شهرستان ادب: کتاب «از پیله تا پروانگی» از تازههای انتشارات شهرستان ادب است که مورد پسند بسیاری از شعردوستان و منتقدان قرار گرفته است؛ در این میان، محمدرضا روزبه، شاعر این مجموعه، نظر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی را بر مجموعهشعر خویش به نگارش درآورده است که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم:
امروز با خانواده از سفری خوش و خاطرهانگیز به سوی شهر و دیارمان برمیگشتم. در حال رانندگی، گهگاه نگاهی گذرا داشتم به مناظر طبیعی زیبای اطراف و خصوصأ کوههای باشکوه منطقه و سرشار بودم از لذت مهربانیها و مهماننوازیهای دوستان دیرین و شیرینم که در این چند روز برای ما سنگ تمام گذاشتند و خاطراتی خوب و بیغروب را بدرقۀ راهمان کردند. در همین حین، تلفن همراهم به صدا در آمد. طبیعتاً پاسخ ندادم و گفتم بماند تا بعد؛ اما ناگهان نمیدانم چه حسی به من دست داد که منصرف شدم و از همسرم خواستم که به جای من پاسخ دهد.
ابتدا سلام و احوالپرسی معمول و متعارف بود و ناگهان صدای وجدآمیز و هیجانزدۀ همسرم: «وای! جناب استاد شفیعی کدکنی؟!»
طنین همین نام عزیز و عظیم کافی بود که خودم و خودرویم برجا میخکوب شویم _ که همین هم شد!_ با هر زحمتی بود، به «حاشیۀ» جاده گریختم تا وارد «متن» این حادثۀ ناب و نایاب شوم! استاد در گفتگو با همسرم، با توجه به وضعیت من، پیشنهاد میداد که سفرمان را به خطر نیندازیم تا در فرصتی مناسب تماس بگیرند؛ اما مگر میشد آن لحظههای خوش و خجسته را از دست داد؟ یا اصلا با چه رویی تماس استاد بزرگم را ناتمام میگذاشتم؟ بیش از یک دهه است که سعادت زیارت استاد را از نزدیک نداشتهام و سیمای ایشان را در این سالها فقط در آیینۀ زلال آثارشان دیدهام و حالا صدای ناب و نازنین استاد، سرزده، مهمان سرّ و سکوت من شده بود.
اردیبهشت ماه بود که مجموعه شعر جدیدم «از پیله تا پروانگی» را از محل نمایشگاه کتاب تهران از طریق پست برای استاد ارسال کردم و استاد، به گفتۀ خودشان، ظرف این مدت بارها برای تماس با شاگرد کوچکش، اقدام کرده بود؛ اما همیشه شماره را اشتباه میگرفته است و حالا به قصد تشکر و تشویق و نواختن این شاگرد کوچک، تماس گرفته بود و چه فرصتی مهیاتر و مهناتر از این برای من تا از زلال صدای استاد، جامی بنوشم و روحم را تر و تازه کنم؟
حدود نیم ساعت در هُرم آن جادۀ گرم و گدازان، زیر باران نرم و نوازشگر مهربانی استاد، روح و جانم جلا یافت. عرصه، عرصۀ شنیدار بود اما برای من، به قول خود استاد:
دیدار خضر بود
و چه بسیار سبز و
سبز
و به قول حافظ:
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس!
گفتن یا نگفتن؟ در این لحظه، برای من مسئله این است. به راستی چگونه سخنان مهرآمیز استاد را بازگو کنم که در معرض اتهام «خودبینی و خودشیفتگی» قرار نگیرم؟ به همین دلیل سربسته میگویم و میگذرم که: استاد، در تعریف و تمجید از سیاهمشقهای این شاگرد کوچکشان سنگ تمام گذاشتند، آنگونه که به وصف در نمیگنجد و البته با تأکید مدام بر این نکته که: « من ابداً اهل مجامله و تعریف و تمجید بیجا از کسی یا چیزی نیستم؛ اما صریح و صادق میگویم که مجموعه اشعار شما....» یا «معمولاً کتابهای شعر اغلب شاعران این نسل را _ از بس بیمایه یا کممایهاند، _ پس از خواندن یک دو شعر اول، به کناری میاندازم؛ اما «از پیله تا پروانگی» را چندبار خواندهام و هر بار لذت بردهام...» و بسیار سخنان مهرآمیز دیگر در تأیید فرم، فضاسازی، ساخت، صورت و دیگر جوانب اثر ناچیز این شاگرد کوچکشان.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
باری، بسیار به خود میبالم که سرودههایم پسند خاطر استادی دیرپسند و دقیقالنظر چون دکتر شفیعی قرار گرفته است و چه افتخاری بالاتر از مُهر تأیید چنان بزرگمردی بیبدیل بر کار و کارنامۀ چون منی؟ آنگاه که استاد فرمودند: «در نقطۀ دقیق و درست شاعری ایستادهای و همین مسیر را با قوت ادامه بده»، شادمان شدم که دستکم به بیراهه نرفتهام، گیرم که به جایی یا انتهایی نرسم.
باری، گفتوگو با استاد پایان گرفت و سفر، همچنان ادامه داشت. سفر آفاقی با سیر انفسی آمیخته بود. احساس کردم همان کرم ابریشمم که دیگر از پیله بیرون زده و پروانه شده است، و بهراستی که
از پیله تا پروانگی
راه درازی بود
سفر ادامه داشت و این پروانۀ نوپرواز، بر پهنههای دشت و دمن، بالبال میزد، سرشار از خلسۀ رهایی و شکوفایی.
بهراستی که چه حُسن ختامی داشت این سفر شیرین و پرشور... اما نه، سفر روح من همچنان جریان دارد. به گفتۀ خود استاد:
« سفر ادامه دارد و بهار با تمام وسعتش
مرا که ماندهام به شهربند یک افق
به بیکرانه میبرد
و من به شُکر این صفا و
این رهایی رهاتر از خدا
تمام بودِ خویش را
که لحظهایست از ترنم غریب
سیرهای
نثار بیکرانی تو میکنم
زمان ادامه دارد و سفر تمام می شود.»
و باز هم نه، این سفر شوق و شوریدگی در من، تمامی ندارد؛ چرا که پایان این سفر، پایان من است!
محمدرضا روزبه، ۱۸/ ۴/ ۹۷