شهرستان ادب به نقل از فارس: «رئالیسم عرفانی» نام کتابی است نوشتۀ محمد رودگر، که انتشارات سورۀ مهر به بازار روانه کرده است. در این کتاب، رودگر ایدههایی را که در رمان خاص «دخیل هفتم» به اجرا در آورده بود، در چهارچوبی نظری تبیین میکند. هرچند کتاب، معطوف به بررسی تطبیقی رئالیسم جادویی با تکیه بر «صد سال تنهایی» مارکز، با تذکرهنویسی صوفیانه، با تمرکز بر تذکرةالأولیاء عطار است؛ اما ایدۀ کلی محمد رودگر را که اتفاقاً قدمتی طولانی در ادبیات داستانی ما دارد، به خوبی بازمینمایاند.
رودگر در پی آن است که محتوای پر و پیمان و ماده و صورت غنی ادبیات کهن ایرانی را وارد جریان نوشتن داستان مدرن بکند و در موقعیتی روایی، این دو جهان را با هم تلفیق سازد. «دخیل هفتم» محصول چنین تلاشی است و ألحق هم در بخشی از سویهها موفق بوده است. در همین رمان، هم ردپای حکمت ذوقی ما به وفور به چشم میخورد، و هم رگههایی از تشابه روایی با داستانهای مارکز دیده میشود. از طرفی مشابهتهای مضمونی و از طرف دیگر تشابه ساختاری و حتی گاهی فرمی دو روایت، این امکان را به آقای رودگر داده است که بتواند جهانی تازه با عناصر دنیای معاصر اما مبتنی بر داشتههای کهن ایجاد کند.
«رئالیسم عرفانی» صورت نظری این ایده با تمرکز بر دو روایت گفته شده است. این بار مخاطب نه عموم خوانندگان رمان، که منتقدان ادبی و نویسندگان داستانهای مدرن هستند. رودگر در «رئالیسم عرفانی» سعی کرده با مثالهای فراوان و البته با تحلیل روایتها از منظرهای متفاوت ساختاری و مضمونی، ایدۀ خویش را در باب مشابهت مسائل ما و نویسندگان آمریکای لاتین در مواجهه با داستاننویسی مدرن توضیح دهد و مبانی مشترکی که امکانهای پاسخ دادن به این مشکل مشابه را در پیش روی ادبیات ما قرار میدهد، تبیین کند.
«رئالیسم عرفانی» از آن جهت که قصد جمع بین سنت و مدرنیته را دارد، به صفت اصلی تجدد ایرانی متصف است و از آن جهت که مدام ندای بازگشت به خویشتن را سر میدهد، به جریان إحیاء بهویژه اقبال لاهوری (که بسیار بر تصوف تأکید داشت) در تاریخ معاصر، نسب میبرد. «دخیل هفتم» هم کاملاً در همین راستا است. برای آشنایان با ادبیات مدرن و نیز میراث کهن ایرانی، جا به جای رمان، رد پای همگرایی سنت و مدرنیته و نیز بازگشت به خویشتن دیده میشود. خود شخصیت اصلی، منتسب به جریانی است که ریشه در همین گفتمانها دارد؛ هرچند خود، انسانی نظری نیست و حرفی از گفتمانها در رمان وجود ندارد. حتی جوانی که معضل داستان را به وجود میآورد و عدم تعادل را ایجاد میکند، باز هم همین دو رویکرد را دارد؛ هوای جمع تجدد و سنت را دارد و میل بازگشت به اصل و ریشه را در سر میپروراند. اما متأسفانه آنطور که این گفتمانها در ایران قدرت دارند، رمان دیده نشده است؛ نه توسط مخاطب عام و نه منتقدان.
یک دلیل آن به مهجوری این گفتمانها در فضای ادبیات داستانی ایران مربوط میشود. این گفتمانها هرچند ریشه در تمام تاریخ معاصر دارند، اما در فضای ادبیات داستانی حضور پررنگی ندارند. تفسیری از آنها که منجر به پیروزی انقلاب شد در دهۀ شصت و پس از آن، دچار چالشهای متعددی شد و در شکافهای وحشتناک پس از انقلاب و جنگ، زمینگیر شد. تفسیری دیگر که در دهۀ پنجاه با گلشیری و دیگرانی شروع شده و در دهۀ شصت پیرامون او شکل گرفته بود، امکان نوشتن و تولید پیدا نکرد و مهاجرت را بر ماندن ترجیح داد، یا اینکه گرفتار فرم شد و از اصل هدف خویش در ادبیات بازماند. این شد که با وجود زنده بودن گفتمانها در سطح جامعه، آثار چندانی در ادبیات داستانی در این راستا تولید نشد و جریانی ادبی و بازاری میان بازار فرهنگی کشور نگشود. دلیل دوم مهجوری، به خود رمان «دخیل هفتم» هم برمیگردد. اگر دو قطب تجددِ موافق با سنت و سنتِ درگیر با مسائل مدرن را در دو سوی این گفتمان در نظر بگیریم، وزن این قطبها در رمان یکسان نیست. قسمت عمدۀ بار رمان بر واکاوی قطب سنتی است و بخش مدرن چندان پرورده نشده است. هرچند اصل تمرکز رمان بر سنتِ مواجهه با مدرنیته مبارک است و باعث جذابیت آن هم شده است، دور شدن رمان از قطب مدرنتر که در نسل جوان دیده میشود، کمی ارتباط مخاطب عام رمان را با اثر سخت کرده است. مخاطب گریزپایی که چندان فرصت و حوصلۀ خواندن رمان ایرانی ندارد، فرصت زیادی به نویسندۀ ایرانی نمیدهد تا قطب سنتی را به مخاطب عرصۀ جهانی شدن نزدیک کند.
اما ممکن است انتشار «رئالیسم عرفانی» با فاصلۀ کمی پس از «دخیل هفتم» جریانی را در میان نویسندگان و منتقدان ایجاد کند که فضایی تازه پیش روی ادبیات داستانی و در نتیجه بازار کتاب بگشاید. توجه به این دو اثر و نقد آنها با روشهای درست آن بدون ملاحظه و البته همراه با همدلی و تفاهم، میتواند مسألۀ نسبت ادبیات داستانی با ادبیات کهن ایرانی را برجسته ساخته و امکانهای جدید پیش روی نویسندگان ما را توضیح بدهد. بهویژه که ما هنوز در مرحلۀ ابتدایی شکفتگی رمان ایرانی قرار داریم و گامهای زیربنایی را هم چندان بلند برنداشتهایم. حتی در حوزۀ داستان کوتاه که سنتی دیرینه هم دارد، به علت چندصدایی موجود در آن و نیز تجربۀ فشردۀ حلقۀ گلشیری و شاگردان او، صحبت از تلفیق سنت و مدرنیته، مشروع و مسموع خواهد بود. بهویژه پس از تکرار صورتهای دهۀ هفتادی و هشتادی در دهۀ نود، رئالیسم عرفانی در کنار دخیل هفتم میتواند راهی تازه به نویسندگان ایرانی پیشنهاد بدهد تا با تجربۀ افقی نو، به فرمی تازه در روایت ایرانی داستان کوتاه برسند.