دانیم.

اما این تروریست ها واقعا چه کسانی هستند؟ حرفشان چیست؟ رفتارشان چگونه است؟ دنبال چه چیزی می گردند؟ و خلاصه این آدمهای عجیب و غریب چه جور موجوداتی هستند؟

 

برای رسیدن به جواب این سوالات میشود رفت سراغ مطالب تحلیلی و خبری و سخنرانی ها و با کنار هم قرار دادن آنها تصویری کلی بدست آورد؛ اما اینجا یک راه بهتر هم وجود دارد. اگر پای خاطرات کسی که بیش از پنج ماه با این افراد زندگی کرده است بنشینید حتما تصویر بهتری از آنها پیدا خواهید کرد و احتمالاً از آنچه می شنوید متعجب خواهید شد. حالا اگر این فرد کسی باشد که در آن 159 روز اسیر تروریست ها بوده، حتماً می تواند به خوبی سبعیت و خوی وحشی آنها را نشان دهد. اگر دارید به این سوال فکر می کنید که حالا من اینچنین آدمی را از کجا گیر بیاورم، بد نیست بدانید که با خواندن «شام برفی» نیازی به پیدا کردن آن فرد نخواهید داشت.

 

«شام برفی» رمانی است که بر اساس خاطرات یک ایرانی نوشته شده است. این ایرانی در سال 91 همراه با 47 زائر ایرانی دیگر توسط تروریست ها ربوده می شوند و 159 روز طول می کشد تا از چنگ آنها زنده بیرون بیایند و به ایران برگردند.

«محمد محمودی نورآبادی» این کتاب را بر اساس خاطرات محمود الهی نوشته است. سعید عاکف که نویسنده توانایی ست و با کتاب هایی چون خاک های نرم کوشک جایگاه خاصی در حوزه نشر پیدا کرده، این کتاب را ویراستاری کرده است.

 

«شام برفی» را می توان بهترین منبع برای شناخت روحیات تروریست های سوریه دانست. نویسنده هم انصافا از پس کار برآمده و توانسته حس و حال 5 ماه اسارت در دست موجودات متعصب و خونریز را به خوبی نشان دهد. ماجراهایی که 48 اسیر ایرانی در طول آن 159 روز از سر گذرانده اند حکایتی عجیب و خواندنی است که پیشنهاد می کنیم مطالعه آن را از دست ندهید.

 

بخش هایی از این کتاب را در ادامه می خوانید:

«ظاهر امر نشان می دهد که باید برای جا به جایی آماده باشید. چهار روز ماندن در این ویلا و بیخ گوش این استخر خالی و درخت های بی رمق و از نفس افتاده، کفایت می کند. باید جا به جا بشوید تا مباد ظرف این چهار روز، ارتش سوریه سرنخی چیزی از محل نگهداری تان کشف کرده باشد...

در کوچه های محله ای که نام و عنوانش را نمی دانی، به ستون پشت سر ابوسمیر و دار و دسته اش راه افتاده اید. از در و دیوار خانه ها سیاهی و تباهی می بارد. حتی گربه رنگ صورتی که از کنار ستون به طرف جدول می رود، از شدت ضعف و گرسنگی تلوتلو می خورد. می دانی که اگر شهر خلوت نشده بود، اگر کدبانوها از خانه ها نمی رفتند و تنور و اجاق آشپزخانه ها از تب و تاب نمی افتاد، آن گربه حالا تلوتلو نمی خورد.

باید بی خیال گربه شد. در دو طرف و پشت سر برایتان مراقب گذاشته اند. هیچ کس نباید سر را بلند کند. حتی اگر نگاه به چتر درختان اکالیپتوس و بیدمشک باشد یا به سر و زلف ردیف های زیتونِ توی بلوارها و یا عمارتی ویران شده و درب و داغان. احدی حق ندارد با دیگری حرف بزند. این اولین بار است که توانسته اید در روز روشن و در کوچه پس کوچه‎های شهر دوما پیاده راه بیفتید.

بوی آب مانده ی جدول های کنار خیابان توی ذوق می زند. چیزی شبیه به مستراحِ مکان هایی که تاکنون منزل به منزل و با پاهای برهنه تجربه شان کرده ای، اما صحنه ها باز تو را یاد خرمشهر بعد از آزادی انداخته.»

 

تکفیری

«تکفیری» نوشته مهدی دُریاب(-۱۳۵۶)، نویسنده معاصر ایرانی است. این رمان بر اساس زندگی دکتر علی اکبر پیرویان است که در سال ۱۳۵۹ و در زمان اشغال افغانستان توسط نیروهای شوروی، به همراه شماری از دیگر دانشجویان دانشکده علوم پزشکی تهران به این کشور سفر کردند تا به مجاهدین افغانی کمک کنند.

 

در بریده‌ای از کتاب می‌خوانیم:

«_ من از طرف «دولت اسلامی» برایتان پیغامی آورده‌ام.

_ داعش؟!

_ یکی از فرماندهان ما به عیادت شما می‌آید.

از وقتی این خبر را آوردند، فضای بیمارستان «الرشید» امنیتی شد. تعدادی شُرطه در نقاط مختلف حیاط مستقر شدند. چند غریبه با لباس شخصی در راهروها پرسه می‌زدند و به اتاق‌ها سرک می‌کشیدند. منصور بوی خطر را احساس کرده بود. ساعت شش عصر، یک کاروان وارد بیمارستان شد: پنج تویوتای شاسی‌بلند شیشه‌دودی‌، همگی ضد گلوله.

منصور از پنجرۀ اتاق آن‌ها را زیر نظر داشت. حدود پانزده نفر پیاده شدند، که بیشترشان مسلح بودند. چیزی مثل باد از ذهن منصور گذشت:

«انگار آن یکی را قبلا دیده‌ام.»

دقایقی بعد، مردی سیاه‌پوش در چارچوب در ظاهر شد. ورزیده و هیکلی بود. به محض اینکه نگاه‌ها به هم افتاد، منصور او را شناخت:

_ عبدالقادر اُردنی؟!

_ مرحبا مجاهد! نبینم روی تخت بیمارستان باشید!

عبدالقادر این را گفت و به طرف منصور رفت. همدیگر را در آغوش گرفتند و مصافحه کردند. عبدالقادر به رسم ادب، شانۀ راست منصور را بوسید. منصور احساس کرد که مرد عرب، پرموتر از روزهای جوانی‌اش شده است. با تعجب پرسید: چطور یاد ما کردی؟! شنیده‌ام کارت گرفته‌ای و برای خودت والی شده‌ای؟

عبدالقادر نیم‌نگاهی به در ورودی اتاق انداخت و از مستقر شدن محافظانش مطمئن شد. با خوشرویی پاسخ داد: همان طور که می‌دانید، «دولت اسلامی» قدرشناسی از کسانی که در جهاد سابقه‌دارترند را وظیفۀ خود می‌داند.»

 

دیدار پس از غروب

کتاب «دیدار پس از غروب» به زندگی شهید مهدی نوروزی از شهدای مدافع حرم پرداخته است. در این کتاب که روایتی از زندگی کوتاه این شهید از زبان همسرش است، به نحوه آشنایی وی با شهید نوروزی، ازدواج و سپس شهادت این شهید اشاره کرده.

این روایت از دوران کودکی همسر شهید آغاز می‌شود که چگونه و در چه خانواده‌ای متولد شد و رشد یافت و در دوران آغاز جوانی زندگی‌اش با زندگی شهید نوروزی گره خورد. زندگی کوتاهی که با وجود یک دنیا عشق و محبت، سراسر غیرت و شجاعت بود. شجاعتی که جنگ در سامرا و دفاع از حریم آل‌الله را برگزید تا شاید ستاره راهی شود برای قیام جهانی موعود.

 

در این اثر آمده است: همسر شهید نوروزی، آخر شب‌ها وقتی پسرکش را می‌خواباند، برق‌ها را خاموش می‌کند و می‌رود که بخوابد. گوشی قدیمی‌اش را روش می‌کند، چشمانش را به صفحه تلفن همراه می‌دوزد و منتظر صدای پیامی می‌ماند، شاید که مهدی پیامی داده و او ندیده. هنوز منتظر است تا از عملیات برگردد و جواب همه دلتنگی‌هایش را بدهد.

دست به کار می‌شود، برایش پیامی می‌نویسد تا بیاید و بخواند؛ «همسرم! ای کاش بودی و در آشپزخانه کوچکمان اگر غذا کمی می‌سوخت، شیر سر می‌رفت، یک بشقاب چینی می‌افتاد، یک لیوان کریستال می‌شکست... تو مثل مردهای قدیم داد می‌زدی، حواست کجاست خانوم؟!» و من با لبخند می‌گفتم؛ «به تو آقا».

 

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: 
«صبح سر صبحانه اشک تو چشم‌هایش جمع شد و گفت؛ هیچ وقت فکر نمی‌کردم زنم مانع کربلا رفتنم بشود. روی کربلا حساس بود. خوب بلد بود چطور با من حرف بزند. گفتم؛ برو من نمی‌خواهم مانعت بشوم، از ته دل راضی‌ هستم که بروی، ولی بدان که دلم برایت تنگ می‌شود. بعد هم به شش ماهه امام حسین(ع) قسمش دادم که برود. لحن صحبتش عوض شد. دستم را گرفت و گفت؛ برگردم جبران می‌کنم، کم‌کاری‌هایم را توی این چند وقت بنویس، برگشتم جبران می‌کنم. نمی‌توانستم ناراحتی‌اش را ببینم. دلش زودتر از خودش رفته بود.»

یادآور می‌شود، پایان‌بخش کتاب «دیدار پس از غروب» عکس‌هایی از شهید مهدی نوروزی به همراه فرزند و همسرش است.
گفتنی است، این کتاب تابستان امسال با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و قیمت ۵۵ هزار ریال به قلم منصور قنادیان به نگارش درآمده و از سوی انتشارات روایت فتح روانه بازار نشر شده است.

 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • پنج کتابی که همراه با تماشای «به وقت شام» باید خواند
  • پنج کتابی که همراه با تماشای «به وقت شام» باید خواند
  • پنج کتابی که همراه با تماشای «به وقت شام» باید خواند
  • پنج کتابی که همراه با تماشای «به وقت شام» باید خواند
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.