شهرستان ادب: اول اردیبهشتماه همان روزی است که سعدی شروع به نوشتن کتاب گلستان کرد و این همان روزی است که آن را «روز سعدی» نامگذاری کردهاند. رضا زنگنه در یادداشتی به این مناسبت پرداخته است. این یادداشت را با یکدیگر میخوانیم.
۱. فرض کنید یکروز در یکی از نشریات یا سایتهای خبری بخوانیم دربارۀ اینکه در پایتخت یکی از همین کشورهای همسایه یا نزدیک، جشنواره یا کنفرانسی با نام سعدی در حال برگزاری است. در یکی از میادین اصلی این شهر هم تندیسی بزرگ از سعدی نصب کردهاند. تا اینجای خبر ممکن است مقداری خوشحال شویم از این که اهالی کشورهای دیگر، شاعران ما را میشناسند و به آنها میپردازند. اما اگر در ادامۀ خبر ببینیم چند تن از پژوهشگران آن کشور مدّعی شدهاند که سعدی اصالتاً اهل آن کشور است! واکنش ما به این خبر چه خواهد بود؟ وقتی بشنویم که همۀ گردشگرانی که از نقاط دیگر دنیا به آن کشور میآیند، در ساعت اول ورود با تندیس سعدی در میدان اصلی آن شهر مواجه میشوند و طبیعتاً نام سعدی در ذهن آنها در آن محیط نقش میبندد، چه خواهیم گفت؟
شاید تصور اینکه روزی برای سعدی، شناسنامهای بیگانه صادر شود باعث تعجب ما باشد. اما مگر نه این که مولانا جلالالدین محمد بلخی که اکنون بهتدریج دارد در دنیا بهکلی به یکی از سرمایههای فرهنگی همسایۀ ما یعنی ترکیه تبدیل میشود، حتی یک بیت هم به زبان آن کشور نسروده است؟ مگر نه این که خوارزمی دانشمند ایرانی، که تلاش برای عرب دانستن و عرب شناساندن او به دنیا سالهاست که ادامه دارد، بهوضوح نام شهری در ایرانِ عهد خود یعنی خوارزم را یدک میکشد؟ و مگر نه این که ابنسینا در برخی منابع علمی جهان نیز دانشمندی عرب معرفی میشود؟
اگر ما به مسائلی که متعلق به تاریخ و فرهنگ ماست نپردازیم، دیگرانی هستند که به آن بپردازند و از آن سخن بگویند و متولّی آن شوند. اگر دیر بجنبیم، در آینده مدّعیان دیگری سر از گوشهای در میآورند و تلاش میکنند از این سفره هم تکّه و نصیبی بردارند. البته اگر تا اکنون در این زمینه، قدمی دور از چشم ما برنداشته باشند.
هرچه ما بیشتر به سرمایههای فرهنگی خود توجه کنیم و بپردازیم، راه را بر تحریف فرهنگ خودمان بستهایم. تحریفی که گاه ناخواسته از سوی خود ما و گاه عامدانه از سوی دیگرانی رخ میدهد که با زیرکیِ تمام برای داشتههای ما نقشه میکشند. این تحریفها در قدم اول در ذهن بیگانگان با فرهنگ اسلامیـایرانی و در گامهای بعدی بهتدریج در ذهن نسلهای بعدی خودمان اتفاق خواهد افتاد. پس لازم است همانگونه که شناخت سعدی و امثال سعدی را در جامعۀ خود تحکیم میبخشیم، به فکر شناساندن صحیح این سرمایههای فرهنگی به اهالی زبانها و فرهنگهای دیگر نیز باشیم.
فراموش نکنیم بلایی که دارد بر سر خلیج فارس و بادگیرهای یزد و نمونههای دیگر نظیر آنها میآید، بسیار عمیقتر و مؤثرتر است از اینکه آثار و اشیای باستانی ما طی دهها سال ربوده شوند و در موزههای لندن و لوور به نمایش دربیایند. منشور کوروش، در موزۀ لندن هم منشور کوروش است. اما بادگیرهای یزد در خود یزد، خاک میخورند و هویت ایرانیشان در معرض فراموشی و دگرگونی است.
۲. اما چرا سعدی؟ اساساً آیا این حد پرداختن به یکنفر و نامگذاری یکروز در سال به نام او و اینگونه قهرمانسازیها کار صحیحی است؟ آیا سعدی و امثال او لزوماً الگوهایی مناسب برای جامعه هستند؟ آیا وقت آن نرسیده که به قضاوت دربارۀ کسانی بنشینیم که سالهاست آثارشان را میخوانیم و در کتابهای درسی به کودکان و نوجوانانمان معرفیشان میکنیم؟
آیا نباید شخصیت شاعران و نویسندگانی مانند سعدی (که بعضاً به گفتهها و نوشتههای آنان نقدهایی اخلاقی و اعتقادی وارد میشود) بررسی شود و آثارشان مورد بازبینی قرار گیرد؟ آیا اصلاً کسی مثل سعدی اعتقاداتی مانند ما و همفکران و یا حتی همعصران ما دارد؟ اینگونه پرسشها ممکن است در ذهن بسیاری از ما بهویژه کسانی که دغدغههای مذهبی و اخلاقی دارند، ایجاد شده باشد. نمیتوان پرسشهایی از این دست را بیپاسخ گذاشت. شاید پاسخ به هر کدام، حجم چندین مقاله و کتاب را اشغال کند که به جای خود، لازم هم هست.
اما اینجا غرض چیز دیگری است. نباید صورت مسألهها را پاک کرد. اما گاهی با سؤالهایی مواجهیم که شاید نادرست هم نباشند ولی «مسألۀ» اصلی ما هم نیستند. این تفاوت بین «سؤال» و «مسأله» بسیار ظریف و حساس است. باید دید مسألۀ ما چیست؟
۳. در شرایط حاکم بر فرهنگ و رسانۀ امروز داخل و خارج، اساساً مسألۀ اصلی، بودن یا نبودن میراث و مفاخر ملی و فرهنگی است، نه چگونه بودن آن. اگر فقط یکلحظه ملتی را که سعدی و حافظ و فردوسی دارد، با اکثر ملل دنیا که سابقهای حداکثر ۲۰۰ یا ۳۰۰ ساله دارند (و حتی زبان رسمیشان وارداتی است) مقایسه کنیم، درمییابیم که دیگر جای زیادی نمیماند برای قضاوت و جدل بر سر مسائلی مانند مذهب، منش اخلاقی و کارهای درست یا نادرستِ مستند یا نامستندی که به یک شاعر در طول عمرش نسبت میدهند؛ آن هم خارج از محافل علمی و آکادمیک.
اشتباهی که ممکن است در ذهن ما رخ بدهد این است که انتظاری را که از پیشوایان دینی و علماء و الگوهای اخلاقی جامعه داریم به هر چهرهای از اهالی علم و ادب تحمیل کنیم. مقصود این نیست که دین و اخلاق و علم و ادب، ارتباطی به هم ندارند و هر کدام در دایرهای جدا از هم سیر میکنند، اما ما باید واقف باشیم که هنگامیکه اثری (حتی شاهکار) از آثار بشری را میخوانیم، قرآن یا نهجالبلاغه نمیخوانیم. این سخن به معنی بیارزش دانستن آثار ادبی نیست. بلکه رویکرد واقعبینانه به آنهاست. متعالیترین و معنویترین آثار بشری هم نمیخواهند و نمیتوانند برای ما جایگزین متون آسمانی و دینی شوند! ارزشمندی یک اثر ادبی لزوماً به بیلغزش بودن خودش یا صاحبش نیست. از سوی دیگر قضاوت دربارۀ شخصیت و کردار صاحبان آثار، اگر نتیجهای مثل پایین آوردن جایگاه خود اثر، محتوای اثر، و از همه مهمتر فرهنگ و زبان پس و پیشِ آن داشته باشد، فقط و فقط موجب میشود که ذهن تشنه و بیاعتمادشده و ازخودبیگانة جامعه به سمت و سوی صاحبان فرهنگهای دیگر گرایش پیدا کند. فرهنگهایی که هرچند سرمایهای با عمق و سابقۀ ما ندارند، اما هم بهتر قادرند از کاه خود کوه بسازند، هم از رسانه استفادۀ بهتری میکنند، و هم با همان سرمایههای فرهنگی خود چنین رفتاری را که ما داریم، ندارند. تازه اگر بتوانند سرمایۀ دیگران را هم به نفع خود مصادره میکنند. ضمناً گاهی کاملاً خلاف جهت آن ارزشهایی عمل میکنند که ملاک قضاوتهای ما در مورد داشتههای خودمان بودهاند. پس ای صاحبان خِرَد، بیندیشید!