موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
با حضور محمدمهدی سیار و میلاد عرفانپور و شعرخوانی سجاد سامانی

گزارش مشروح هفتمین ماه شعر آفتابگردان ها

04 خرداد 1397 03:03 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 5 رای
گزارش مشروح هفتمین ماه شعر آفتابگردان ها

شهرستان ادب: هفتمین جلسۀ ماه‌شعر، روز سیام اردیبهشتماه درحالی برگزار شد که جمعیت انبوهی از دورههای مختلف آفتابگردان‌ها در مؤسسۀ شهرستان ادب دور هم جمع شده بودند تا لحظاتی را با شعر و شور دور هم بگذرانند. جلسه با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز شد و میلاد عرفانپور، مدیر دفتر شعر شهرستان ادب، اینگونه به حاضران خوشامد گفت:

« بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. عرض سلام و احترام دارم خدمت همۀ شما شاعران ارجمند از دوره‌های آفتابگردان‌ها که افتخار داریم در این ماه عزیز در خدمت شما باشیم. با هفتمین ماه‌شعر آفتابگردان‌ها در مؤسسۀ فرهنگی هنری شهرستان ادب.» عرفانپور در ادامه هدف از تشکیل برنامۀ ماهشعر را اینگونه بیان کرد: «همان‌طور که احتمالاً غالب دوستان اطلاع دارید، ماه‌شعر یکی از فعالیت‌های تازۀ دفتر شعر شهرستان ادب است و ما برای این‌که بیشتر توفیق زیارت آفتابگردان‌های عزیز از تهران و شهرستان‌های اطراف را داشته باشیم و بیشتر با شعرهای شما بهخصوص تازه‌های شما- آشنا بشویم و بهره ببریم، و همچنین برای این‌که بیشتر ارتباط خودِ آفتابگردان‌ها با هم در دوره‌های مختلف برقرار شود و این دوستی‌ها و رفاقت‌ها بیشتر شود، ماه‌شعرهای آفتابگردان‌ها را شروع کردیم و این هفتمین شب شعریست که ما با این عنوان برگزار می‌کنیم.» عرفانپور دربارۀ روند اجرای این جلسه اینگونه توضیح داد: «در برنامه های ماه‌شعر ما معمولاً مهمان ویژه‌ای داریم که در خدمتش هستیم. امروز هم در خدمت مهمان عزیزی خواهیم بود و تا دقایقی دیگر هم محمدمهدی سیار تشریف خواهند آورد و شعرِ دوستان را می‌شنوند و در مورد هر شعر مختصر صحبتی هم خواهند کرد. همچنین ما از یکی دو شب شعر قبل، بخش ویژۀ دیگری هم اضافه کردیم که شعرخوانی یکی از شعرای برجستۀ ادوار گذشتۀ آفتابگردان‌هاست؛ کسی که کتابی منتشر کرده‌ است و کتاب ارزشمندی هم است و همچنین صحبت مفصل‌تر مهمان ویژۀ برنامه در مورد آن کتاب و آن شاعر عزیز. امروز در خدمت یکی از شاعران برجسته و شناخته‌شدۀ دورۀ نخست آفتابگردان‌ها هستیم؛ نام ایشان و شعرهای ایشان را حتماً همۀ بزرگواران می‌شناسند؛ جناب آقای سجاد سامانی افتخار دادند تشریف آوردند که الحمدالله کتاب دوم ایشان هم به نام سالیان چندوقت پیش منتشر شد و استقبال خوبی هم از کتاب ایشان به عمل آمد در نمایشگاه کتاب. ما ان‌شاءالله در مورد این کتاب صحبت خواهیم کرد و چند شعری هم ایشان برای ما خواهند خواند که ان شاءالله لذت دوباره‌ای از شعر این بزرگوار ببریم.» سجاد سامانی همان شاعر جوانی بود که پوسترهای سلامماه اردیبهشت از روزهای پیشین نوید حضور صمیمانۀ او را در بین آفتابگردان‌های این جلسه، داده بود.

 در ادامه، میلاد عرفانپور از حاضران خواست تا اسامی‌شان را برای شعرخوانی بنویسند و پیش از آنکه لیست شعرخوانی بین افراد بگردد و به دست ایشان برسد، از «سعید نیزاری»، عضو دورۀ اول آفتابگردان‌ها، دعوت کرد تا برای شعرخوانی حاضر شود و اینگونه او را به حاضران معرفی کرد:

«جناب آقای نیزاری، خیلی خوش آمدید. از دوستان دورۀ اول آفتابگردان‌ها - اگر اشتباه نکنم و از شهر ری که بیشتر در قالب غزل از ایشان شعر سراغ داریم؛ شعرهای خیلی خوب و خوش‌ساخت و شنیدنی.» در همین لحظه دکتر سیار وارد جلسه شدند و جمعیت به تشویق توأمان این دو شاعر پرداخت. سعید نیزاری با غزلی که خواند، شعرخوانی آن شب را آغاز کرد:

 

بگیر، حبسم کن؛ یک‌هزاره در بازوت
بپوش شرمم را روی شانه در گیسوت

تفنگ سرپرم و در گلو گلولۀ بغض
هر از هزاره پرم کن لبالب از باروت

دهان زخمم بستی به رشوت بوسه
که محرمانه شود مهر نامه‌های سکوت

کنار من بنشین تا که شهر محو شود
در انعکاس شکوه تو در منِ مبهوت

مرا بس است همین چند خوشه گندمِ ری
چقدر بیتِ نچیده است در قصیدۀ موت

به جادوی کلمه یک غزل فراخواندم
ترانۀ عشقت را در این دل برهوت

بت بزرگم! تا می‌روم به قربانت
تو در دلم بشکن باز کعبه‌ای طاغوت

مفاعلن فعلاتن... چقدر راز مگو
که نیست جز من و آنم به هیچ
کس مربوط

جمعیت به تشویق سعید نیزاری و غزلش پرداختند و میلاد عرفانپور از دکتر سیار خواست تا ضمن سلام و علیکی با حاضران، به نقد و بررسی شعر خوانده شده، بپردازد. ایشان صحبتهای خود را درخصوص ماه مبارک رمضان و ارتباط شاعران با آن اینگونه آغاز کردند:

«این دهان بستی دهانی باز شد / کاو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد

ماه رمضان برای شاعرها باید حتماً رنگ‌وبوی دیگری داشته باشد؛ چون شاعر کارش رازورزی در عالم و هم‌زبان شدن با رازهاست. امیدوارم که این پنجره‌ای که باز شده است، این پنجرۀ عرشی که باز شده است، رو به همۀ شئون وجودی ما باز شود و به‌خصوص برای شعرا رو به شعرشان، رو به زبانشان. این درگیری که لب و دهان و زبان ما با عطش روزه‌داری دارد، با سکوت دارد، با همین تعبیر زیبای مولوی، همین دهان بستن، امیدوارم که برای هم ما با یک زبان‌گشایی و با یک باز کردن زبانی از جنس دیگر منتهی بشود و حرف‌هایی را خدا به سبب همین روزه‌داری بر زبان ما جاری کند که چیزی بر معنویت عالم بیفزاید. تنها چیزی که ماندگار خواهد شد، تنها کلمه‌ای که ممکن است ماندگار شود و جرئت و قدرت ماندگاری در این عالم خواهد داشت، کلمۀ طیبه‌ای است که از یک جان پاک بلند شود. امیدوارم قدری آینۀ جانمان پاک‌تر و شفاف‌تر بشود تا کلمۀ طیبه هم بر زبان ما جاری بشود».

دکتر سیار سپس مختصری به نقد شعری که آقای نیزاری خواند، پرداختند: «دست شما درد نکند جناب نیزاری عزیز. هم خدمت شما و هم خدمت دوستان سلام و خوش‌آمد می‌گویم. خیلی مختصر اگر بخواهم دربارۀ غزل شما صحبتی بکنم، ضمن این که از بعضی ریسک‌هایی که در بسیاری از ابیات کرده بودید، خوشم آمد؛ یعنی اهل تجربه کردن هستید، اهل آوردن واژه‌هایی که غافلگیر می‌کند آدم را و این خیلی خوب ست؛ اما این غافلگیری‌ها کمی هم باید در حقیقت حساب‌شده‌تر شکل بگیرد تا جا بیفتد و در ذهن ما ماندگار بشود؛ مثلاً آوردن گندم ری در یک شعر عاشقانه خوب است. بالاخره از یک فضای دیگر یک تعبیری را می‌آوریم وارد شعر عاشقانه می‌کنیم. اما باید به یک منظومۀ کاملِ تداعی که این واژه دارد هم توجه بکنی که آیا این بار را به دوش می‌کشد این کلمه یا نه؛ یعنی بارِ همۀ زنجیرۀ تداعی این واژه در این غزل جا دارد یا خیر. در این بیت

مرا بس است همین چند خوشه گندم ری / چقدر بیت نچیده است در قصیدۀ موت

من فکر می‌کنم بقیۀ آن ابر مفهومی که با گندم ری به ذهن ما می‌آید، در این بیت جا نمی‌شود؛ چون ما وقتی گندم ری می‌گوییم، به عنوان یک اصطلاحی است که بخشی از تاریخ را به ذهن می‌آورد و این واژه آنجا تکرار شده و آنجا ساخته شده، به عنوان یک واژه که قابلیت ادبی شدن داشته باشد؛ یعنی در ماجرای عاشورا شما فضایی به بقیۀ مفاهیم مرتبط با آن نداده‌ای. در این بیت اما به‌هرحال این ریسک خوب است. این ریسک را تحسین می‌کنیم و از شما می‌خواهیم که این را درواقع ارتقا بدهید با حساب‌شده‌تر گفتن».

بعد از آن بار دیگر میلاد عرفانپور از شاعران حاضر در جلسه که قصد شعرخوانی داشتند، خواست تا نامشان را در لیست وارد کنند و سپس از آفتابگردانی که از زنجان در جلسه حاضر شده بود، برای شعرخوانی دعوت کرد:

«دعوت می‌کنم از دوست عزیزی که با برخی از دوستانشان از راه نسبتاً دوری تشریف آوردند، از استان زنجان. در خدمت آقا محمدرضای عزیز نوری هستیم. تشویق بفرمایید ایشان را از اعضای دورۀ پنجم که ما در خدمتشان هستیم. تشکر هم می‌کنیم از دوستانی که از راه‌های دور تشریف آوردند و در خدمتشان هستیم و افتخار داریم که رونق دادند هفتمین ماه‌شعر را.»

محمدرضا نوری شاعر پنجمین دورۀ آفتابگردان‌ها از زنجان با غزلی تازه به تهران آمده بود:

تا رسیدی امید با تو رسید، تا رسیدی گذشتم از تردید
آمدی رود زندگی گل کرد، آمدی چشمه‌های غم خشکید

آمدی شب شهاب‌باران شد، در رکابت ستاره می‌رقصید
شاد شد شاعر هماره غریب، که غمت بر کویر دل بارید

زنده کردی مرا الهۀ من، لرزه افتاد بر تن توحید
دور بود از مرام چرخ فلک که به وفق مراد می‌گردید

دلم آشوب شد، دلم خون شد؛ باز هم دور عاشقان چرخید
غنچۀ دلخوشیم گل نشده دست قسمت رسید و آن را چید

مثل رعدی رسید گاهِ عزا، مثل برقی رمید موسمِ عید
چند روز است هرچه می‌گویی چشم‌هایت نمی‌کند تأیید

چه شده ماه من بگو چه شده، نیست راهی به غیر گفت‌وشنید
حرف‌های من است، یادت هست؟ گفتی این لحن از تو است بعید

گفتی آری درست فهمیدی؛ رخت بر بسته از دلم امید
بعد گفتی که بگذرم از شعر، کسی از این مسیر خیر ندید

نا گهان تو، شما شد و گفتی باید از راه عشق برگردید
حرف‌های تواند یادت هست؟ دلم از لحن تازه‌ات ترسید

خواستم ضعف دل بپوشانم، اشک اما رسید و پرده درید
گفتی اشک و تو؟ گفتم آه از عشق... این منم اجتماع اشک و حدید

منِ بی‌شعر دشت بی‌باران، منِ بی‌عشق شهرِ بی‌خورشید
برو ای تو هماره در نسیان برو ای تو همیشه در تردید

برو هرچند عشق و شعرم را دل من از نگاه تو فهمید
دلم آشوب شد دلم خون شد باز هم دور عاشقان چرخید

غنچۀ دلخوشیم گل نشده دست قسمت رسید و آن را چید
این که شعر است این شما این من کاش می‌شد دوباره برگردید

 

میلاد عرفانپور ضمن اینکه شعر محمدرضا نوری را شعری خوب، یک‌دست و خوش‌عاطفه شمرد، از دکتر سیار برای بررسی شعر وی دعوت کرد و ایشان به نقد شعر خوانده شده پرداختند:

«بسیار خوب، دست شما درد نکند. این شعر با این بلندی که بیست‌وچهار بیت شده بود و چند فضای عاطفی مختلف را هم می‌رساند، از شادی شروع می‌شد و درواقع مسیری را طی می‌کرد و مسیری را روایت می‌کرد، از اوج شادی و وصل تا جدایی و ناامیدی». سپس سؤالی را از شاعر مطرح کردند که: «شعر در اثنای سرودن تکلیفش روشن شد که می‌خواهی هر دو فضا را داشته باشی؛ یعنی هم فضای وصل و هم غم و جدایی را و یا از اول که طرح شعر را انداختی می‌خواستی به همین جدایی برسی؟» نوری پاسخ داد: «فکر کرده بودم که یک روایت بیاورم در شعر که از شادی برسم به یک‌جایی. ولی این که چه شکلی بشود را وقتی شعر گفتم مشخص شد.»

سیار نقدش ر اینگونه ادامه داد: « ما یک شعر راویانه میبینیم؛ اما روایتی که درحقیقت مثل یک قصه آدم را دنبال بکند و پشت سر خودش بکشد، نمی‌بینیم.» نوری گفت: «قصدی نداشتم که از اول قصه بگویم؛ صرفاً چند تا گفتگو بین معشوق و عاشق که حرف با هم می‌زنند.» و سیار پاسخ داد: «به نظرم بهتر میبود که در این ردوبدل شدن، چیزی نمک کار را بیشتر بکند و تعلیقی ایجاد بکند و صرفاً چند گفت‌وگو در چند حال و هوای مختلف نباشد. البته نظر من این است؛ شاید اگر شعر را ببینیم، نکتۀ دیگری به ذهن برسد، اما چیزی که به ذهن می‌رسید، این است با توجه به این قافیه؛ قافیه‌ای که یک فعل است فقط و با یک شناسۀ اید تمام می‌شود و بعضی هم سر همین إن قلتی دارند که آیا می‌شود این را قافیه به حساب آورد یا نه. یعنی آیا شناسه جزء حرف رَوی به حساب می‌آید یا نه. البته بزرگان شعر ما شناسه را همواره جزء حرف رَوی به حساب آورده‌اند و هیچ مشکلی هم نبوده است. مثل منم که شهرۀ شهرم به عشق ورزیدن، منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن. همین‌جور با همین فرم ادامه پیدا می‌کند؛ یعنی درواقع یک مصدر هست که تکرار می‌شود و یک ساخت صرفی هست که قافیه قرار می‌گیرد. بزرگان ما این را پذیرفته‌اند؛ اما به نظرم هرچه از این پرهیز بکنیم و خودمان را نسپاریم به دست قافیه‌ای که می‌تواند مثلاً صد تا دویست تا همین‌طور ما را پیش ببرد و فضاهای مختلف به ما بدهد و ما خودمان را تحمیل بکنیم به روایت، بهتر خواهد بود؛ یعنی یک روایتی یا قصه‌ای که تحمیل بکند به شعر بهتر است تا قافیه‌ای که بشود با آن ده تا فضا را تجربه کرد و اسیر آن بشویم. نمی‌گویم که شما اسیر آن شده‌ای، اما در این پل زدن بین این دو فضا می‌شد دقت و اختصار بیشتری رعایت کرد؛ اما درکل زبان بسیار روان بود. دست قسمت رسید و آن را چید، مثلاً این بیت چقدر روان است؛ یعنی با سه جمله در یک مصرع خیلی کوتاه، دو جمله در یک توالی خیلی خوب می‌رسند. جای دیگر هم این اتفاق افتاده بود. بسیار خوب.»

بعد از گفتوگویی که محمدمهدی سیار و محمدرضا نوری درباب غزل خوانده شده داشتند، میلاد عرفانپور از حاضران خواست برای رمضانیتر شدن حالوهوای جلسه، دوستان را با صلوات تشویق کنند. بعد از آن از خانم ریحانه کرامتی، عضو دورۀ هفتم، برای شعرخوانی دعوت شد که به سبب عدم آمادگی جای خود را به خانم مائده عابدیان از این دوره داد. عابدیان در میان ذکر صلوات بر سن حاضر شد و به خوانش شعرش پرداخت:

 

امروز شنبه است و باز از دمِ سحر
 مردم میان دود و ترافیک دربه‌در

دیروز رفته است به جایی که می‌روند
 این جمعه‌های عاشق و بی‌تاب و بی‌خبر

خورشیدِ پشت گرد و غبارِ غریب، آه...
بعدِ نماز، عرض سلام و تکان سر

چک‌چک جواب‌های سلامی که می‌دهی
 باران شده‌ست می‌چکد از چشم‌های تر

حتماً کسی که دیده تو را موقع سلام
می‌آردت به چهرۀ چون ماه در نظر

می‌پرسم از خودم که چرا دور می‌شوم
از تو از این مکالمه هر لحظه بیشتر

امروز کودکی که سر چارراه بود،
هی گفت و گفت دسته گل نرگسی بخر

حتی از این که هستم اگر خسته‌تر شوم،
 اصرار می‌کنم به دعاهای بی‌ثمر

شاید فقط به خاطر چتری که تشنه است
 باران دلش بسوزد و برگردد از سفر

 

میلاد عرفانپور ضمن تشکر از شعر خوبی که مائده عابدیان خواند، از آقای سیار برای نقد آن دعوت کرد.

«بسیار خب، دست شما درد نکند. شعر بسیار زیبا و سرحالی بود و رو پا! تصویری و بالطافت زبانی خوب. مثلاً این بیت چک‌چک جواب‌های سلامی که می‌دهی، باران شده‌ست می‌چکد از چشم‌های تر، چه فرم زیبایی دارد و خیلی خوش نشسته است. در بیشتر بیت‌ها همین روانی و همین سهل و ممتنع بودن را می‌دیدم و یک ذهن جویندۀ اهل دیدن و اهل تماشا و اهل حرف‌های معنوی خیلی خوب بود. به نظرم از حد یک واگویۀ شخصی کاملاً فراتر می‌رفت و به یک منظومه که هم بخش‌های اجتماعی دارد و هم بخش‌های حدیث نفس شخصی دارد و هم زیبایی‌ها و ظرافت‌های زبانی دارد، رسیده بود. همۀ این‌ها را درش میدیدم و شاید یکی دو جا به ذهنم آمد که می‌شود بهترش کرد؛ ولی درکل به نظرم ساختار و اندیشه و زبان خیلی خوبی داشت». سپس سیار از مائده عابدیان مدتزمانی که شعر می‌گوید را سؤال کرد و شاعر جواب داد: «من از وقتی که جلسه می‌آیم؛ تقریباً یک سال است و قبل از آن هم یک چند ماهی شعر می‌گفتم». سیار ضمن تحسین مجدد و مکرر شاعر، بهخصوص با توجه به مدتی که شعر می‌گوید، از او خواست تا باز مطلع را بخواند و روی آن صحبت کرد:

«امروز شنبه است و باز از دم سحر
 مردم میان دود و ترافیک دربه‌در

ببینید همان حالت پویایی و سعی در امروزی بودن را در همین شروع می‌بینیم؛ اما یک‌مقدار همین کوتاه بودن وزن و ردیف نداشتن، انگار شما را در چینش واژه‌ها به عجله انداخته است. مثلاً همان واو را که در اول می‌آید، شاید بشود حذف کرد و یک‌مقدار کل کار را روان‌تر کرد. مخصوصاً در مطلع. حالا این آمدن واو وسط یک مصرع درکل خیلی پسندیده نیست. مخصوصاً اگر در اولین مصرع یک غزل ببینیم این را. اما بسیار خوب بود. دست شما درد نکند». 

در ادامه میلاد عرفانپور ضمن عذرخواهی از کمبود جا از یکی از پیشکسوتان آفتابگردانی برای شعرخوانی دعوت کرد، حجت الاسلام حسین حسن‌نژاد از شهر سبزوار. حسننژاد با این شعر در هفتمین ماهشعر آفتابگردان‌ها حاضر شد:

باز مشتی به سنگ می‌کوبد، خشم بی‌حاصلی‌ست دریا را
موج‌ها اسب‌های کف‌برلب به زمین می‌زنند سرها را

گلۀ اسب‌های دریایی هیجانی چنین تماشایی
وه که تغییر می‌دهند فقط موج‌ها نظم‌های اینجا را

قلعه‌های شنی بر ساحل سلطنت‌های روی آب و گل
کودکی حرف می‌زند با ما موج از جا نمی‌کند ما را

از *ستان ستاره بر ساحل گوشماهی زیر لای و گل
می‌سپارم به موج هرچه که هست می‌سپارم به آب دنیا را

سیار در نقد کوتاهی همراه با یک شوخی صمیمانه، سخن را بعد از شعرخوانی حسین حسننژاد اینگونه ادامه داد: «آفرین. خیلی خوب. باریکلا. خیلی خوب بود جناب حسن‌نژاد عزیز. نسبت به شعرهایی که قبلاً شنیده بودیم از شما رشد خیلی محسوسی دیده می‌شد. ظاهراً جلسه نیامدن مفیدتر است تا جلسه آمدن. چون مدتی هم بود که شما را ندیده بودیم، اما غزل خوب و پر از تصویری بود؛ درعین‌حال هم تصویرهای متنوع و هم منسجمی داشت و زبان خوب بود درکل. منتها ایرادی اگر بشود گرفت، شاید در قوافی آن، ‌قدری که باید قافیه‌ها محکم نبود. خصوصاً که دوری بود وزن شعر و قافیۀ درونی هم داشت. قافیه‌های درونی تند تند با موسیقی خوب پیش می‌رفت، ولی آن‌جایی که باید به آن زنگ اصلی قافیه برسد، ما فقط یک آرا می‌بینم که آن هم یک‌جا شده است این جا را که خیلی محکم نیست و یک‌جا شده است ما را. اگر به نظرم یک تجدید نظر خیلی سر پایی روی این بحث قافیه در شعر بکنید، غزل خیلی بهتری خواهیم داشت از شما. درکل شعر خیلی زیبایی بود، دست شما درد نکند».

عرفانپور بار دیگر به شاعران آفتابگردانی دورۀ هفتم، که بار اول بود در شهرستان ادب حاضر میشدند، تبریک گفت و از مرتضی تقوی که از شاعران این دوره است، برای شعرخوانی دعوت کرد. تقوی هم با یک غزل، روند غزلخوانی جلسه را ادامه داد:

از این قفس پرندۀ بی‌تاب می‌رود
از این خم شکسته میِ ناب می‌رود

طعنه بر این شکستۀ بی‌خانمان مزن
من می‌روم که تشنه پیِ آب می‌رود

اعجاز را ببین که ز دریای چشم‌هاش
هر تشنه‌ای که آمده سیراب می‌رود

با این خیال تا که گذر می‌کنی ز شهر
شهری به روی دست خودش خواب می‌رود

زیبای من کسی‌ست که گر رخ نشان دهد
چون آب خوردن عزت مهتاب می‌رود

پایان رودِ عشق به دریا نمی‌رسد
این رود پر خروش به مرداب می‌رود

 

دکتر سیار ضمن تشکر از مرتضی تقوی از او خواست بیت آخر را بار دیگر بخواند و آن را بسیار ساده، زیبا و روان خواند و در ادامه شعر را اینگونه نقد کرد: «از این دست تسلط بر زبان در بقیۀ بیت‌ها هم دیدیم و این خیلی خوشایند بود برای ما به عنوان مخاطب و خوشایندتر خواهد بود اگر در تنظیم یک بیت، همین‌طور بادقت پیوندهای بین واژه‌ها را پیش خودت بیشتر مرور کنی و بیشتر تأکید کنی؛ مثلاً بیت دوم

طعنه بر این شکستۀ بی‌خانمان نزن / من می‌روم که تشنه پی آب می‌رود

مصرع دومش خیلی خوب است؛ اما مصرع اول، نه در واژه‌هایش ارتباطی برقرار می‌کند با تشنگی و آب و نه چیزی بر غنای اندیشه‌ای این بیت اضافه می‌کند. شکسته بودن و بی‌خانمان بودن چیزی به این بیت اضافه نمی‌کند و این‌که طعنه به من نزن، تمهید خوبی برای آن مصرع خوب که من می‌روم که تشنه پی آب می‌رود، نیست. اگر مثلاً می‌شد بازی کرد و درواقع چیزی شبیه اسلوب معادله استفاده کنی که جای تشنه و آب در مصرع اول یک مابه‌ازایی تعریف کنی که بعد بگویی من می‌روم که تشنه پیِ آب می‌رود، این خیلی دلنشین‌تر و بهتر بود. در بعضی بیت‌های دیگر هم همچنین پیشنهادهایی می‌شود داد؛ اما جای گفت‌وگوی بیشتر نیست. همین که تأکید بکنیم بر مهندسی واژه‌ها، فکر می‌کنم کفایت می‌کند».

میلاد عرفانپور از شیوا فضلعلی، از دورۀ پنجم آفتابگردان‌ها، برای شعرخوانی دعوت کرد و فضلعلی با غزلی کوتاه حاضر شد:

باور مکن از عشق قلبی در امان باشد
دربند خواهد شد اگر جانی در آن باشد

آری قفس هرقدر باشد باز دلگیر است
حتی اگر اندازۀ هفت آسمان باشد

هر جا که آوازم به بغض آغشته شد بی‌شک
باید یکی از گوشه‌های اصفهان باشد

با عشق آب ما به یک جو می‌رود؟ هرگز!
بهتر که درد ما کماکان درد نان باشد

شاعر دلش گرم قلم بوده‌ست از آغاز
گیرم که مُهر نام و ننگش بر دهان باشد

با شعر نامش را فرستادم به هر سویی
می‌خواستم با خلق رازم در میان باشد

ای دل! تهی‌دستان کجا و کیمیای عشق؟!
بگذار آن هم سهمِ از ما بهتران باشد

 

سیار ضمن تحسین این شعر، اینگونه به بررسی کوتاه آن پرداخت:

«خیلی خوب، دست شما درد نکند. غزل خوب و خوش‌فرمی بود که تقریباً هیچ بیتی که رنج ببرد از ضعف تألیف یا لغزش زبانی در این غزل نشنیدیم. همۀ بیت‌ها تقریباً خوش‌ساخت و دارای حرف مشخص و شنیدنی بودند. اما درکل که غزل را نگاه کنیم، شاید مثلاً بگوییم چند بیت، چند بیت، سازهای مختلفی می‌زدند. البته باید مکتوبش را دید که ببینیم آیا شاعر توانسته جمع بکند بین این حرف‌های مختلف یا خیر. مثلاً اول از این جا شروع می‌شد که -مصرع خیلی زیبایی هم بود- باور مکن از عشق قلبی در امان باشد، اما اواسطش می‌رسیم که عشق کار هر کسی نیست و آخرش هم با این تمام می‌شود که بگذار عشق سهم از ما بهتران باشد. آیا این گفتگوی درونی که چند معنا و از چند موضع شاعر دارد حرف می‌زند در ساختار غزل پاگردهایی برای انتقال از این موضع به آن موضع تعبیه شده یا نه، که برای آن باید با دقت بیشتری دوباره غزل را بخوانیم. اما درکل خوب بود. شاید هم شاعر بگوید من حال و هواهای مختلفی را در شعر آورده‌ام و مخاطب، فراخور حال خودش از یک جایی، که مثلاً عاشقانۀ ساده است، استفاده می‌کند، یک‌جا هم از حرف‌های اجتماعی استفاده می‌کند. اشکالی شاید در این نباشد؛ اما به شرط این‌که شاعر مسلط این باشد و بتواند خودش دفاع بکند».

بعد از آن علی شوندی از شاعران دورۀ هفتم آفتابگردان برای شعرخوانی حاضر شد.

دوباره زار و پریشان میان نیمه‌شبم
که خاطرات حریمت بریده تاب و تبم

به اربعین و ستون‌ها و بیرق و موکب
گره زدم همه جان و تن و رگ و عصبم

طبیب مایی و مرهم، مِیِ بهشتی توست
که مست چای عراقی و مزۀ رطبم

به پای جود و کرم‌های مادر و پدرت
که مادر و پدرم نه، عشیره‌ام نسبم،

تمام دار و ندارم فدای زهرا و
خودم فدایی ایوان سیدالعربم

که هجر گنبدش عاشق‌کشی به راه انداخت
چگونه زنده‌ام از این فراق؟! در عجبم

مرا به بادۀ اغیار احتیاجی نیست
چرا که حیدر کرار می‌دهد عنبم

 

علی شوندی مورد تشویق شاعران جلسه قرار گرفت و سپس دکتر سیار اینبار از میلاد عرفانپور برای نقد شعر دعوت کرد. عرفانپور گفت:

«چیزی که به ذهن من رسید این بود که غزل شسته رفته و خوش حال و هوایی بود و عاطفۀ خوبی هم داشت و مشخص بود از آن جنس غزل‌هایی‌ست که من اگر برای معصوم (ع) شعر می‌گویم، پشتش یک انسی برقرار کرده‌ام و دارم این شعر را می‌گویم؛ چراکه کلاً شعر اگر پشتش انس و صدق نباشد، شعر گیرا و کارایی نخواهد شد. به‌خصوص برای ائمه (علیهم السلام) اگر این اتفاق نیفتد، شعر به دل نخواهد نشست و شعر نخواهد شد. این اتفاق در این شعر افتاده بود و به نظرم این صدق و انس، پشت این شعر بود. تنها صحبتی که می‌شود به عنوان نکتۀ کلیدی دربارۀ این نوع شعرها داشت، به نظرم این است که برای منِ شاعر که چند سالی‌ست تجربۀ سروکله زدن با شاعران جوان‌تر از خودم را دارم، خواندن چنین شعری به من این را گواهی می‌دهد که شاعر خیلی گسترده مطالعه نداشته است در شعر روزگار خودش و به این خاطر بافت زبان، بافتی خیلی سنتی‌ست. به این خاطر است که شما جایی عنب استفاده می‌کنید که خیلی شاید ملموس و قابل پذیرش در زبان شعر امروز نیست. این نکته را در پرانتز البته بگویم که کلمات ستنی و زبان سنتی، محکوم به جدایی از شعر نیستند؛ اما مهم طریقۀ استفاده ما و بافتی‌ست که ما آن کلمات سنتی را درش استفاده می‌کنیم. می‌بینم که حسین منزوی مثلاً در شعرهای خودش بسیاری از کلماتی که برای ما فهمش امروزه سخت است را استفاده کرده؛ اما بافت زبان و ساختمانش، ساختمان امروزیست. یا علی معلم. یعنی نوآوری در کنار این هست. اگر شما هم مثل علی معلم و بزرگوارانی که زبان آرکائیک و ستنی دارند، اما با نوآوری‌هایی سعی می‌کنند این را همراه کنند و آن تازگی را به آن بدهند، این کار را پیش بگیرید، بهتر است و البته آن مطالعه قطعاً لازم است که شما شعرهای امروزی و شعرهای بزرگان زمان خودتان را بخوانید که این زبان، زبان متعادلی بشود بین سنت و نوآوری».

بعد از آن، نوبت به نیلوفر بختیاری رسید. شاعری که با کتاب آیینهکاری سکوت در سال گذشته توانست نقدهای خوبی را از بزرگان از آن خود کند. میلاد عرفانپور ضمن اشاره به این نکته و خواندنی شمردن کتاب آیینهکاری سکوت از شاعرش برای شعرخوانی دعوت کرد.

بختیاری یکی از غزلهای تازهاش را به جلسه آورده بود و برای حاضران قرائت کرد:

زنده‌ست انگاری، نگاهش کن، نمرده
آئینه را همراه آهَش کن، نمرده

این‌گونه رو به قبله جسمش را نخوابان
او را ببوس و روبه‌راهش کن، نمرده

هرچند او بی‌یاری‌ات هم روسفید است
گولش بزن، اصلاً سیاهش کن، نمرده

او رونق شب‌های تار آسمان بود
رحمی به حال روی ماهش کن، نمرده

چشمان او را جان‌پناه خستگی‌ها
دستان او را تکیه‌گاهش کن، نمرده

دکتر سیار ضمن تمجید و تحسین شعر خانم بختیاری، به بررسی آن پرداخت:

«بسیار خوب، ماشاءالله. دست شما درد نکند. خیلی غزل خوبی بود. از همان اول، درواقع نوآوری شاعر و تسلطش بر زبان، بدون این‌که زیادی به رخ کشیده شود، به چشم می‌آمد و بیت‌بیت همان توقعی که از آن مطلع داشتیم، برآورده می‌شد؛ مطلعش بسیار خوب بود. آن‌قدر تروتازه و آن‌قدر هولناک که همین برای این که بفهمیم با چه شاعری مواجهیم، کفایت می‌کرد. یک بار دیگر مطلع را به‌خصوص مصرع اول را بشنویم:

زنده‌ست انگاری، نگاهش کن نمرده

ببینید با سه تا جمله که با لحن‌های مختلف هم ممکن است خوانده شود، چقدر طبیعی و چقدر هولناک یک غزل شروع می‌شود و بعد آدم می‌ماند که خب حالا با این ردیف، چگونه پیش خواهد رفت و بعد مصرع دومِ مطلع را که می‌شنویم، می‌بینیم که نه! با یک شاعری طرف نیستیم که صرفاً با یک چیز زیبا روبه‌رو شده که ممکن است به ذهن هرکسی برسد و همان را شعر بکند. تا این‌جایش آن فوران خلاقیت و ناگهانی شعر را نشان می‌دهد که در هرکسی و هر شاعر تازه‌کاری هم ممکن است به وجود بیاید؛ اما مصرع دوم است که منِ مخاطب تصمیم می‌گیرم به خودم بگویم با یک شاعر حرفه‌ای سروکار دارم یا نه. این فقط یک رعد وبرق شاعرانه‌ای بوده که زده و تمام شده؛ اما نه. مصرع دوم را که می‌شنوم: آیینه را همراهِ آهش کن نمرده، می‌بینیم که این شاعر صرفاً یک جرقۀ شاعرانه او را به شعر گفتن وانداشته و با یک پشتوانۀ عظیمی از مطالعات و تاریخ ادبیات با ما دارد حرف می‌زند. این که وقتی می‌خواهند تشخصی بدهند کسی زنده است یا نه، آیینه را جلوی نفسش می‌گیرند که ببینند آیا زنده است یا نه. حالا این آه که با آیینه می‌آید، چقدر زیباست و همراه که با آه می‌آید، دیگر تکلیف ما مشخص می‌شود که با یک شاعر حرفهای و با یک شعر حرفهای سروکار داریم. بیت‌های بعدی هم همین‌طور؛ بیت دوم و سوم هم خوب پیش رفت که حالا فرصت نیست گفت‌وگو کنیم در موردش. تا آنجایی که رسید به: هرچند او بی یاری‌ات هم روسفید است / گولش بزن، اصلاً سیاهش کن نمرده، خب ابهامی‌ست که می‌خواهیم ببینیم چگونه به قافیۀ سیاه می‌رسد. گولش بزن هم یک طراوتی به شعر می‌دهد که در این شعر البته پذیرفته است؛ چون درکل شعر فاخری هم می‌شنویم، اما یک‌جا بگوید گولش بزن پذیرفته است، اما یک‌مرتبه اصلاً سیاهش کن خیلی حجم زیادی می‌گیرد از این مصرع. چون چیزی به گولش بزن اضافه نمی‌کند و آن سیاهش کن هم که از اول لو رفته با رو سفید است. آن سیاهش کن باید یک‌طوری قایم بشود؛ یعنی شاعر این توان را داشته باشد که قافیه را طوری قایم بکند که آن لحظه‌ای که مخاطب قافیه را می‌شنود، کاملاً لذت ببرد از آن؛ درصورتی‌که ما وقتی که گولش بزن را شنیده‌ایم، اصلاً سیاهش کن به دل من نمی‌شیند و نکتۀ آخر این که در پایان‌بندی من توقع داشتم که یک چیز خیلی عظیم‌تری رخ دهد. اولاً که برای من معلوم نشد تا آخر کیست که داریم درباره‌اش حرف می‌زنیم. اگر این گره را به نحو غافلگیرکننده‌ای آن ته باز می‌کردید، قطعاً با یک غزل بهتر، هرچند حالا هم غزل خوبی بود، مواجه می‌شدیم». در پایان بار دیگر دکتر سیار، مطلع را تکرار کرد و از نیلوفر بختیاری بابت آن سپاسگزاری کرد.

بعد از شعرخوانی خانم بختیاری، نوبت به بخش ویژۀ ماهشعر رسید؛ میلاد عرفانپور در معرفی مهمان این بخش گفت:

«رسیدیم به بخش ویژۀ ماه‌شعر هفتم که در خدمت یکی از بهترین آفتابگردان‌های دوره‌های گذشته و دورۀ نخست آفتابگردان‌ها هستیم که امروزه البته بسیار شناخته شده هستند در کشور. شعرهای ایشان زیاد خوانده می‌شود و کتاب‌های ایشان، که البته دو کتاب هست یکی به نام ایما و یکی به نام سالیان، الحمد الله مخاطب خوبی پیدا کرده. در خدمت این دوست عزیز هستیم: جناب آقای سجاد سامانی».

 سجاد سامانی در میان تشویق حضّار به سلام واحوالپرسی صمیمانهای پرداخت و دربارۀ شهرستان ادب اینگونه ابراز داشت: «من هم سلام عرض می‌کنم خدمت اساتید بزرگوار و دوستان خوب خودم و شاعران گرامی که در این جلسه افتخار زیارتشان را دارم. همان‌طور که می‌دانید بنده افتخار این را دارم که عضو اولین دورۀ آفتابگردان‌ها باشم و درواقع شاید نتوانم آن چیزی که به‌حق است را بیان کنم؛ اما خیلی نقش پررنگی داشت این مجموعه در شاعر شدن من. شاید درواقع شاعر می‌شدم بازهم، اما این که در یک مسیر درستی سعی بشود که قرار بگیرد این بحث، این مجموعه خیلی برای من مؤثر بود. برای خیلی از دوستان دیگر هم خیلی از دوستانی که امروز می‌پرسند که ما کجا برویم شعر ما تقویت بشود و بتوانیم در فضای خوبی شعر را ادامه بدهیم با اهدافی که داریم، من جای بهتری از شهرستان ادب نمی‌شناسم که نگاهش نگاه صرفاً فنی نباشد، یعنی یک جهان‌بینی و یک نگاه محتوایی که درواقع ارزش در ادبیات ما همان بوده است را داراست. آدم جایی که خیالش راحت است که به برادرش، به دوستش بتواند توصیه کند که برود و در یک ریل مناسب قرار بگیرد، شهرستان ادب است و من هم افتخار این را دارم که در همین ریل و در همین مسیر هستم. در مورد کتاب هم من از پیش از این که چاپ بشود، دوستان شهرستان ادب خیلی لطف داشتند و همه‌جوره مایه گذاشتند در معرفی و خیلی مسائل دیگر و من به نوبۀ خودم تشکر کوچکی می‌توانم داشته باشم همین‌جا. جداً هم به دوستان عرض کردم که خیلی من را شرمنده کرده‌اند در این مدت».

سپس میلاد عرفانپور از سامانی دعوت کرد چندشعری از کتاب تازه‌اش بخواند و سامانی ضمن اشاره به اتمام نسخههای چاپ اول کتابش، سه غزل از نسخۀ پی دی اف آن برای حاضران خواند:

تو پادشاهی و من مستمند دربارم
مگر تو رحم کنی بر دو چشم خونبارم

مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست
هنوز نعره برآرم که دوستت دارم

ردای عفو برازندۀ بزرگی توست
وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم

امید من به خطاپوشی تو آن‌قدر است
که در شمار نیاید گناه بسیارم

تو را به فضل تو می‌خوانم و امیدم هست
اگر به قدر تمام جهان خطاکارم

***

در وصف تو بسیار سرودیم و ندیدی
یک عمر غزلخوان تو بودیم و ندیدی

با دیدنت ای خاطرۀ خوش، همگان را
از خاطرۀ خویش زدودیم و ندیدی

ای دلزده از سردی آغوش زمانه
ما این همه آغوش گشودیم و ندیدی

موهای تو شعرند و همین چند غزل را
از دفتر شعر تو ربودیم و ندیدی

چون گرد که پنهان شده از گردش چشمت
هستیم و نمی‌بینی، بودیم و ندیدی

***

امان از داستان عشق و فرجام غم‌آلودش
نمی‌دانستم این آتش به چشمم می‌رود دودش

تو را با دیگری می‌بینم و با گریه می‌پرسم
از این دیگرنوازی‌ها خدایا چیست مقصودش

چه دنیایی که وقتی در دل من خانه می‌کردی
نمی‌گفتی که بی‌رحمانه خواهی ساخت نابودش

درختی از درون پوسیده‌ام، کی روز ویرانیست؟
چه فرقی می‌
کند وقتی نباشی دیر یا زودش؟

جهان را دادم و حسرت خریدم، ای دل غافل
ضرر در عاشقی کم دیده بودم این هم از سودش

شاعران حاضر سجاد سامانی و غزلهای او را تشویق کردند و میلادعرفانپور ضمن تشکر از او، دکتر سیار را به بررسی اجمالی شعرهای سامانی دعوت کرد.

«ای کاش به جای صحبت من هم باز شعر می‌شنیدیم، این‌قدر که شعرهای تو گواراست و شنیدنی که می‌شود ساعت‌ها خواند و شنید و این جای تبریک دارد. با زبانی بی‌دست‌انداز. یک ویژگی خوب شعر سجاد که به نظرم یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایی است که می‌توانیم یاد بگیریم و برای بچه‌های آفتابگردان و شعر امروز ارزشمند است و باید قدرش را بدانیم، این سلامتِ زبان است؛ یعنی دقت در نحو و استفادۀ خوب از فرم‌های مختلف جمله‌بندی در زبان فارسی و عرض کنم که چینش واژه‌ها به گونه‌ای که بدون تنافر درواقع مثل راحت‌الحلقوم، خیلی راحت مخاطب می‌تواند با چشم و زبان بخواند، بدون این که جایی با دست‌اندازی در خواندن مواجه شود و به لکنت بیفتد و این مهارت مهمی است که شاعر حتماً باید تمرین کند و در شعر سجاد سامانی این مهارت را به‌خوبی می‌بنیم؛ یعنی روانی و یک‌دست بودن و بی‌دست‌انداز بودن زبان. من هرجای کتاب را باز کردم، امروز که توفیق داشتم مأنوس بودم با آن، چیزی که به ذهن میرسید، اول همین خوش‌آهنگ بودن  بود. البته خوش‌آهنگی غیر از بحث زبانی است؛ شاید یک شعر به لحاظ زبانی فاخر، محکم و درست هم باشد، جمله ها از نحو درستی و تألیف درستی برخوردار باشند همه، اما خوش‌آهنگ نباشند. مثل خیلی از شعرای بزرگ کهن و امروز که آن‌چنان برای عموم مردم خوش‌آهنگ نیست. اما سجاد سامانی بدون این که خیلی به رخ بخواهد بکشد مثلاً آرایه‌های مختلف را یا عرض کنم به خدمت شما زیاد بخواهد حتماَ از ترصیع و موازنه و این‌ها هم اسنفاده بکند یا نکند، خوش‌آهنگ است شعرش و این درونی شده در او: بی من چگونه رفت مگر دوستم نداشت / آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت آن اشک‌های شوق در آغاز هر سلام / آن خنده‌ها چه بود اگر دوستم نداشت. اولین جنبه‌ای که به ذهن می‌رسد این روانی و یک‌دست بودن زبان است که تبریک می‌گویم به او. هنر دیگری که در کار سجاد سامانی و این کتابش به چشم می‌آید و قابل تحسین است، باز هم از جنس زبان است این هنر هم؛ کشف‌های زبانی و بهره‌مندی از چیزی که من فکر می‌کنم محمدکاظم کاظمی این نام را گذاشته مردم‌گرایی زبانی که البته چیزی‌ست که سابقه دارد، هم در شعر کهن ما و هم در شعر معاصر که شاعر به جای این که بیشتر گوینده باشد، می‌بینیم که با شاعری مواجهیم که همزمان که گوینده است، شنونده هم هست؛ یعنی خوب می‌شنود و فرم‌ها و اسلوب‌های خوشایند و خوش‌آهنگ زبان مردم را که شاید در کتاب‌ها هنوز ثبت و ضبط هم نشده است، استفاده میکند. این اسلوب‌ها در لحظه‌ای که می‌شنود در ذهنش زنگ می‌خورد و جایی ثبت می‌شود تا در غزلی به کار بیاید. البته استاد این فن، حافظ و سعدی و دیگران‌اند که این کار را به‌خوبی انجام داده‌اند. در شعر معاصر هم ما در سبک هندی گاهی دیدیم. البته سبک هندیها نتوانسته‌اند این‌قدر خوش‌آهنگ و خوشایندش کنند مثل حافظ و سعدی. یکی از قوت‌های شعر قیصر امین‌پور همین استفاده از این تکیه‌کلام‌ها و ارتقای شاعرانۀ آن بود و حالا این اتفاقی که افتاد در شعر معاصر این بود که بهره‌گیری از این تکیه‌کلام‌ها یکهو آدم را شوکه می‌کرد. یعنی یکهو می‌دید که مثلاً در یک رباعی مصرع آخرِ رباعی متکی است بر تحویل دادن یک تکیه‌کلام به خود مردم. تکیه کلامی که مردم، روزمره به کارش می‌برند و توجه ندارند که این ممکن است زبیا و شاعرانه باشد. در یک برهه‌ای در اواخر دهۀ 60 و شاید تمامی دهۀ 70 این بهره‌گیری از تکیه‌کلام‌ها و کشف شاعرانگی در آن‌ها به یک حد افراطی رسید و می‌دیدم که مثلاً شاعری رباعی می‌گوید و تمام تکیۀ او بر تکیه‌کلام‌های مردم است که آن ته در رباعی‌اش یک چیزی بیاورد و از زبان مردم گرفته باشد. حالا برای شعرایی که تازه می‌خواهند با شعر معاصر آشنا بشوند، شاید خواندن خیلی از این رباعی‌ها همین الآن هم لذت‌بخش باشد، اما وقتی یک تکنیک زیاد استفاده شد و استفاده شد، به‌خصوص در رباعی، که حالا آقای عرفان‌پور حتماً مسلط است در اینباره، کیفیتش را از دست میدهد. مثلاً فرض کنید حالا از نمونه‌های خوبش که مثلاً فرض کنید ما در زبان روزمره می‌گوییم فلانی که کاری نکرده است، آدم که نکشته است! یک‌مرتبه شاعر رباعی‌سرا تا این را می‌دید می‌گفت آدم که نکشته است، عاشق شده است! و این را می‌کند تمام تکیه‌گاه خودش در شاعری خودش و اصلاً یک رباعی را بر اساس همین می‌گوید. مثلاً فرض کنید که همین عاشق شده است را می‌کند ردیف و بعد ضربۀ نهایی این است که آدم که نکشته بود عاشق شده بود و این خیلی تکرار شد و دیگر از آن جذابیتش افتاد. اما در دهۀ 80 بعد از این که از این کار شعرا منصرف شدند و فاصله گرفتند و بیشتر سعی کردند در شعر حرف خودشان را بزنند و به ساختارهایی برسند و به فرم‌های تازه‌ای برسند و گاهی این، آن‌قدر پیچیده شد که از زبان مردمی هم فاصله گرفت و شعر خواندن شد یک کار سخت! شما اگر مثلاً نمونه‌های شعر دهۀ هفتاد را ببینید، آن‌قدر عالم شاعر شخصی و زبان شاعر شخصی است که برای عموم مردم واقعاً سخت است خواندنش؛ چه شعر نویش و چه غزلهایش. حرکتی نیمه‌بازگشتی درواقع در دهۀ هشتاد رخ داد که یک‌مقدار ساده‌تر حرف بزنیم و این‌قدر پیچیده نکنیم؛ هم در شعر نو هم در غزل و دوباره برگشتیم به یک سادگی و یک روانی و یک لطافت زبانی. درحقیقت بازگشت نه به معنای بازگشت به سبکی دیگر، بلکه بازگشت به زبان مردمی و ساده‌تر کردن زبان و پیرایش زبان شعر از استعاره‌های پیچیده، از فضاهای زیادی شخصی رمان‌وار. کسی که در این کار موفق بود، یکی از موفق‌ترین‌ها فاضل نظری بود و او هم یکی از تکیه‌گاه‌هایش پرداختن به همین تکیه‌گاه‌های زبانی و آوردن آن‌ها در شعر و تراش دادن این‌هاست در شعر. به نظرم کارهای خیلی موفقی در غزل او می‌بینیم و این کم‌کم دوباره رونق گرفت و ممکن است دوباره به ابتذال و افراط هم کشیده بشود؛ اما سجاد سامانی در جایی که ایستاده است، با حفظ تعادل زبانی، می‌بینیم که او نشسته و گوش کرده و مثلاً شنیده که مگر دوستم نداشت و این را در شعر آورده یا مثلاً: سخن به دلبریِ چهرۀ گشاده رسید / سلام کردی و گفتم حلال‌زاده رسید. ببینید، خوش می‌نشیند معمولاً در کارهایی که من در این کتاب دیدم، این‌جور استفاده‌ها معمولاً خوش نشسته‌اند. دوباره ببینید: به دیدارم نمی‌آیی چرا؟ دلتنگ دیدارم؛ خب اتفاقی در این مصرع نمی‌افتد؛ اما در ادامه میگوید: همین بود این که می‌گفتی وفادارم وفادارم؟! ببینید چقدر از اول تا آخر مصرع را انگار ما حفظ بودیم و دیگر برای حفظ کردن این دیگر لازم نیست دوباره خواند آن را و باز ادامه پیدا می‌کند: برای هر طبیبی قصه‌ام را شرح دادم گفت / چه می‌خواهی که من خود عاشقم، من خود گرفتارم! این هم خیلی پیش می‌آید؛ این موقعیت زبانی در گفت‌وگو که من به کسی مشکلم را مطرح بکنم و میگوید بابا من گرفتارم! اما این گرفتارم را ارتقایی بدهد و این گرفتاری به معنای سرشلوغی نیست فقط، بلکه به معنی عاشق بودن هم هست، به معنی ازسربازکردن نیست؛ ارتقایی هم به زبان مردمی داده و این هردوکار، هم کشف این اسلوب‌ها و فرم‌های ازپیش‌حفظ‌شده و هم ارتقای این اسلوب‌ها می‌تواند به کار شاعر بیاید برای این که وقتی که مردم شعرش را می‌خوانند، هم حرف آشنا بشنوند و هم حرف تازه بشنوند. یکی از هنرهای شاعر این است که بین این آشنایی و این آشنازدایی حرکت بکند که هم آشنایی بدهد اول و هم یک تازگی به مخاطب بدهد. اگر همه‌اش آشنایی بدهد، مثل آن رباعی‌هایی که گفتم و شاعر تمام اتکایش بر این باشد، زیاد ماندگار نخواهد بود؛ اما اگر چیزی بر این بیفزاید، بر این چیزهایی که از زبان مردم جمع می‌کند، کار را ماندگارتر می‌کند؛ مثلاً: گفتم ای دوست تو هم گاه به یادم بودی؟ / گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم. هر چه ورق که می‌زنیم از این نمونه‌ها زیاد می‌بینیم. حتی مرا به نام صدا هم نمی‌کند / دردا که فکر حال مرا هم نمی‌کند و این نمونه‌ها، این هنرنمایی‌های زبانی، که حالا شاید فرصت نباشد، ما را قانع می‌کند که با یک شاعر جدی که زبان برایش مهم است، زبان زندگی اوست، فقط نمی‌خواهد حرف بزند، گوش هم هست تا زبان مردم را حفظ بکند، با همچنین شاعری مواجهیم. شعرش خوش‌آهنگ است و حفظ‌کردنی است. از اسلوب‌های مختلف زبانی استفاده می‌کند، مثلاً از پرسش؛ ما شاید در یک مجموعۀ شعری هرچه بخوانیم یکی دو تا پرسش هم نبینیم! همه‌اش گذاره‌های خبری ببینیم. اما اینجا مثلاً شاعر می‌آید از پرسش استفاده می‌کند و اصلاً کل غزل را بر مبنای پرسش بنا می‌کند:  بی‌دل بی‌همزبان چه بر تو گذشته است؟ / پیر به ظاهر جوان چه برتو گذشته است؟ پرسشی که تکرار می‌شود و در ردیف هم نشسته است و این در انتخاب ردیف هم همان کاری که قبلاً گفتم، یعنی استفاده از اسلوب‌های آشناکاری است، که سجاد سامانی در چندین غزلش موفق بوده و در بعضی غزل‌ها هم شاید مثلاً آن‌قدر موفق عمل نکرده است». دکتر سیار سخن را از این شاهد مثال به تنوع اسلوبها در شعر سجاد سامانی رساند و گفت:

«این تنوع اسلوب را ببینید که هم از پرسش و هم از خطاب استفاده کرده است. مثلاً ممکن بود شاعری برای بیان همین معنا بگوید: من به ظاهر جوانم اما به‌واقع پیرم، بعد این را موزون کند و یک گذارۀ خبری به ما بدهد؛ اما سجاد سامانی نمی‌آید یک گزارۀ خبری به ما بدهد، از دو اسلوب دیگر استفاده می‌کند؛ یکی خطاب که می‌گوید پیرِ به ظاهر جوان و همۀ آن خبرها را می‌دهد، اما نه به حالت خبری، بعد یک پرسش می‌آورد که تنوع موسیقایی ایجاد کند که: پیرِ به ظاهر جوان چه برتو گذشته است؟! در این پرسش هم حسرت هست هم ابهام است. این دو تا خبر را می‌دهد، اما در اسلوب خطاب و اسلوب پرسش و این اتفاق هم زیاد افتاده است و معلوم است که اتفاقی نیست، بلکه اصلاً استراتژی شاعر این است که من به لحاظ اسلوب سخنم را یکنواخت نکنم. این به لحاظ زبان بود».

سیار پس از آنکه وجوه مثبت شعر سجاد سامانی را برشمرد، پیشنهادها و انتقادهایی که از مجموعۀ «سالیان» وی داشت را هم اینگونه بیان کرد:

«به لحاظ ابعاد دیگر شعر هم من حرف دارم دربارۀ کتاب؛ هم حرف مثبت و هم پیشنهادهایی برای ادامۀ این مسیر. نمی‌گویم منفی، به نظرم راهی که سجاد سامانی در زبان می‌رود، راه درستی است درکل. بخصوص این چابکی زبانش؛ جایی که در یک مصرع، در یک بیت چندین اسلوب آمده است، خیلی خوب شده؛ اما جایی که زبان کند می‌شود، یک مقدار ریتم کار می‌افتد و آن سرحالی مورد توقع از یک کتاب چاپ شده در سال 97 را گاهی در آن نمی‌بینیم. مثلاً: کار رقیب بود که نامهربانِ من / از روز دیدنش به نظر دوستم نداشت. درکل بیت، کند پیش می‌رود، یا مثلاً: روز پیمان بستی و شب توبه کردی، ای دریغ / توبه‌کارا! چیست فرق نقض پیمان و دروغ؟ البته خب ردیف سختی است و درکل، غزل قابل قبولی از کار در آمده است. یا: تا ابد دوریم، چون سوگند قرآن و دروغ / دور، مانند زبان روزه‌داران و دروغ. می‌بینیم باز هم از همین چیزهای قابل ضرب‌المثل شدن استفاده کرده است. اما اینجا که شاعر برای رساندن به آن ردیف، مسیرش کمی سنگلاخی شده است و آن سرحالی بقیه ابیات را مثلاً ندارد.

 در جمع رقیبان صحبت از من شد بیا / تا از ایشان بشنوی یک چند بهتان و دروغ

باز می‌بینیم که قدری کند پیش رفته و چیزی به اندازۀ حجمی که واژه‌ها اشغال می‌کنند، جرم و وزن ندارند و چگالی ندارند. این یک پیشنهاد است که سعی کنید در هر بیت، همان‌طور سخت‌گیرانه رفتار کنید که در بیت‌های اول و آخر رفتار کرده‌اید؛ چون بیت‌های اول و آخرتان خیلی خوب و سختگیرانه است.

به لحاظ واژه‌ها هم، بعضی واژه‌ها را شاید مثلاً توقع ما نیست در یک کتاب غزل سال 97 ببینیم. گاهی البته، آقای عرفان‌پور هم گفتند، که واژه به خودی خود کهن و تازه نیست؛ مهم آن نحوۀ کاربرد و نگاه ما به آن واژه است. هر واژه‌ای را می‌شود در یک نگاه و فرم کاملاً امروزین نشاند. حالا هرواژه‌ای شاید اغراق باشد، ولی بیشتر واژه‌ها را می‌شود. اما اگر واژه را با همان کاربرد و جهان قدمایی خودش من در یک غزل ببینم، می‌توانم به شاعرش پیشنهاد بدهم که قدری در آن مورد درنگ بکند و مواظب این باشد که عالمش دوتکه نشود؛ نیمی امروزی و نیمی کاملاً کهن. آن کهن‌ها را بهتر است بیاورد در زبان امروزی و در فرم امروزی جمع بکند. شاید تعجب بکند کسی که نخوانده باشد این مجموعه را که ما در این مجموعه چندین بار واژۀ زاهد داریم. این زاهد امروزی نشده است شیخ، آخوند، پیش‌نماز، یک‌چیزی نشده است که ما همین امروز می‌بینیمش و پیش چشممان است. با همان معنای زاهد در حافظ و سعدی‌ست.یا مثلاً سنگدل، دل‌سنگ، سنگین‌دل، آهن‌دل. گاهی همین واژه‌ها اکسیر امروزی بودن خورده‌اند و گاهی نه. یا شراب، یا رقیب که چندین‌بار آمده؛ چون این رقیب با رقیب حافظ متفاوت است، آنجا به معنی نگهبان است. درصورتی‌که این واژه در شعر معاصر، چندان تروتازه نیست، یا ستمگر، یا طبیب، یا کمانداران ابرو، صید، صیاد ابروی هلال یا چندین‌بار استفاده از تعبیر بی‌وفا شده است. البته این‌ها در پراکندگی این تعداد غزل‌ها شاید زیاد نباشد، اما همین مقدارهم جای بازبینی ونوتر کردن نگاهمان به همۀ این‌ها را دارد. این از بعد زبان نکات مثبت و منفی که به ذهنم می‌رسید». محمدمهدی سیار در ادامه باب «عاطفه و خیال» در مجموعهشعر سالیان سجاد سامانی را اینگونه باز کرد:

«در باب عاطفه به نظرم غزل‌های تأثیرگذاری می‌بینیم که یک دلیل عاطفی بودنش این است که زبانش هم عاطفی است؛ یعنی تنها در ساحت معنایی نیست، در زبان هم این صمیمیت زبانی که گاه می‌بینیم، عاطفۀ کل کار را هم بالا برده است. البته عاطفۀ متکی به زبان می‌تواند تیغ دولبه‌ای باشد که ضربه بزند. هم خوب است، هم بد. خوب است؛ چون تلفیق دو رکن مهم، یعنی زبان و عاطفه است. بد است؛ چون ممکن است خودبسندگی عاطفه را از تو بگیرد؛ یعنی عاطفه‌ات همیشه مبتنی بر زبان است، یعنی تو نتوانی حرف عاطفی بزنی، مگر این که یک کشف زبانی داشته باشی. پیشنهاد می‌کنم در غزلی - حتی چاپ هم نکنی آن را - هیچ کشف زبانی هم در آن نباشد و فقط عاطفۀ تو به رخ کشیده بشود در چند بیت یا چند جملۀ این مدلی. در بُعد خیال هم باز همین است؛ یعنی تلفیق خیال با زبان خوب اتفاق افتاده است؛ اما گاهی باز می‌بینیم که خیال متکی به زبان است؛ یعنی کشف خیالی شاعر هم از دل زبان بیرون می‌آید. یعنی خود شاعر بیشتر اهل شنیدن و گفتن است تا دیدن و اهل خواندن است و خیالش مبتنی بر واژه‌های خیلی تراش‌خورده است. این خوب است؛ چون برای مخاطب عام بسیار دلچسب است و قابل فهم است، یعنی ما از زنجیرۀ تصویری استفاده می‌کنیم که خیلی آشناست و مخاطب به چالش نمی‌افتد برای فهمش. اما ممکن است گاهی مخاطب در جایی خسته بشود و یک تازگی تماشا هم از تو بخواهد. غزلی که من در این مجموعه دیدم که حتی در آن یک تماشای تازه، حتی یک بیتی که تصویر باشد نبود، البته غزل خوبی بوده است، یعنی غزلی بود که زبان کاملاً زنده و تروتازه و عاطفه بسیار خوب، قابل حفظ کردن، اما از اول تا آخر که می‌خوانی یک شئ با شیئیت خودش که بشود لمسش کرد و دید آن را درکل غزل نیست. این را برای خودتان احصاء بکنید. مثلاً در این غزل شما بشمرید تعداد تصاویر یا اشیاء را:

به وعده‌های تو آن‌کس که اعتماد کند
عجیب نیست اگر تکیه هم به باد کند

به ابروان هلالت مجال جلوه بده
که کار و کاسبی ماه را کساد کند

رقیب گفت که دور تو ماه‌رو کم نیست
به طعنه گفتمش آری، خدا زیاد کند!

این بیت‌ها زیباست، اما تماشایی به ما نمی‌دهد، یعنی شیئی و تشبیه تازه‌ای به ما نمیدهد».

در اینجا میلاد عرفانپور وارد بحث شده و اشاره کرد که: «فکر می‌کنم بیشتر شعر سجاد مبتنی بر روابط انسانی است» و دکتر سیار پاسخ داد:

«بله، گفتگو و روابط انسانی و همنشینی انسی. حالا همین‌جا در بیت‌های آخر ببینید به چه می‌رسد:

بخند بیشتر و بیشتر که خندۀ تو
دل مرا که اسیر غم است، شاد کند

باز هم تصویری نمی‌بینیم و اتفاق در دل شاعر است؛ اما این جا را ببینید:

چقدر برگ گل آویختم به خود، که بهار
از این درخت که خشکیده است یاد کند

یک تصویرمیبینیم. اینجاست که یکمرتبه شعر جان می‌گیرد و درواقع چشم شاعر به کار می‌افتد و چشم مخاطب هم به کار می‌افتد. چشم خیال او اما درکل درانحصار این‌جور واژه‌هاست. مثلاً من مجموعه شیئی که دیده‌ام خیلی تکرار شده: ساحل، دریا، تنگ ماهی، مرداب، جویبار، اقیانوس، قایق و با تکرارهایش یک مجموعۀ تصویری است که البته زیباست و خیلی هم کشف‌های تازه در آن است و مردم هم خیلی خوب انس می‌گیرند با آن‌ها، اما خب محدود است. یا چتر، ابر و باران و ... . باز تازه‌تر است، اما در یک بیت آمده است. یا گنجشک که باز تازه‌تر است، اما باز در یک بیت آمده یا شاید من در یک بیت دیده‌ام و تازه‌ترینش ایستگاه خالی: یک ایستگاه خالی بی‌رفت‌وآمدم؛ این چقدر خوب است. اگر این سرنخ را شاعر بگیرد و رها نکند، میتواند دستگیرهای باشد برای او. باز کوه و سنگ و جاده که در یک بیت آمده بود. اما شاعر در عالم خودش، یعنی عالم زبانی، و جهان خودش که مبتنی بر صمیمیت زبان، کشف زبانی و رابطۀ انسانی است - که حالا بحث اندیشه‌اش را هم اگر بخواهیم بگوییم، اندیشۀ شاعر بیشتر مبتنی بر کشف ظرایف روابط انسانی است - در این‌ها بسیار موفق بوده است. پیشنهاد دیگر در بُعد اندیشه این است که همین زاویه را حفظ بکند، اما بسطش هم بدهد؛ یعنی رابطۀ انسانی را کمی بسط بدهد و از گنجینۀ اندیشه‌ای و معارفی که می‌دانم در او حاضر است، به هر حال او اهل علم است و اهل دانش است و همین غزل اولی که خواند ترجمۀ منظوم فرازی از مناجات شعبانیه بود که

مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست / هنوز نعره برآرم که دوستت دارم

که الهی إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ، بی‌کم‌وکاست ترجمۀ این است و چقدر شاعرانه است. این را ما بیشتر از شما انتظار داریم در مجموعه‌های آینده. تبریک می‌گویم هم چاپ و هم استقبال مخاطب از این مجموعه را و پیشنهاد به همه می‌کنم که بخوانند و بسیار آموزنده است، به‌ویژه در همین ابعادی که عرض کردم خدمت شما».

بعد از صحبتهای دکتر محمدمهدی سیار، میلاد عرفانپور صحبتهای بیشتر درخصوص کتاب سالیان از سجاد سامانی را به جلسات نقد مفصل پیش رو واگذاشت و مجدداً از حاضرانی که فرصت شعرخوانی پیدا نمیکنند عذرخواهی کرد و بنا شد شعرخوانیها بیشتر مختص کسانی باشد که از راههای دور آمدهاند یا کمتر امکان حضور در جلسات را دارند.

محمدعلی درریز شاعر بعدی بود که آیین غزلخوانی جلسه را تغییر داد با چند رباعی تازه:

با وهم خیال خویش را خوش نکنید
احوال زمانه نیز ناخوش نکنید

یک روز به ارث می‌رسد کل زمین
بیهوده برای خویش جا خوش نکنید

***

ایرانی‌ام ای کاش که سلمان باشم
در پیکر بی‌روح جهان، جان باشم

دیروز شناسنامه‌ام را خواندم
می‌خواهم از امروز مسلمان باشم

***

قفلی دیگر نشست بر روی دری
شرمندۀ خانواده‌اش شد پدری

شغل پدران جهاد در راه خداست
هرروز شهید می‌شود کارگری

***

از دورترین موج بپرسید کجاست
آن شرقیِ محکوم به تبعید کجاست

دیروز غروب باز هم خونین بود
چیزی به سحر نمانده، خورشید کجاست؟!

***

چون چشمه بهار با همه می‌جوشد
هم کاسۀ رود می‌شود، می‌نوشد

پیراهن سبزو تاج گل‌های سپید
هر سال همین لباس را می‌پوشد

***

رازی که نهفته بودم از چشم چکید
نادیده گرفتی و خدا آن را دید

گفتم به خدا دلم برایت تنگ است
باران که گرفت شاهد از غیب رسید

زمان جلسه کوتاه بود و شعرخوانیها پشت سر هم بدون نقد انجام میشد. شاعر بعدی، سعید مبشر بود که باز غزل را به جلسه برگرداند:

غروب، قبل تو جز صحنه‌ای کبود نبود
و هیچ دهکده‌ای در مسیر رود نبود

اگر نیامده بودی به جای ابر بهار
نصیب دشت به جز هاله‌های دود نبود

حضور دائمی عشق، بی‌تبسم تو
برای آینه‌ها قابل شهود نبود

اگر تو ساعت شب را به مچ نمی‌بستی
قرار شبنم و خورشید صبح زود نبود

درخت حاصل تقلید از ایستادن توست
وگرنه هیچ زمان بر زمین عمود نبود

ببخش، دختر مهتاب با تو بد شده است
نمی‌شود که پس از دیدنت حسود نبود

ورق بزن همۀ روزهای عمرت را
به قدر من پسری عاشق تو بود؟ نبود

و سپس محمد خزایی، شاعر آفتابگردانی دورۀ پنجم با غزلی کوتاه حاضر شد:

پلنگ زخمی چشمت، پی دویدن چشمت، دلم به حال خودم سوخت بعد دیدن چشمت
گرفت تاب و توانِ تمام جان و تنم را، سیاه‌تاکِ دو چشمت سیاهِ روشن چشمت

هر آنچه بعد تو دیدم، قیاس چشم تو کردم، چه تلخ گشته جهانم پس از چشیدن چشمت
تو نوبرانۀ دنیا انار فصل بهاری، نمی‌رسد دل کالم به فصل چیدن چشمت

نمی‌رسد به تو دستم، ولی بس است برایم از آن که دیده دو چشمت کمی شنیدن چشمت
نمی‌رسم به تو آری نمی‌رسد به تو دستم، ولی بگو چه کنم با غم ندیدن چشمت

سپیده ترابیفر بانوی شاعر بعدی بود که برای شعرخوانی حاضر شد:

آرام‌ترین جای جهان طوفانی است
در ساحل اگر موج خطر مهمانی‌ست

اضداد در آغوش هم و حیران اند
ای عشق سرانجام تو هم حیرانی‌ست

***

من خاطراتم را به دست باد دادم
دست غروبی خسته از فریاد دادم

من زخمی‌ام؛ اما نه رگبارم نه رعدم
کوه دلم را دست هر فرهاد دادم

آمادۀ هر جنگم وهر رنگ سرخی
من خون برای مرگ استبداد دادم

خود را نباز و مرد طوفان و خطر باش
من عاشقی را مادرانه یاد دادم

دیگر نپرس ای زن کجای این نبردی
من دست دنیا یاسر و مقداد دادم

و سیده نرگس میرفیضی شاعری که از قم در ماه‌شعر حاضر شده بود، برای شعرخوانی بعدی دعوت شد:

سلام همسفرم - آسمان خشک و عبوس -
دوباره دیدمت از چشم شیشۀ اتوبوس

برای حالِ زمین رعدوبرق تازه بساز
ببار تا بپریم از هزارویک کابوس

برو به گوش دو تا ابر قهرکرده بگو
بیا و روی کسی را که قهر کرده ببوس

مگر به حرمت پادرمیانی‌ات یک‌شب
به این کویر ببارد هوای اقیانوس

ستاره‌های زیادی درون جیبت هست
که مثل نقل بپاشی به کاروان عروس

عجب عروس قشنگی‌ست ماهِ در برکه
که با تلألو یک رنگ بهتر از طاووس

ولی چه حیف که دیدار ماه با خورشید
همان دو لحظۀ کوتاه می‌شود، افسوس...

کمی به لهجۀ باران صدا بزن ما را
مرا سکوت لبانت نمی‌کند مأیوس

رسیده ابر بهاری، چهار سه دو یک
برای لحظۀ باران شمارش معکوس

شاعر بعدی، علی مردانی بود، شاعری از آذربایجان غربی که با غزلی در جلسه شرکت کرده بود:

طلوع گرم زمین گونه‌های گندم تو
نگاه مات زمان لحظۀ تبسم تو

و آتشی که گرفته‌ست تاروپودم را
شروع می‌شود از شعله‌های هیزم تو

چه ساده قلب تو پس می‌زند مرا، اما
دلم به پای تو افتاده، قلب دوم تو

نهنگ عاشق این آب‌های آزادم
کشانده است به ساحل مرا تلاطم تو

خیالباف شدم در هجوم بی‌خوابی
قدم زدیم دو دیوانه، من، توهّم تو

دو چای یخ‌زده، مردی کلافه در کافه
بگو که من شده‌ام اشتباه چندم تو

سیدمیلاد میرجلالی شاعر دیگری بود که شعرخوانی را ادامه داد:

هرچه گفتند شاعران از تو، قطره‌ای هم نبوده از دریا
قرن‌ها می‌شود که از وصفت ناتوان مانده‌اند سعدی‌ها

قرن‌ها می‌شود که دلتنگ است خاک دنیا برای هر قدمت
جنگلش سبز مانده با یاد سبز زیبای قبۀ حرمت

فبما رحمت من الله، حُسن خلقت ورای ادراک است
ای سراج منیر، ای خورشید! شانه‌هایت شکوه افلاک است

ای پناه علی میان نبرد، دلخوشی‌مان تویی که برپاییم
به خدایت قسم پیمبر عشق، قرن‌ها می‌شود که تنهاییم

به خدایت قسم که مدت‌هاست درد‌ها را اگرچه پوشاندیم
زیرِ آور طعنه و تهمت بی‌تو در شعب بی‌کسی ماندیم

جبت و طاغوت‌ها چه آوردند بر سر هر دیار و آبادی
خون دل خورده‌ایم بعد از تو از ابوبکرهای بغدادی

اقتدا کرده‌ایم بر چشمت، بعد هر غصه‌ای و هر دردی
که لقد کان فی رسول الله اسوۀ صبر، اسوۀ مردی

باز لاتحزنوا بخوان قدری، حال ما تشنۀ صدای توایم
پادشاه جهان، رسول کریم! سخت محتاج دست
های توایم

آیه در آیه بارها گفتی اهل بیت تواند راه نجات
کوری چشم‌های دشمنتان بر تو و اهل بیت تو صلوات

ابراهیم چاوشی شاعری بود که با لباس سربازی بر سن حاضر شد تا غزلی بخواند:

 

بارانِ آفتابِ نگاهِ تو بر در است
رنگین‌کمانِ چشم تو این روزها تَر است

داده‌ست هی عذاب تو را با سکوت خود
انگار در شکنجه‌گری دربرابر است

هی مثل سیروسرکه دلت جوش می‌خورد
قل می‌خورد سماور فکری که در سر است

دلواپسی و چشم امید تو روزهاست
چون گوش روزه‌دار بر الله اکبر است

دلشوره‌های چشم تو و انتظار را
می‌فهمد این میان فقط آن‌کس که مادر است

شاعر بعدی احمد یوسفی بود از دورۀ اول آفتابگردان‌ها از شهر ری.

فریاد بزن دوست، بیایند جوان‌ها
الکن شده از گفتن این روضه بیان‌ها

خوابی‌ست به دیده زده انگشت نشانه
زخمی‌ست به پهلو همه از دست زبان‌ها

شکّی‌ست زده خنده به امّا و اگرها
دردی شده از طایفه بر گوش زمان‌ها

آن شهر بریدند سر بچه و پیران
این شهر دویدیم مکرر پی نان‌ها

ما پر زدنت را که ندیدیم، ندیدیم
بر دامن ما لکۀ ننگ است عیان‌ها

یاران حسین‌اند شهیدان میانمار
فرزندِ زیاداند که در پشت کمان‌ها

بستند عجب شعر غریبی‌ست میانمار
ای برگ جدا خفتۀ تنهای خزان‌ها

 

میلاد عرفانپور شاعر بعدی را همشهری قیصر امینپور معرفی کرد؛ مهدی چراغزاده، شاعر دزفولی عضو دورۀ سوم آفتابگردان‌ها. چراغزاده به گفتۀ خود شعری مناجاتی قرائت کرد:

گل می‌کند عشق خدا مثل همیشه
وقتی که می‌خوانم دعا مثل همیشه

سوز ابوحمزه پر پرواز می‌داد
بین دعا جان مرا مثل همیشه

تو عافیت‌بخشی، کریمی، مهربانی
من هم اسیر و مبتلا مثل همیشه

غیر درِ این خانه که جایی ندارم
گم‌کرده راه و بی‌نوا مثل همیشه

من بندۀ خوبی نبودم، شرمسارم
اما خودت گفتی بیا مثل همیشه

حالا که مهمان خودت خواندی مرا هم
فغفر لنا یا ربنا مثل همیشه

وقتِ غروب و تشنگی و می‌رود باز
شعرم به سمت کربلا مثل همیشه

علی صادقی شاعر دیگری بود که از استان زنجان در جلسه حاضر شده بود و از آفتابگردان‌های دورۀ هفتم بود. او غزل کوتاهی برای حاضران آماده کرده بود:

قسم به ظلمت زیبای شب‌ها دوستت دارم
قسم به طلعت خورشید فردا دوستت دارم

تو را اندازۀ دنیا تو را قدر عروسک‌ها
قسم به بچگی‌هایم که ده تا دوستت دارم

دعا کردم بمیرد هرکسی که دوستت دارد
خودم جای همه تنهای تنها دوستت دارم

میان دفتر شعرم تو را لیلا صدا کردم
و گفتم بارها این را که لیلا دوستت دارم

دم گوشت غزل گفتم، غزل پشت غزل گفتم
مرا نشنیده می‌گیری، من اما دوستت دارم

مهدی کفاشی، شاعر افغان، مهمان بعدی سلامماه بود که اشعارش را برای شاعران و شعردوستان قرائت کرد. او با یک رباعی آغاز کرد و به یک غزل ختم.

کوبید به در دوباره انگشتش را
تا باز کند میانۀ مشتش را

تا بار دگر طعنه دهد خوشبختی
رو کرد به بیگانه، به من پشتش را        

***

نبند دل به دو چشمش که قصد شر دارد
که خیر نیست هرآنچه که زیر سر دارد

نخور فریب از آن سود کوچکش این‌بار
که این معامله‌ات بیشتر ضرر دارد

به حیله‌های سر زلف عشق دل نسپار
که این مسیر پر از پیچ‌وخم خطر دارد

ز کثرت عطشش باز می‌توان فهمید
از عشق او چه کسی سهم بیشتر دارد

یقین به حتم وصالش نداشتن بهتر
کسی که بایدِ او صد هزار اگر دارد

مرا به حال خودم واگذار کرد و گذشت
همان که از دل پرسوز من خبر دارد

توقع منِ بیچاره نیست غیر از این
که عشق از سر من بیچاره دست بردارد

مصطفی هاشمی اهری شاعر بعدی بود که با یک غزل بارانی در جلسه حاضر شد:

غروب بود و پر از پیچ‌وتاب، باران بود
نبود جز من و تو در عذاب، باران بود

غروب بود دل آسمان که سر می‌رفت
و چشم‌های من از اضطراب، باران بود

عجیب نیست که پرواز، کاغذی باشد
که دسته‌دسته هوایم کتاب‌باران بود

کتابِ چشم تو آتش گرفت، باور کن
که در صداقتِ شب آفتاب‌باران بود

برای بستن من قد کشید هر قطره
به جای نم‌نم باران طناب‌باران بود

کدام اشک، مذاب از نگاهِ مستم ریخت
کدام اشک؟ نگاهت شراب‌باران بود

بلا به دور نشد، مرگ آرزو کردیم
دو چشمه‌ای که براشان عذاب، باران بود

غروب بود که ابری میان آتش سوخت
تمام فاصله دیگر سراب‌باران بود

تو آرزوی منی، آسمان گواهی داد
درست وقت جدایی شهاب‌باران بود

سیدهسارا شفیعی بانوی آفتابگردانی بود که نخستین نیمایی ماهشعر را برای جمع قرائت کرد. او نیماییاش را به روحانیت تقدیم کرده بود:

تو امتداد همان راه روشنی که شبی

فضای بتکده را غرق نور کرد و گذشت

پیمبرانه در آن جهل عصر ناموزون

 هزار فکر بد آلوده را جلا می‌داد

همان که زیر عبایش جهان شب‌زده ای را

به یمن روشنی جان خویش جامی‌داد

تو امتداد همان راه و روزگاری و من

همین که می‌رسی از ره سلام خواهم کرد

به احترام لباست قیام خواهم کرد

 شاعر بعدی، غلامرضا حسنی بود از شاعران دورۀ هفتم آفتابگردان‌ها.

چه کرده خنده‌ات با من چه کرده چال معمولی
پریشان کرده حالم را همین جنجال معمولی

دعایت کردم و دیدم برآورده نخواهی شد
برآورده نخواهد شد دعا با حال معمولی

ته هر قهوه‌ام لک‌ها خبر از رفتنت دادند
شده فنجان من لبریز از این فال معمولی

پریدم تا بگیرم ماه خود را در بغل، دیدم
خدا تنها به من داده فقط دو بال معمولی

عجب تصویر غمگینی که جای بازوان من
گرفته در بغل ماه مرا یک شال معمولی

محمد میرزایی شاعر بعدی بود که در میان صلوات جمعیت برای شعرخوانی حاضر شد.

با این دل تنگ میل صحبت داری؟
آغوش برای استراحت داری؟

برگشته‌ام و خسته‌ام از آدم‌ها
تنهایی من! سلام! فرصت داری؟

***

من سر مزاحمت نداشتم

لطفتان زیاد

بهترین دعای من برایتان همین دعاست

روزگارتان شبیه روزگار من مباد!

همینزمان بود که ندای ملکوتی اذان در جلسه طنینانداز شد. میلاد عرفانپور بار دیگر از شاعرانی که از راههای دور در جلسه شرکت کرده بودند و فرصت شعرخوانی نداشتند، عذرخواهی کرد. در همین فاصله خانم محدثه خاکزاد برای شعرخوانی حاضر شد و غزلی کوتاه خواند:

دلم خزیده به کنجی و باز لج کرده
 بهانه پشت بهانه مرا فلج کرده

دوباره دور خودش بی‌اراده می‌چرخد
 عجیب حال غریبم هوای حج کرده

درست بعد توسل شکست و می‌دیدم
 قنوت نافله تعجیل در فرج کرده

کرامتی شده آقا امام‌زاده حسن
 مرا به شوق حرم راهی کرج کرده

هنوز حکمت این خواب را نمی‌فهمم
 چه شد که سمت من این جاده را کج کرده

به من چه راه کویری و آسمان دور است
 دلم هوای حرم، ثامن الحجج کرده

در پایان میلاد عرفانپور و دکتر سیار از مبین اردستانی دعوت کردند تا به عنوان حسن ختام به شعرخوانی بپردازد. کتاب لحظههای بیملاحظه از ایشان در نمایشگاه کتاب با استقبال بسیاری روبهرو شد. مبین اردستانی غزلی تقدیمشده به مرتضی آوینی و قیصر امینپور خواند:

نشست خستگی‌اش را تکاند روی درخت
شکسته‌پرهایش را نشاند روی درخت

پرنده از دل مجروح و جان رنجورش
چها چها که برایم نخواند روی درخت

دم غروب که شد با نسیم آوازش
پرنده‌های جهان را کشاند روی درخت

هوای لانۀ خود کرد و بال‌هایش را
ز گَرد و رنگ تعلق تکاند روی درخت

پرنده بود، رها بود مثل ما که نبود
پرنده
تر شد و پر زد؛ نماند روی درخت

 

به این ترتیب هفتمین ماهشعر آفتابگردان‌ها با صلواتی بر محمد و آل محمد خاتمه یافت و حاضران برای برپایی نماز جماعت و صرف افطار سالن را ترک کردند. 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • گزارش مشروح هفتمین ماه شعر آفتابگردان ها
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: