شهرستان ادب: شب گذشته، طبق سنت همهساله بیت حضرت آیتالله خامنهای جمعی از شاعران جوان و پیشکسوت با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. متن کامل شعرهای خوانده شده در این دیدار به مرور در این صفحه افزوده میشود.
کیومرث عباسی قصری:
باز پیچیده مگر نام علی در گوشم؟
کز طرب پر شده تا پردۀ آخر گوشم
تاب این حلقه کجا و تب این زخمه کجا
میتپد تندتر از نبض کبوتر گوشم
در شب نامگذاری چه به گوشم خواندند؟
که به روی احدی وا نکند در گوشم
جز به نام علی این قلعه نشد هرگز فتح
میکند فخر به خود چون درِ خیبر گوشم
تا کنون هر چه شنیدهست به جز نام علی
همه را کرده برون از در دیگر گوشم
گوش من یک صدف خالیِ بیگوهر بود
گشت با نام علی معدن گوهر گوشم
بعد از این نافه از این ناف به چین خواهد رفت
بس که چون نافۀ چین گشته معطر گوشم
از زمانی که شدم حلقه به گوش در او
نیست چون خضر، بدهکار سکندر گوشم
" قصری" از شوق غلامی شده یک پارچه گوش
قنبری کو که دو صد حلقه کند در گوشم
*****
قادر طهماسبی (فرید):
عاشقان را گر هزاران جان دهند
جمله را در صحبت جانان دهند
اهل گل را دادن جان مشکل است
اهل دل جان را ولی آسان دهند
ما زجان آسان و خندان بگذریم
هر زمان مولای ما فرمان دهند
وقت آن شد گوشمالی سهمگین
فارسان بر لشکر شیطان دهند
این گرازان گریزان تا به کی
در بهشت قدس ما جولان دهند
ای فلسطین استقامت پیشه کن
تا به آزادی تو را امکان دهند
صبح آن روز درخشان دیر نیست
تا تو را آزادی از حرمان دهند
***
پیمان شکست دشمن شیطانپرست ما
نابود باد خصم سیهروی پست ما
از مسند غرور هیالوی غرب را
پایین کشید همت یزدانپرست ما
هرکس که گشت حاکم کاخ سپید مرد
در آرزوی دیدن روز شکست ما
ما وارث ولایت عشقیم کز ازل
با عشق اهلبیت گره خورده هست ما
***
عباس احمدی:
یک شب به هوای طلب فوت و فن شعر
رفتم شب شعری منِ استاد ندیده
تا این که از این راه شود شعر تَر من
مطلوب دل و دیده ی اصحاب جریده
دیدم چه مراعات نظیری است در آنجا
داخل شدم و حیرت من گشت عدیده
مردان همگی پاچه ی شلوار تفنگی
زنها همگی مانتوی پندار دریده
بر بینی شان تیغ عمل خورده و لبها
بوتاکس شده همچو انار ترکیده
من غرق تفکر شده بودم که به ناگاه
آهو برهای همچو گل شاخه بریده
با نیّت بد زد به دلم چشمک نابی
گفتم: برو ای شاعره ی خیر ندیده
از سوی دگر هلهله برخاست به ناگاه
گفتم چه شده؟ - حضرت استاد رسیده
آمد به جلو البته بر دوش مریدان
استاد که در نوع خودش بود پدیده
از مرتبه ی زلف، زده طعنه به گوریل
پیش از جلسه شصت گرم شیره کشیده
میشد به یقین گفت که در مملکت شعر
یک تپّه نمانده است که بر آن نپریده!
القصه نشستیم در آن جمع، ولیکن
زان خیل ندیدیم کسی صاحب ایده
ترس من از این بود و یقین داشتم این را
کاین عقده بدل میشود آخر به عقیده
از آن طرف محفل یک دفعه به پا خاست
قرتی بچهای لاغرک و رنگپریده
مویش فشن و دور سرش را زده با تیغ
چون مرتع سبزی که در آن گاو چریده!
بالای تریبون شد و آنگاه چنین خواند:
طرفه غزلی - گرچه خودش گفت: قصیده! -
«ای یار وفا کرده و پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده؟
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهنآلوده ی یوسف ندریده»
من داد زدم: آی عمو! شعر ز سعدی است
پیچید به خود مثل یکی مارگزیده:
گفتا که شکایت کنم از دزدی سعدی!
بر صورت او هم بزنم چند کشیده!
گفتم: دهدت عقل، خدا، زد به ملاجم
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده!
مرتضی امیری اسفندقه:
این چفیه پاره بود پنهان در خاک
یا ابر بهاره بود پنهان در خاک
باور کن استخوان پوسیده نبود
یک مشت ستاره بود پنهان در خاک
***
با دوست در دل شب راز و نیاز دارم
شمعم که شادمانه سوز و گداز دارم
آیینه نگاهم همواره میدرخشد
من خواب هم که باشم چشمان باز دارم
***
حرفی نمانده باقی تا بشنوم بگویم
از بس که بی نیازم حال نماز دارم
قفلی نمانده باقی در سایه عنایت
در دست خود کلید درهای باز دارم
****
عسکر شاهی اردبیلی
در زین زر نشسته صاحب لوای صفدر
قائم مقام مولا، نایب مناب حیدر
فردی ز نسل طاها، مردی ز جنس جوهر
مرآت سجدهگاهش شفافتر ز کوثر
رخسار تابناکش جنّات را برابر
اندر میان میدان آن جنت معظم
اطراف او هزاران مردان چون جهنم
با آن همه جهنّم گوید بهشت اعظم
ای ناکسان گیتی، ای گمرهان عالم
من دست مرتضایم، من داستان محشر
ای جانیان که جمعید در عرصهی جدالم
تبّت یدا شمائید، من دست ذوالجلالم
هنگام حمله من هم چون باب بیمثالم
یک اسبه در دو ساعت گیرم سه بُعد عالم
از چار سو بر آرم فریاد پنج گوهر
با این همه صلابت با این همه دلایل
با این همه مهابت با این همه شمایل
با این همه سجایا با این همه خصایل
من نوکر حسینم، از اوست این فضایل
بی او هزار نعمت باشد ز صفر کمتر
از بس که در دل و جان کردهست جا حسینم
خود هم نمیشناسم عباس یا حسینم
خلقیست زنده با جان من زنده با حسینم
یک مو مسافتی نیست از بنده تا حسینم
با ذکر یاحسین است هر موی من سخنور
از من مپرس نامی، نامی ز خود نیارم
من عاشق حسینم با خود چه کار دارم
دل مال اوست دل را باید که واگذارم
جان مال اوست جان را باید به او سپارم
آنگاه بی دل و جان گویم ثنای دلبر
ایای اهل دل که خواهی نور رخ الهی
در صورت حسین است آن نور رخ که خواهی
نوکر شدن در این ره خوشتر ز پادشاهی
لطفی بود الهی لفظ و لسان شاهی
اوصاف ماست مُظهر، اشعار اوست مَظهر
ای کوفیان بد ره، ای شامیان بدنام
ای دوستان دوزخ، ای دشمنان اسلام
دست مراست نسبت با دستگاه الهام
من جنگده ال آچسام احسن دییر الف لام
من اندیرنده خنجر، تحسین ائدر پیمبر
بازوی قهر اوجالدی، تیغ اجل چکیلدی
فرسوده کیسهلر تک، حلقوملر سوکولدی
پوسیده میوهلر تک باشلار یئره توکولدی
ضربت دییب بدنلر، آت نعلی تک بوکولدی
هم جیفه اولدی جانلار، هم لاشه اولدی لشکر
کیم قصد ائدیب کی وورسون آلنیندان اول شریفین
ووردی ائله باشیندان حضرت همان حریفین
مغزین زمینه توکدی آغزیندان اول سخیفین
عباسین اول زماندا هر ضربت ظریفین
کُتّاب عرش یازدی یوز حجّایلن برابر
صد حیف و صدحنین و صد ویلنا و صد آه
دوشدی یئره عقابین زرّین لگامی ناگاه
یومدی گوزین پیمبر اول حضرت فلک جاه
تا گورمسون آت اوسته ویلاندی آیت الله
تا گورمسون خیَمده گریاندی آل کوثر
ناگه قرا بوروندی فردوس هشت خانه
نی تک نوایه گلدی افلاک هفتگانه
بیلمم دئییم کی قوللار اولدی قلم و یا نه؟
اما دییم کی گلدی نون و قلم فغانه
سیندی منا قلم تک نون تک بورولدی مشعر
*****
سید عبدالله حسینی
مستر ترامپ! لشکر خود را فرا بخوان
وقت وداع زودرس آمد، دعا بخوان
سرمست از معامله با گاو شیر ده
شمشیر را برقص بیاور، ثنا بخوان
رندانه گاوهای عرب را بدوش و باز
این گله را دوباره برای چرا بخوان
درس از عراق و کابل و لبنان بگیر، بعد
ای مردک خرفت، رجز بهر ما بخوان
از کارتر بپرس که طوفان شن چه کرد
بد نیست چند سطر از آن ماجرا بخوان
از جُرج و بیل و جیمی و باراک کن سوال
ما کیستیم، بعد از این خطبهها بخوان
گریند افسران اسیر تو تا هنوز
یک خط خبر اگر شده زان ماجرا بخوان
ما را ز مرگ سرخ مترسان که عاشقیم
گوگل که هست، سرچ کن! از کربلا بخوان
بوده است این خلیج، خلیج همیشه فارس
ابله! برو به مدرسه جغرافیا بخوان
یک ترم هم اگر شده تاریخ بگذران
ای بیسواد جزوه ی تاریخ را بخوان
بعد از فراغ از هیجان زن و شراب
یک صفحه هم حقوق برای خدا بخوان
شیطان شوم! شرّ تو را میکنیم کم
اشرار را تمام به یاری فرا بخوان
پنجاه و سه ستارهتان میکنند افول
ختمانه ستاره ی داود را بخوان
قدس است پایتخت فلسطین إلی الابد
از قدس ما سفارت خود را فرابخوان
نیل خلیج فارس تو را غرق میکند
فرعون مصر! باز خودت را خدا بخوان
برج مُشیَّدت به سرت میشود خراب
بر سینهات صلیب کشیده، دعا بخوان
******
صفر علی احمدی - افغانستان
دوای درد بیدرمان اگر خواهی بیا اینجا
که یابی درد بیدرمان عالم را دوا اینجا
گرت دردی بود در دل و گر باشد تو را مشکل
بیا دست دعا بردار سوی کبریا اینجا
بیا بر درگه اُختالرضا دست توسُّل زن
که یابی استجابت را پذیرای دعا اینجا
مکن از درد و رنج و ابتلا یادی در این وادی
که خندد مبتلا در هر نفس بر ابتلا اینجا
مشامِ جان اگرخواهی معطّرگرددت باری
بیا تا بشنوی بوی بهشت جانفزا اینجا
گدای درگه معصومه ی پاکیزه گوهر شو
که از قید تعلق ها تو را سازد رها اینجا
بزن دست توسل را به درگاه عطای او
که باشد بحر جود و معدن لطف و عطا اینجا
گدای درگه او شو که گردد شامل حالت
هزاران گونه لطف و رحمت و جود و سخا اینجا
گدای درگه معصومه شو تا در شرفیابی
شهان را بردرِ لطف و عطایش جبههسا اینجا
بنازم بارگاه دختر موسی بن جعفر(ع) را
که خاکش می دهد آیینه ی جان را جلا اینجا
بود این وادی رحمت که هر ساعت ز هر جانب
به گوش آید صدای جانفزای ربّنا اینجا
دراین بیت مقدّس با ادب بنشین که اهل دل
زیارت کرده مهدی(عج) را نه یک ره، بارها اینجا
در این بیت مقدّس چون شوی واصل مشو غافل
که باشد بارگاه بضعه ی خیرالنساء اینجا
اگر از تربت گم گشته ی زهرا نشان جویی
گشا چشم بصیرت را که یابی بر ملا اینجا
بجز این درگه رحمت کجا پویی؟ که را جویی؟
طبیب اینجا، حبیب اینجا، دوا اینجا، شفا اینجا
به قدر و رتبت قم بس همین کاندر دم آخر
شود یک باب باز از هشت خلد جانفزا اینجا
دراین درگه که لطف حق بود بر جمله ارزانی
چرا بیرون نگردد زآستین دست دعا اینجا؟
چرا برخود نبالد احمدی کاو را عطا کرده
به لطف حضرت معصومه اش طبع رسا اینجا
یقین دارم که از احسان دُخت موسی کاظم
قبول افتاده شعرش زابتدا تا انتها اینجا
******
میلاد حبیبی- اصفهان
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانه مسلک بودن خود را
اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود
همان بهتر که دست گرگ میدیدم تن خود را
تو را ای عشق از بین هوسها یافتم آخر
شبیه آن که در انبار کاهی سوزن خود را
اگر این بار رو در رو شدم با خود در آیینه
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
بگو با آسمانِ بغض دارِ پیرهن از ابر
برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را
به امیدی که شاید بگذری از کوچهام یک شب
به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را
******
ایوب پرندآور- جهرم
از فاطمه(س) شد نور به هر جا متجلّی
صحرا متجلّی شد و دریا متجلّی
از شوق تماشا شدنش بر کره ی خاک
آدم متجلّی شد و حوّا متجلّی
شیث آمد و نوح آمد و هود آمد و ادریس
عیسی متولّد شد و موسی متجلّی
در تیره ی توحیدی سادات قریشی
عشق آمد و شد سیّد بطحا متجلّی
در سوره ی مکّی مدنی های مقدّس
کوثر متلألؤ شد و طاها متجلّی
تا حفظ شود شأنیت فاطمه در کفو
پیش از همه شد حضرت مولا متجلّی
در کعبه علی آمد و دیدند ملائک
زهراست در این آیه ی عظما متجلّی
چل روز محمّد به حرا رفت و دعا کرد
تا این که شود چهره ی زهرا متجلّی
شب های یتیمی محمّد(ص) به سر آمد
شد آمنه در ام ابیها متجلّی
از فاطمه انوار کثیری جریان یافت
از فاطمه شد این همه دنیا متجلّی
یک بارقه در عالم پایین متصوّر
صد شعشعه در عالم بالا متجلّی
حُسنش به حسن جلوه ی خورشیدگری داد
آن قدر که شد یوسف معنا متجلّی
بخشید دلش را به حسینش که ببیند
در کرببلا خون خدا را متجلّی
اما جبل الصبرترین خصلت خود را
بخشید که شد زینب کبری متجلّی
چرخید زمین و پس از آن واقعه گردید
نُه شاخه از آن شاخه ی طوبی متجلّی
در امر فرج اذن دهد حضرت زهرا
آن گاه شود نور مسیحا متجلّی
فردای زمین هیمنه ی فاطمیون است
آنجا که شود یوسف زهرا متجلّی
******
سید اکبر سلیمانی- یاسوج
جز بر کرمت نیست امیدی بهتر!؟
از وعده ی وصل تو نویدی بهتر!؟
هرگز در بستهای ندیده است به خود
از قفل ضریح تو کلیدی بهتر!
*
کس با دل من لب به سخن باز نکرد
آغوش به روی عشق من باز نکرد
هر بار صدا زدم رفیقانم را
جز زخم دلم کسی دهن باز نکرد
*
یاد تو تمام کار و بارم شده است
عشقت همه ی دار و ندارم شده است
بر سینه اگر چه داغ دارم از تو
این داغ، مدال افتخارم شده است!
*
دست خودی اش به سوختن وا دارد
گر سینه ما داغ سراپا دارد
شمعیم و ز ریسمان خود می سوزیم
ما دشمن مان در دلمان جا دارد!
*
هر لحظه دلم ز پیش بدحال تر است
تنهاتر و رسواتر و پامال تر است
از روز تولّد جگرم پرخون بود
اندوه من از خودم کهنسال تر است!
*
عشق تو عجب حال و هوایی دارد
با یاد تو درد هم صفایی دارد
هرچند که رفتن تو برگشت نداشت
در سینه، غمت بروبیایی دارد!
*
در راه تو مردمت همه پر جنم اند
در مکتب عشق، یک به یک هم قسم اند
سرتاسر خاک میهنم یک حرم است
مرد و زن آن مدافعان حرمند!
******
مجید لشکری- سیستان و بلوچستان
چون آبله آیینهی بیتابی و داغیم
در دیدهی صحرای جنون، چشم و چراغیم
ما را نگرفتند و گرفتند به طعنه
همسایهی دیوار به دیوار سراغیم
چون حلقهی در بسته و از حلقه گریزان
ضدّیم و جناسیم، فِراقیم و فَراغیم
دَردیم که با حوصله درمان نگرفتهست
دُردیم که با خلوت پیمانه ایاغیم
از قرعهی ما هیچکسی خیر ندیدهست
اوراق خزانیم، تهیدستی باغیم
بر جوهر ما سرمهی ناسور کشیدند
زخمیم که دمساز سیهبختی زاغیم
******
سیدعلی شکراللهی - اصفهان
اهل مسجد شده ام جام پیاپی بفروشم
ایستگاه صلواتی بزنم، می بفروشم
اهل مسجد شدهام گرمی مردادی خود را
به تن لاغر و سرمازده ی دی بفروشم
چشم در چشم خدا یک دهن آواز بخوانم
به شبانان برانگیخته اش نی بفروشم
هان! به آن پیرزن خسته بگو پیش بیاید
آمدم یوسف خود را به زر وی بفروشم
اربعین است خمم را سر بازار بیارم
نفروشم اگر امروز، بگو کی بفروشم!؟
بد به حال من اگر تشنگی کرب و بلا را
به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم
******
مهدی رحیمی- دلیجان
دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت
حرکت کرد زمین، بعد، زمان شکل گرفت
مژهات تیر کجی بود و برای پرتاب
چون که ابروی تو خم گشت، کمان شکل گرفت
همه انگار که ناخواسته لبخند زدند
نامت آن لحظه که در بین دهان شکل گرفت
حفرهای بود پر از خون وسط سینهی من
مهرت افتاد به قلبم، ضربان شکل گرفت
تا که سلمان وسط ظهر پس از نام نبی
اَشهَدُ اَنَّ علی گفت، اذان شکل گرفت
با تو هر جای خرابی شده آبادترین
با تو در شهر، خرابات مُغان شکل گرفت
با علیاصغر تو روز جهانی عطش
با علیاکبر تو روز جوان شکل گرفت
سر مولا که سری گشت میان سرها
نقشهی قتل علی در رمضان شکل گرفت
******
عالیه مهرابی- یزد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
شد آخرین لباس تنت، دستمال اشک
این روضه را برای محرّم گذاشتم
گفتی که صبر پیشه کن ای باغ مریمم
هر روز ختم سوره ی مریم گذاشتم
هر بار روی خون تو قیمت گذاشتند
غم های تازه ای به روی غم گذاشتم
هرگز تکان شانه ی دل را کسی ندید
من داغ لرزه را به دل بم گذاشتم
تو در رکاب حضرت زینب قدم زدی
من بر رکاب صبر تو، خاتم گذاشتم
حالا من و یتیمی گل های باغ تو
قابی که روی چادر بختم گذاشتم
این خانه بعد رفتن تو سنگر من است
این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم
*******
فاطمه معصومه شریف- قم
توبه ی ما را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی می روم سوی گناه دیگری
لحظه لحظه پشت هم شیطان فریبم می دهد
می گذارد بر سر هر راه، چاه دیگری
گریه باید کرد تنها در عزای تو حسین
توبه غیر از این ندارد هیچ راه دیگری
مثل حر، من نیز برگشتم که غیر از خیمه ات
نیست ما را در همه عالم پناه دیگری
از سیاهی نیست بالاتر ولی رنگ غمت
هست بالاتر ز هر رنگ سیاه دیگری
ای زمان در طول تاریخ اینچنین داری سراغ؟
بی کفن، لب تشنه، بی سر پادشاه دیگری؟
آه از آن ساعت از آن گودال و از آن قتلگاه ...
آه از آن تل که خودش شد قتلگاه دیگری ...
میکشیدند آه هم شمشیرها هم نیزه ها
از دل هر تیر برمی خاست آه دیگری
کاش در آن لحظه ها یا خواهرش آنجا نبود
یا نمی انداخت بر جسمش نگاه دیگری... ی.
***
نقطه ی پایان دنیا نیست هرگز کربلا
نه! جهان می ایستد در ایستگاه دیگری
انتقام خون اورا یک نفر خواهد گرفت
از پس این ابرها پیداست ماه دیگری...
فائزه زرافشان- یزد
دلم می خواست باشم راهی دشت جنون من هم
گل سرخی کنار لاله های واژگون من هم
بگو نام مرا در زمره ی عشّاق بنویسند
که خوردم خون دل ها بیستون در بیستون من هم
چه شد عطر تنت؟ پیراهنت را بادها بردند
رهایم کن که شیون سر دهم در سووشون من هم
هلا چاووش خوانان در غم گل نوحه خوان باشید
که امشب خون ببارم با نوای ارغنون من هم
پس از کوچ غم انگیز تو هر شب خلوتی دارم
میان خیمۀ اناالیه راجعون من هم
********
جواد اسلامی- خراسان شمالی
بگذار بگویم که نگیرند به بازی
تیغ سخنم را دله دزدان حجازی
ما مژده ی پیغام رسولیم به سلمان
ما حافظ و خیّام و خراسانی و رازی
حاشا که نشینیم و تو در خطه ی رستم
برگرده ی یاران علی اسب بتازی!
ما راست درفشی که نه شرقی ونه غربی
نه رومی و زنگی است، نه تورانی و تازی
اسکندر و ضحاک بگو خشم بگیرند
کی سحر شود کاوه در این شعبده بازی؟
شیریم و نمک خورده ی اولاد پیمبر
ما را نه نگاهی ست به شاهان نه نیازی
امّا تو چه داری که به جزفتنه ببافی؟
امّا تو چه داری که به جز فرقه بسازی؟
تا کُرد و لُر و ترک و بلوچ اند برادر
حاشا که بر این خاک کنی دست درازی!
******
علی شهلازاده- تبریز
تو دوری از همه ی دست ها، حصار حصار
اگر چه خون شده دل، پشت در، انار انار
به چشم های زمان دیدمت، نگاه نگاه
به گوش های جهان خواندمت، هوار هوار
تو آن کجای جهانی که هیچ جایی نیست
مرا ببین که سفر میکنم، قطارقطار
فدای قهقهه ی سرخوش بَرندگی ات
تمام عمر اگر باختم، قمارقمار
«همه قبیله ی من عالمان دین بودند»
ولی تو شاعرمان میکنی، تبارتبار
یکی یکی به تو دل می دهیم و باز کم است
تو کشته¬مرده طلب میکنی، هزار هزار
بنوش شادی شیرین صبح سرمستی!
چه غم اگر که بخوابیم ما، خمارخمار
******
رضا صالحی - ساری
گر نباشد عشق، دنیا جای تنگی بیش نیست
بیستون بی تیشه ی فرهاد، سنگی بیش نیست
چرخ این نه آسیا از اشک ما در گردش است
بعد عشاق این جهان جز آب و رنگی بیش نیست
هر قدم سنگ عدم افتاده پیش پای ما
در مسیر زندگی، تیمور، لنگی بیش نیست
یوسف از دامان پاکش طعم زندان را چشید
کام یونس از جهان کام نهنگی بیش نیست
پیرهن چون پاره شد بویش به کنعان می رسد
غنچه قبل از وا شدن زندان رنگی بیش نیست
چشم وا کردیم و عمر آمد به سر همچون حباب
از نبودن تا فنا دنیا درنگی بیش نیست
حسین مودب – تربت جام
ما اگر گم گشته ی راهیم عیب از جاده نیست
جاده ها جا می گذارند آن که را آماده نیست
آب و نان از آن دونان، آسمان از آنِ ما
این قفس سقف نگاه مردم آزاده نیست
پیش پای دوست سر افتاد، امّا سربلند
پیش پا افتاده، امّا پیش پا افتاده نیست
از وضو با خون دل آن "گونه" گل انداخته...
خنده ی مستانه ی این زخم ها از باده نیست
ساده از این کوچه ها، این نام ها رد می شویم
رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست!
******
جواد جعفری نسب- سبزوار
این پرچمی که در همه دوران سر آمد است
از انقلاب کاوه ی آهنگر آمده ست
از گرگ و میش مبهم اسطوره های دور
از روشنِ حماسه ی این کشور آمده ست
در دست های رستم دستان در اهتزاز
بر شانه ی سیاوَش از آتش در آمده ست
با سرخِ لعل و سبزِ زمرّد، سپید دُر
در جلوه زار عشق به صد زیور آمده ست
خون دل از خیانت تاریخ، خورده است
از خاک و خون و خنجر و خاکسترآمده ست
از آتش تو نیست هراسش که بارها
ققنوس وار از دل آتش برآمده ست
در موج خیز حادثه افتاده است و باز
خیزان به رزم معرکه ای دیگر آمده ست
تنها نه با مَوالی مختار بوده است
هر جای در حمایت حق با سر آمده ست
با سربدارها به سرِ دار رفته است
چنگیز در برابر او مضطر آمده ست
گاهی برای قوّت قلب رییس علی
در رزمگاه دشمن افسونگر آمده ست
گاهی انیس جنگلیان بوده است و گاه
مشروطه خواه را علمِ لشگر آمده ست
حبل المتین وحدت مستضعفان شده ست
آیینه دار هیمنه ی رهبر آمده ست
در جبهه تیر و ترکش خمپاره خورده است
شب زنده دار خلوت همسنگر آمده ست
گاهی شده ست زینت تابوت لاله ای
با عطرو بوی دسته گلی پَر پَر آمده ست
چون پرچمی که در کف سردار کربلاست
گاهی مدافع حرم حیدر آمده ست
زخم سنان دشمن و زخم زبان دوست
از هر طرف به پیکر او خنجر آمده ست
با این همه همیشه سرافراز و ماندگار
در اهتزاز بر سر این کشور آمده ست
******
محمد حسین ملکیان- اصفهان
یکایک سر شکست آن روز، امّا عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه
شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید، امّا بر خراسان نه
کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل ما را، پشیمان نه
سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه
یکی فریاد می زد شرم تان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه
یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم
که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه
برای او که کشتن را صلاح خویش می داند
تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه
دیانت بر سیاست چیره شد، آری، جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!
کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آنها کلاه زورگویان، نه!
گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی این بار جمع ما پریشان، نه!
به جمهوری اسلامی ایران گفتهایم "آری"
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: "نه"
کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما میشود تحریم، کتمان نه
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلآویو است، تهران نه!
******
محمد حسن جمشیدی - تهران
گر تو از من دل نمیکندی جهانم این نبود
یا اگر بود انتهای داستانم این نبود
ابرهای تیره چشم انداز صبح من شدند
آفتابم مانده بودی آسمانم این نبود
رنگ و بوی گل مرا از فکر فردا دور کرد
کاج اگر میکاشتم شاید خزانم این نبود
در غمت میسوزم و تنها صبوری میکنم
کاش در دنیا خدایا امتحانم این نبود
دل بریدن گاه تنها راه عاشق ماندن است
بی وفا پیش از تو حرف دوستانم این نبود
******
سمانه روشنایی- قم
آسمان بیشک پر از تکبیرهالاحرام اوست
غم همیشه تشنه ی دریای ناآرام اوست
اوج تفسیر تمام آیههای عاشقی
درمیان خطبههای کربلا تا شام اوست
مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیدهام
هرکجا نام حسین(ع) آمد، پس ازآن نام اوست!؟
چشمهایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید
مارایت... اولین وآخرین پیغام اوست
شیعه بی تردید بی زینب(س) به پایان می رسید
در دل ایمانی اگر داریم از اسلام اوست
از نجف تا کربلا موکب به موکب می روم
هرکجا پا می گذارم سفره ی اکرام اوست
کربلا پایان پرچم داری زینب نبود
تازه این آغاز ختم سوره ی انعام اوست
****
سیدعلی موسوی گرمارودی:
شهید زنده ای جانباز نستوه
صلابت در تنت پیچیده چون کوه
گل خورشید باغ انقلابی
معمای شکفتن را جوابی
شبی رفتی و بی پا آمدی روز
به ما هم رسم این رفتن بیاموز
به جانبازی سند از پیش دادی
به راه دوست دست خویش دادی
کدر آیینه ی چشمان شکستی
چو چشم دل گشادی دیده بستی
فرو پوشیده ای از این جهان چشم
ز دل بگشوده ای بر آسمان چشم
چراغ سر تو را گر یافت سرپوش
دل خورشیدیات کی گشت خاموش
گر اقیانوس آرامی به اندام
دلت دریاست کی می گیرد آرام
اگر ساکن فتادی صخرهآسا
زبونی را فلج کردی سراپا
نگاهت برج بی تاب رهایی ست
دلت طوفان بحر آشنایی ست
تویی سرچشمه، نتوانی نجوشی
تویی خور، کی توانی رخ بپوشی
تو سرو باغ جانی، سبز رو باش
زبان دل تویی، در گفتگو باش
بگو! بخروش! بشکف! راهبر شو
برآ! بفشان! بروی و با ثمر شو
پرند سیمگون بر روی شب کش
درافکن در دل افسرده آتش
جهان را سوی رادی رهنمون باش
چراغ افروز راه عشق و خون باش
*****
افشین علا:
یک روز پدر به خاطر قرض
با غصه و آه و اخم بسیار
صبحانه نخورده رفت کنجی
تا صبح نشسته بود بیدار
مادر که همیشه مهربان است
با خنده نشست پیش بابا
آرام ز دست خود در آورد
یک حلقهی زرد رنگ زیبا
ای کاش پدر نمیپذیرفت
ای کاش نمیفروختش زود
یک سال تمام غصه خوردیم
آن حلقه نشان عشقشان بود
یک سال تمام ما دو خواهر
چیزی نه خریده و نه خوردیم
امروز تمام پولمان را
بردیم به گوشهای شمردیم
دیدیم که مبلغ کمی نیست
رفتیم یواشکی به بازار
یک حلقه شبیه آن خریدیم
با زحمت و جست و جوی بسیار
خشکش زد و باورش نمیشد
تا چشم پدر به حلقه افتاد
وقتی که شنید ماجرا را
با شادی و شرم خنده سرداد
آن وقت گرفتمان در آغوش
در حلقهی دست پر توانش
برگشت که اشک را نبینیم
در قاب دو چشم مهربانش
گفتیم نگو به مادر این را
ما طاقت دردسر نداریم
گفتیم بگو خودت خریدی
ما هم مثلاً خبر نداریم
گفتیم بگو که هیچ گنجی
نایابتر از دل شما نیست
آن را به کسی نمیفروشم
این حلقه که قابل شما نیست
گفتیم پدر نرو دوباره
با حلقهی مادرم به بازار
این کار شما شگون ندارد
لطفا نشود دوباره تکرار
****
صفر علی احمدی
دوای درد بیدرمان اگر خواهی بیا اینجا
که یابی درد بیدرمان عالم را دوا اینجا
گرت دردی بود در دل و گر باشد تو را مشکل
بیا دست دعا بردار سوی کبریا اینجا
بیا بر درگه اختالرضا دست توسل زن
که یابی استجابت را پذیرای دعا اینجا
مکن از درد و رنج و ابتلا یادی در این وادی
که خندد مبتلا در هر نفس بر ابتلا اینجا
مشام جان اگر خواهی معطر گرددت باری
بیا تا بشنوی بوی بهشت جانفزا اینجا
گدای درگه معصومه ی پاکیزه گوهر شو
که از قید تعلقها تو را سازد رها اینجا
بزن دست توسل را به درگاه عطای او
که باشد بحر جود و معدن لطف و عطا اینجا
گدای درگه او شو که گردد شامل حالت
هزاران گونه لطف و رحمت و جود و سخا اینجا
گدای درگه معصومه شو تا در شرف یابی
شهان را بر در لطف و عطایش جبههسا اینجا
بنازم بارگاه دختر موسیبن جعفر(ع) را
که خاکش میدهد آیینه ی جان را جلا اینجا
بود این وادی رحمت که هر ساعت ز هر جانب
به گوش آید صدای جانفزای ربنّا اینجا
در این بیت مقدس با ادب بنشین که اهل دل
زیارت کرده مهدی(عج) را نه یک ره، بارها اینجا
در این بیت مقدس چون شوی واصل مشو غافل
که باشد بارگاه بضعهی خیرالنساء اینجا
اگر از تربت گم گشته ی زهرا نشان جویی
گشا چشم بصیرت را که یابی برملا اینجا
بجز در این درگه رحمت کجا پویی؟ که را جویی؟
طبیب اینجا، حبیب اینجا، دوا اینجا، شفا اینجا
در این درگه که لطف حق بود بر جمله ارزانی
چرا بیرون نگردد ز آستین دعا اینجا؟
چرا بر خود نبالد احمدی کاو را عطا کرده
به لطف حضرت معصومهاش طبع رسا اینجا
یقین دارم که از احسان دخت موسی کاظم
قبول افتاده شعرش ز ابتدا تا انتها اینجا
******
علی اکبرشاه
فتنه این بار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیات اسلام به راه افتادهست
علم آل سعود است به نام اسلام
فتنه عاد و ثمود است به نام اسلام
نهروان است و خوارج غم ایمان دارند
بر سر نیزه ببنید که قرآن دارند
بازهم فتح فتوحات به عزم حرم است
باز از چشمه تاریخ جنون میجوشد
****
سیده فرشته حسینی
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
تمامِ مردمِ ایران سرِ خوانِ شما هستند
که هم شیراز، هم قم، هم خراسان را دعا کردی
اثر کرده دعایت در زنی آوازهخوان حتی
و این یعنی تمامِ روسیاهان را دعا کردی
مبادا آنکه دِینی باشد از زنجیر بر دوشت
غل و زنجیر را، دیوارِ زندان را دعا کردی
به ضربِ تازیانه روزهات را باز میکردند
تو اما قبلِ افطارت نگهبان را دعا کردی
***
غلامعلی حدادعادل:
منم پاک فرزند ایران زمین
چراغی در این خاک نورانیام
اگر ترک و کرد و لر و ترکمن
بلوچ و عرب یا خراسانیام
ز تبریز و شیراز از اهواز و رشت
زکرمان و یزدم، سپاهانیم
هوادار آبادی میهنم
نگهدار ایران ز ویرانیام
ندارم به جز مهر ایران به دل
خریدار کالای ایرانیام
****
فاضل نظری:
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...
ز من اقرار با اجبار میگیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بیشک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...
****
میلاد عرفانپور
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در خانه، جماعتی پی معجزهها
بر طاقچه، قرآن فراموش شده
***
در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
در شهر خیابان به خیابان گشتم
آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست
***
در اوج خدا را سر ساعت خواندند
ما را به تماشای قیامت خواندند
از کوچ پرندگان سخن گفتی و من
دیدم که نمازی به جماعت خواندند
***
آن مست همیشه با حیا چشم تو بود
آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود
دنیا همه شعر است به چشمم اما
شعری که تکان داد مرا چشم تو بود
***
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند