شهرستان ادب: «در اخبار نبشسته است» تازهترین ستون سایت شهرستان ادب است. چهارمین در اخبار نبشته است جمعۀ گذشته منتشر شد. در پنجمین مطلب ستون «در اخبار نبشسته است» از شما دعوت میکنیم گزیده اخبار مهم هفته با موضوع کتاب و ادبیات -در ایران و جهان- را به روایت شهرستان ادب بخوانید :
1 کلر ژوبرت، 57 ساله، در فرانسه متولد شد و در یک خانواده تحصیل کرده مسیحی بزرگ شد. نوزده ساله بود که مسلمان شیعه شد و با یک دانشجوی ایرانی ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند است. ژوبرت از سال ۱۳۶۲ در ایران زندگی میکند و از آن زمان به نگارش کتابهای کودک مشغول است. او هم به فرانسه و هم به فارسی مینویسد و «خداحافظ راکون پیر» از جمله موفقترین آثار اوست که در آن، پذیرش و فهم مرگ را برای کودکان آسان میکند.
تازهترین کتاب او، «نذری پرپرک»، داستان عاشورایی است و در پیادهروی اربعین توزیع میشود، بنابراین اگر این نوشته را در این مسیر میخوانید شاید این کتاب هم، که در سه زبان نشر یافته است، به دستتان رسیده باشد، البته در نظر داشته باشید که شمارگان کتاب پنج هزار اعلام شده است. قبلا نیز دو کتاب از این نویسنده، در این راهپیمایی توزیع شده بود.
هفته گذشته، آیین رونمایی از «نذری پرپرک» برگزار شد و خانم ژوبرت در این مراسم توضیح داده است: «خدا را شاکرم که توانستم در این مسیر سهم داشته باشم و امیدوارم حرکت ادامهدار باشد، در زندگی شخصیم بازخوردهایی [از تألیف آثار مذهبی]، دیدهام که قابل بیان نیست، دوستانی هم که این کتاب را به کودکان داده بودند برایم فیلمهای کوتاهی ارسال کردند، اما دوست دارم نظر کودکان را بیشتر بدانم.»
این خانم نویسنده فرانسوی افزوده است: «اطراف خانواده ما کودکان زیادی وجود ندارد که این کتاب را به آنها هدیه بدهم و ارتباط مستقیم با آنها داشته باشم تا از دیدگاهها و نظراتشان با خبر باشم، اما به هر کتابخانه که دعوت میشوم این کتابها را به همراه خود میبرم و به آنجا هدیه میکنم.»
2 فهرست نهایی نامزدهای جایزه «تی اس الیوت» منتشر شده است و جالب آنکه اغلب این کتابها را میتوان «سیاسی» دانست. یکی از این ده کتاب نامزد شده، غزلواره (یا سونِت) سروده یک شاعر آمریکایی است که طی دویست روزِ اولِ دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ سروده شده است. «سونِتهای آمریکایی برای قاتلِ گذشته و آیندهام»، عنوان کتاب ترنس هایس، شاعر آمریکایی است که در آن به تحولاتِ سریع سیاست آمریکا حمله میکند.
دیگر شاعر اهل این کشور، تریسی اسمیت نیز در کتاب شعر خود با عنوان «راه رفتن روی آب» به گذشته آمریکا پرداخته است و شان او برایان اهل انگلستان، به روابط این کشور با همسایگان خود در اروپا میپردازد. دیگر نامزد جایزه، نیک لیرد نام دارد که در کتاب خود «راحت باشید»، به موضوع بحران پناهندگان پرداخته است و همچنین از آتشسوزی برج مسکونی گرنفل در لندن اشاره کرده است.
کلر پولارد، شاعر و داور این جایزه معتقد است: «این فهرستی به شدت سیاسی است و در حال حاضر، چنین فهرستی باید هم سیاسی باشد. زبان شعر بسیار مهم است، بخصوص در دورهای که این همه دروغ و اخبار غیرواقعی وجود دارد.»
جایزه ادبی تی اس الیوت، که به یاد این شعر بنیان گذاشته شده است، از جمله معتبرترین جوایز شعر قلمداد میشود. جایزه نقدی ارزشی برابر با 25 هزار پوند دارد. برنده این جایزه، 14 ژانویه سال آینده مشخص خواهد شد.
3 ناصر ایرانی، قصهنویس، و نمایشنامهنویس و از چهرههای شاخص ادبیات کودک روز چهارشنبه در 81 سالگی، پس از سالها تحمل بیماری، درگذشت. «سختون» از جمله مشهورترین آثار او و رمان «زنده باد مرگ» دیگر نوشته اوست. ایرانی در چهارده سالگی عضو حزب توده شد و خیلی زود در هجده سالگی استعفا داد. اما همواره به سیاست علاقمند بود و آن را پیگیری میکرد.
پس از انقلاب، چون اعتقاد داشت که نویسنده باید تجربه کند، خواست تا او را به جبهه بفرستند. این ملاقات کوتاه با رزمندگان، ایرانی را به شدت تحت تأثیر قرار داد، چنانکه در سال 1393 گفت: «بهترین نسلی که میشناسم و خیلی برای من عزیز است نسلی است که رفتند و شهید شدند.»
او در آخرین گفتگویش که دی ماه پارسال منتشر شد، باز هم به خاطره جبهه اشاره کرده بود: «وقتی که جنگ شروع شد فکر کردم که من باید یک کاری بکنم. من که اهل تفنگ و تیر نبودم باید مینوشتم. ارتباط بسیار محبانهای هم با رزمندگان پیدا کردم. کشتارهای زیاد و خرابی زیادی را دیدم. یکی، دو شب هم در خط مقدم جبهه بودم. این حضور خیلی در من تاثیر گذاشت. یکی از سفرهایی که برای من واقعا تکاندهنده و شکلدهنده بود همین سفر بود.»
نیز افزوده بود: «تا سالها هم بچههایی که زنده مانده بودند وقتی تهران میآمدند حتما یک ناهاری هم خانه ما میآمدند و صحبت میکردیم. آن شبی که من به جبهه رفتم یکی از این عملیاتهایی بود که ایران تلفات زیادی داده بود. خیلی عجیب بود همه گریه میکردند که ما لیاقت شهید شدن نداریم و این را در کمال صمیمیت میگفتند نه اینکه بازی دربیاورند! حس غریبی بود، بعدها هم خیلی در من تاثیر گذاشتند و هنوز هم این تاثیر ادامه دارد.»
ایرانی به تجربههای اصیل و حقیقی اعتقاد داشت و به حالِ نویسندگان امروزی افسوس میخورد: «باید آدم تجربه کند و این بسیار مهم است. الان ما هم یک دوره خمودگی و بیآرمانی و خودفریبی داریم و نویسندهها و شاعران ما اهل تجربه نیستند. من نمیدانم الان شعرای ما اهل زجرکشیدن هستند یا نه؟ آیا چیزی اذیتشان میکند یا نه؟ دیروز برنامه ای در تلویزیون دیدم که مقایسهای بود بین کودکان فلسطینی و کودکان اسراییلی، واقعا صمیمانه میگویم که من نه خارجی بلکه در درونم [بابتِ] این مقایسه اشک ریختم: آنجا یکی از حرفهایی که میزد این بود که در جنگ 21 روزهای که داشتند پانصد کودک فلسطینی کشته شد و تنها یک کودک اسراییلی ... (بغض اجازه نمی دهد حرفش را تمام کند)».
4 احتمالاً نام لشگر فاطمیون را شنیدهاید که برخی جوانان افغانستانی مقیم ایران تشکیلش دادهاند و در سوریه، با داعش و تروریستها جنگیدهاند. اما بسیاری از ما خبر نداریم که افغانستانیهای زیادی در جنگ با عراق نیز مشارکت داشتهاند و دوشادوش رزمندگان ایرانی جنگیدهاند، حتی قرارگاه رمضان، تیپی داشته است که همگی اعضایش اهل کشور همسایهمان بودهاند.
در سالهای اخیر، محمدسرور رجایی، روزنامهنگار اهل افغانستان، متولد 1347 در کابل، که شاعرِ کاربلدی نیز هست، نقشِ اصلی در شناساندن هموطنان رزمندهاش به مردم ایران داشته است، او سالهاست در این زمینه پژوهش میکند و مینویسد و نشر میدهد. رجایی حالا بخشی از تحقیقاتش را در قالب کتابی چاپ کرده است که «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» نام دارد و به تازگی منتشر شده است.
این روزنامهنگار، در مقدمه جذابی، جدایی خود از کابل و سفرش به تهران را شرح داده است تا برسد به اینکه چه شد که فهمید نگارش چنین کتابی ضرورت دارد. با خواندن مقدمه بلند رجایی، متوجه میشویم که تکمیل این کتاب چه کار دشواری بوده است. او رزمندگان را یکی یکی با جستجوی میدانی یافته است و خاطرات آنها را در این کتاب 528 صفحهای، همراه با عکسها و اسنادِ متعدد، درج کرده است.
او در مقدمه، راه دشوار یافتن رزمندگان و شهدای افغانستانی را شرح داده است و با خواندن آن درمییابیم که «آقای عزیز جعفری که امروز به دنبال آهنقراضه، کوچههای جنوب تهران را درمینوردد، روزگاری در فتح حاج عمران، آرپیجیزن قهاری بوده است»، یا «در کتابخانه پانزده خردادِ ورامین، نگهبان، مهاجری است [افغانستانی] که در دفاع مقدس نیز حضور داشته است»، یا «ناصر، چایدار حسینیه که در فاو شیمیایی شده است». خلاصه آنکه محمدسرور رجایی برای تکمیل نگارش این کتاب، چهارده سال وقت گذاشته است تا ما بدانیم که به چه کسانی مدیونیم.
5 برخی از ما ایرانیها، در ادبیات روزمره خود، نگاه چندان مثبتی به راننده تاکسیها نداریم، و متأسفانه گاه آنها را -و البته برخی مشاغل دیگر را- تحقیر میکنیم، از این روی چندان عجیب نیست که یک فیلسوف مشهور هموطنمان در یک برنامه تلویزیونی استدلال کرده باشد که «قرار نیست یک راننده تاکسی در پاریس ابنسینا بخواند.» اما یک راننده تاکسی با دیدن این مصاحبه، هر طور که شده، شماره این فیلسوف را پیدا میکند و به او زنگ میزند تا بگوید که «در شهر کلن تاکسی میراند و ابنسینا هم میخواند». این راننده تاکسی که لهجه آذری خودش را پس از سالها اقامت در آلمان، هنوز حفظ کرده است، داستاننویس است و ارسلان عربلویی نام دارد.
عربلویی چون به فلسفه علاقمند است میکوشد که داستانهایش نیز با فلسفه ارتباطی داشته باشد: «وقتی داستان مینویسم، سعی میکنم نگاه فلسفی به زندگی، و رابطه بین افراد داشته باشم. نگاه فلسفی را در داستانم وارد میکنم.» دو کتاب از این راننده تاکسی داستاننویس در ایران چاپ شده است.
آقای عربلویی که در ارومیه به دنیا آمده است، در تاکسی هم مینویسد، هم کتاب میخواند و هم کتابهای خودش را میفروشد. داستاننویس شدن او هم از تاکسی آغاز شده است: «یک بار خانم پیری سوار تاکسیم شد و بعد از جر و بحث کتابیمان، به من گفت "تو که اینهمه میخوانی، چرا داستان نمینویسی؟" من هم با خودم قرار گذاشتم که بنویسم. بنابراین شروع کردم.»
عربلویی یکی از کتابهایش با عنوان "زن، من، ساراماگو" را به کمک دوستش به زبان آلمانی ترجمه کرده است و آن را چاپ کرده است. او میگوید که همیشه میکوشد تا سر بحث را با مسافرانش باز کند و بعد صحبت را به کتاب بکشاند و در آخر، مسافر را به قول خودش "صید" کند و به او کتاب بفروشد! طعمهاش هم همین کتاب است و تا به حال چهارصد نسخه از آن را در تاکسی به مسافرها فروخته است.
6 چرخ اقتصاد نشر هم مثل بقیه چرخهای اقتصاد به سختی میچرخد، همیشه به سختی میچرخید و حالا مثل باقی چرخها، سختتر هم میچرخد. ما هم ممکن است گاهی وقتها، شاید ناخواسته، چوب لای این چرخ گذاشته باشیم، اما چطوری؟
حتماً بساط دستفروشهای کتاب را دیدهاید که آثاری را باکیفیتِ بالا چاپ میکنند یا برایشان چاپ میکنند و آنها را با قیمتی ارزانتر از کتابفروشیها به دست شما میدهند. (شاید تعجب کنید که یکی از این دستفروشها خودش در منزلش کتابها را چاپ میکرد!) منظورمان فقط کتابهای ممنوعه نیست، بلکه همین کتابهای معمولی را میگوییم که برخی از آنها متعلق به فلان ناشر کوچکی است که سالها تلاش کرده و حالا از بخت خوش، یک کتابش پرفروش شده است، بعد میبیند که همان کتاب را خیلی ارزانتر کنار خیابان و حتی داخل مترو به شکل ظاهراً قانونی میفروشند.
حالا خبر آمده است که پلیس امنیت تهران، یک انبار کتاب قاچاق را در پاساژ نادری در میدان انقلاب کشف و ضبط کرده است. این انبار شامل چهار هزار عنوان کتاب یعنی به اندازه ظرفیت بیست کامیون بوده است. یکی از سرشاخهها، قبلاً خودش شاگرد ناشری بوده است و احتمالاً راه و چاه را همانجا آموخته بوده است. به قول سنایی «چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر بَرَد کالا».
پلیس امنیت این کتابها را به پارکینگ اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران منتقل کرده است. این کتابها متعلق به ناشرانی همچون امیرکبیر، خوارزمی، فرهنگ معاصر، ققنوس، قطره، نیلوفر، علمی، سخن، علم، پیکان، جاویدان چشمه، مازیار، آگاه، بهجت، آموت، اختران، آبی، جامی، پیام و انتشاراتیهای زمان و نیل بودند.
(مطالب این هفته، از نوشتههای هفته گذشته خبرگزاری مهر، خبرگزاری فارس، گاردین، ایبنا و با همکاری گروه ترجمه شهرستان ادب گردآوری شده است.)