مانند شیشهای که خریدار سنگ بود این دل شکستن تو برایم قشنگ بود
رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود
ماه شب چهاردهی که تصاحبت چون حسرتی به سینهٔ صدها پلنگ بود
خوشبخت آن دلی که برای تو میتپید خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود
تو، یک جهان تازه پر از صلح و دوستی من، کشوری که با همه در حال جنگ بود
با من هر آنچه از تو بهجا ماند نام بود از من هر آنچه بی تو بهجا ماند ننگ بود
پایین نشستهام که تو بالانشین شوی این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز