با من بدی امروز، ز اطوار تو پیداست بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست
آن نکتهٔ سربسته که مستیست بیانش زآشفتگیِ بستن دستار تو پیداست
از خون یکی کردهای امروز صبوحی از سرخوشی نرگس خونخوار تو پیداست
ساغر زده میآیی و کیفیت مستی از بی سر و سامانی رفتار تو پیداست...
داری سر آزار، که تهدید نهانی از جنبش لبهای شکر بار تو پیداست
دزدیده بهم بر زدهای خاطر جمعی از درهمیِ طرهٔ طرار تو پیداست
در حرف زدن محتشم از حیرت آن رو رفته است شعور تو ز اشعار تو پیداست
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز