موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به مناسبت سالروز درگذشت نصرت رحمانی

شهر بی آرمان‌شعر l یادداشتی از علی داودی

27 خرداد 1402 10:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
شهر بی آرمان‌شعر l یادداشتی از علی داودی
شهرستان ادب: به مناسبت سالروز درگذشت نصرت رحمانی، از شاعران نوگرای معاصر، یادداشتی می‌خوانیم از علی داودی که در آن، به بررسی برخی ابعاد شعر معاصر و شیوۀ شاعرانگی رحمانی پرداخته است.

از نصرت رحمانی به عنوان شاعری نوگرا و رمانتیسم یاد می‌شود. نوگرا در آن حد که نیمای اسطوره‌ای بزرگ، دربارۀ شعرها و آثارش سخن گفته و مطلب نوشته است. با این حال، رحمانی شعر در قالب‌های سنّتی کم ندارد. یعنی نوگرایی وی، محدود به قالب نیست، بلکه وابسته به نگاه و درک شاعر از جهان و هستی است. نیما در این باره گفته است:
«شعرهای شما را بارها در مطبوعات این شهر خوانده‌ام. اوّل دفعه قطعۀ «شب‌تاب» را که برای من خواندید، من نسبت به احساسات لطیف شما تحریک شدم. آن چیزهایی که در زندگی هست و در شعر دیگران، سایه‌ای از خود نشان می‌دهد، در شعر شما بی‌پرده‌اند. اگر این جرأت را دیگران نپسندند، برای شما عیب نیست.»
نصرت رحمانی چهرۀ یک فصل خاص در شعر معاصر است؛ دهۀ سی تا پنجاه که تحوّلات عظیم اجتماعی و فرهنگی در آن رخ داده و ایران معاصر، نو بودن و مدرنیسم را تجربه می‌کند. این تحوّل بزرگ، برای شاعر حسّاسی چون رحمانی که شاعری رمانتیک است، سرشار از دریافت است:
«با اشک‌هایمان
تهمت به جاودانگی درد می‌زدیم
با دردهایمان
بهتان به عشق
بیگانگی رسالت ما بود»
همراهی با این اتّفاق اجتماعی و ورود به آزمون تجربۀ شعری، جایگاهی خاص به وی بخشیده است: پذیرش شاعر از سوی طیف‌های مختلف عالم و عامی، خوانده شدن توسّط مخاطبان عمومی و تحسین و توجّه بزرگان شعر و اهل نظر. نیما می‌گوید:
«از اینکه اشعار شما به بهانۀ اوزانی آزاد، وزن را از دست نداده و دست به شلوغی نزده است، قابل این است که گفته شود: تجدّد در شعرهای شما با متانت انجام گرفته است. اگر در معنی تند رفته‌اید، در ادای معنی، دچار تندروی‌هایی که دیگران شده‌اند، نشده‌اید.»
نوعاً رحمانی را با رویکرد رمانتیسم یاد می‌کنند و شاعران رمانیک یعنی گروه شاعران آمادۀ رنجیدن یا دستخوش عشقی هیجانی و مدام و رؤیاباف و خیال‌پرداز:
«و شب‌هنگام
چون جرم سایه‌ها
در هرم تیرگی
تبخیر می‌شدیم
در پرسه‌های شبانگاهی
بر جاده‌های پرت مه‌آلود
چون برگ‌های مردۀ پاییز»
یا درگیر رمانتیسم سیاه که پیامد شکست‌های اجتماعی است:
«دنبال یکدیگر
زنجیر می‌شدیم
در زیر پای رهگذر مست لحظه‌ها
تسلیم می‌شدیم، لگدکوب می‌شدیم
نابود می‌شدیم»
چنین شخصی کمتر با جهان سر سازگاری دارد: نگاهی فلسفی که متمرکز بر نیستی است، نه هستی. ربط دادن حوادث کوچک به کلّیتی به نام تقدیر قومی و ویژگی فرهنگی و نهایتاً شرایط انسان. ماجرایش با ربط دادن همه چیز به هم، از یک نقطۀ کوچک، آغاز و به یک فاجعۀ کلان ختم می‌شود؛ تسرّی جبرآلود همۀ اتّفاقات. این رفتار، امروزه بویژه در فضای مجازی، محور قضاوت‌ها و بحث‌های آزاد است و فلان اتّفاق و خبر کوچک، معیار قضاوت دربارۀ یک تمدّن می‌شود که «ایرانی ها چنین‌اند و غیرایرانی‌ها چنان، و یا شرق و غرب.» برخوردی احساساتی در زمانه‌ای که خبر تعیین‌کننده است. یک خبر تلخ و تلخ‌کامی، می‌تواند منجر به جنگی جهانی شود و یا امضای یک سند همکاری یا رأی آوردن یک کاندیدا می‌تواند برف‌های زمستان‌ها را بهار کند. چنین است که ما در جامعه‌ای شعرزده و شاعرانه زندگی می‌کنیم. شاعر این جمع نیز کسی است مثل نصرت رحمانی؛ برآشفته و عصبانی، با دلبستگی به سنن و آداب و حرمت‌ها امّا خجالت‌زدۀ مدام از هنجارشکنی که به اعتراف خود در لجن گناه است، نه سیر عشق:
«ای عفیف
عشق در چنبر زنجیر گناه است، گناه
دل به افسانۀ فرهاد سپردن دردی‌ست
کوه از کوه‌کنان بیزار است
تک‌گل وحشی وحشت‌زده کوهستان
تیشه بی فرهاد است
تیشه‌های خونین
پاسداران حریم عشقند»
رحمانی یکی از نمایندگان جریان و مکتب رمانتیسم است. رمانتیسم، قوّه و شخصیت رهاشده و آزاد شاعر در قرائت و در واکنش‌های اجتماعی و فردی است. رحمانی اگرچه شعر برای عوالم شخصی کم ندارد:
«بریز جام لبالب ز شعر تر ساقی
به پلک زندۀ بیدار خواب می‌لرزد»
و یا:
«آتشی بودم و سوزاندم و بر باد شدم
تیشه گردیدم و تاج سر فرهاد شدم»
و یا:
«خودکار بیک من
وقتی میان بالش انگشت
آرام می‌گرفت
انگار خون ز صاحب خود وام می‌گرفت
هی می‌نوشت
هی می‌نوشت
هی...
گویی کلاف دار خودش را
هی می‌سرشت
هی می‌سرشت
هی...»

امّا شعرهای اجتماعی نصرت، بویژه از منظر خاصّ وی، یعنی تباهی و ویرانی، بسیار است:
«رقصید، پر زد، رمید
از لب انگشت او پرید
سکّه
گفتم: خط
پروانۀ مسین پرواز کرد
چرخید، چرخید
پرپرزنان چکید، کف جوی پُرلجن
تابید، سوخت فضا را نگاه‌ها
بر هم رسید، در هم خزید
در سینۀ عشق‌های سوخته فریاد می‌کشید:
ای یأس! ای امید!
آسیمه‌سر به سوی سکّه تاختیم
از مرز هست و نیست
تا جوی پرلجن با هم شتافتیم
آنگه نگاه را به تن سکّه بافتیم»
اگر شعر کسانی چون نادرپور، رمانتیک عاشقانه و رنگارنگِ گاه شهوانی را برمی‌تابد، شعر رحمانی، اشاره به وجوه تیره و تار و زخمی انسان را با خود دارد. روایت درناک انسان مبارزی که ناتوان از درافتادن با تقدیر است، انسانی که نمی‌جنگد و باز هم از تقدیرِ کشته شدنش گریزی نیست:
«آغاز انهدام چنین است
این‌گونه بود
آغاز انقراض سلسۀ مردان
تنها بر سنگ گور من بنویسید
یک جنگنجو که نجنگید
امّا شکست خورد»
عصیان و فریادی شورمند در روزگار تیره و تار که شاعر از آن تعبیر به لجن می‌کند، عامل درخشش نصرت رحمانی است؛ درخششی در روزگار خاموشی روشنفکری. به قول فروغ فرّخزاد:
«مرداب‌های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی‌تحرّک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند»
این تاریکی و نیست‌انگاری عمومیت داشت، چنان که در آثار امثال اخوان و فروغ و شاملو و هر شاعر روشنفکر، توجّه به این تباهی را شاهدیم. تکیه‌گاهی نبود؛ نه ملّت و تودۀ مردم، نه عنصر معنوی دین، نه حتّی عشق. به قول شاملو: «همه/ لرزش دست و دلم/ از آن بود/ که عشق/ پناهی گردد/ پروازی نه!/ گریزگاهی گردد».
پناه گناه‌آلود و انفعالی رمانتیسم که نمونه‌اش حتّی در کتاب «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم» نادر ابراهیمی هم دیده می‌شود. عشق کودکانه، راهکار کودکانۀ گریز، مواجهه با جدّیت زندگی و واقعیت؛ شکست پشت شکست! قهرمان نمادین این روزگار، نویسنده‌ای ناامید است به نام صادق هدایت. شعر نصرت رحمانی، تناسب فراوانی با چنین روزگاری دارد.
علاوه بر فضای اندیشۀ شعرها، آنچه ویژگی‌های زبانی‌بیانی شعر رحمانی را برجسته می‌کند، روحیۀ غنایی و عاطفی است: توجّه به نوآوری‌های زبانی و ذهنیت عینیت‌گرا. شعر رحمانی، بازتابی از فضای وهمی و خشونت‌باری را که در آن زندگی کرده بود، به تصویر می‌کشد. شعرش فراگیر، ساده، غیراندیشمندانه و غیرروشنفکر است. نگاه و دریافت و مواجهۀ رحمانی، انسانی و به عبارت بهتر، مردمی است. لذا انواع بهرمندی از زبان مردم در آن به چشم می‌خورد:
«لعنت به تو ای هرزۀ منفور تبهکار
جانم همه در بزم سیاه تو تبه‌ شد
لعنت به تو هرجاییِ مطرود گنه‌کیش
روزم همه در پای تو چون شام سیه شد

هر بوسۀ ننگین تو داغی‌ست به رویم
نفرین‌شدۀ ملّت خویشم ز گناهت
دیگر نه منم شاعر گمراه هوس‌باز
گم‌گشته به تاریکی چشمان سیاهت»
زبان رحمانی مردمی نیست، بلکه از زبان مردم استفاده می‌کند، چون مخاطب و موضوعش مردم هستند. امّا او به رمانتیسم سطحی عاشقانه بسنده نمی‌کند. او در کنار عشق، رنج و درد جامعه را هم می‌بیند:
«نصرت! چه می‌کنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش، تن به دل خاک می‌کشی
گم‌گشته‌ای به پهنۀ تاریک زندگی
نصرت! شنیده‌ام که تو تریاک می‌کشی»
نگاه اجتماعی او به گونه‌ای با رویکردهای فردی‌اش به هم آغشته است. مرز میان غم عاشقانه با دردهای جانکاه زندگی از میان رفته است. رمانتیسمی سیّال که گاه سانتی‌مانتالیسمی و شهوانی و عاشقانه و گاه جامعه‌گرا، فریاد سخت زندگی و انسان بودن است:
«و آب بود که می‌رفت
کوچه خلوت بود
صدای قلب تو آری
صدای قلب تو پاشید بر در و دیوار
و عطر سوختن اشک و عشق و شرم و شتاب
میان بندبند کهنۀ دیوار آجری گم شد
فضای کوچۀ میعاد
طنین خاطرۀ ضربه‌های گام تو را
به ذهن منجمد سنگ‌فرش امانت داد
و آب بود که می‌رفت...»

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • شهر بی آرمان‌شعر l یادداشتی از علی داودی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.