شهرستان ادب: یکی از جذابترین صفحات پروندهکتابهای شهرستان ادب، گفتگویی است که با مؤلف اثر انجام میشود. این بار نیز محمدقائم خانی، نویسنده و منتقد، با سیدحسین موسوینیا، نویسندهی مجموعهداستان خط مرزی، به گفتگو نشسته است و با او پیرامون داستانهای این مجموعه صحبت کرده است. شما را به خواندن این مصاحبه دعوت میکنیم:
مجموعهداستان «خطّ مرزی»، به قلم سیّد حسین موسوینیا، بهتازگی در انتشارات شهرستان ادب منتشر شد. این مجموعه، شامل هفت داستان است که همگی به جنگ و خانوادههای درگیر با آن، چه در دوران دفاع مقدّس و چه پس از آن، میپردازند؛ قصّۀ اوّل با عنوان «دیدگاه»، ماجرایی را در جبهۀ عراق روایت میکند. «روزی روزگاری پدر»، قصّۀ زندگی خانوادۀ یکی از جانبازان اعصاب و روان است، و «کنسروهای خونی»، «گل یخ»، «دستهای سرگردان» و «قنات» به دیگر رخدادهای مربوط به جنگ تحمیلی، از جمله فتح خرّمشهر و شهدای غوّاص عملیّات کربلای چهار میپردازند.
به همین بهانه، با نویسندۀ این مجموعه، سیّد حسین موسوینیا، گفتگویی کوتاه انجام دادهایم که آن را در ادامه میخوانید. او که متولّد شهرری است، نوشتن را از سال 1383 آغاز کرده و تاکنون موفّق شدهاست در جشنوارههای مختلف، جوایزی را کسب کند؛ «خطّ مرزی» اگرچه نخستین کتاب مستقل اوست، امّا پیش از این، در کتابهایی چون «خاطرۀ ظهر فردا» (انتشارات سورۀ مهر)، و «عطر عربی» و «کجا بودی الیاس؟» (انتشارات شهرستان ادب)، داستانهایی را منتشر کردهاست.
نکته مهمّی که در مجموعهداستان «خطّ مرزی» دیده میشود این است که این داستانها به موضوع جنگ میپردازد، در عین حال نویسندۀ آن از نویسندگان نسل اوّل جنگ نبوده و خودش جنگ را ندیدهاست. در تحلیل نویسندگان نسل اوّل گفته میشود که آنهایی که جنگ را دیدهاند، به دلیل اثر خاصّی که این مسأله بر آنان گذاشته است، انگار از جنگ، گریزی نداشتهاند و همیشه این موضوع در داستانهایی که مینویسند بهنوعی حضور دارد و جنگ را رها نمیکنند؛ امّا دربارۀ شما باید گفت که خودتان موضوع جنگ را انتخاب کردهاید. چطور شد که دست به چنین انتخابی زدید و اینهمه مدّت از جنگ و مسائل مرتبط با آن نوشتید و در نهایت کتاب را منتشر کردید؟
مدّتی پیش در جایی جملۀ اغراقآمیزی گفتم که البتّه خودم تا حدّ زیادی به آن باور دارم؛ اینکه اساساً موضوعی غیر از جنگ برای نوشتن وجود ندارد. در تاریخ زندگی بشر از گذشته تا به امروز، همیشه جنگ بودهاست و جنگ، تاریخ سرزمینها و ملّتها را تغییر دادهاست؛ بنابراین جنگ اتّفاقی منقطع یا کمرنگ و گذرا نبودهاست؛ مثلاً شبیه زلزلهای نبودهاست که اتّفاق میافتد و بعد بازسازی شروع میشود! که البتّه آن هم گلاویزی و درگیری طبیعت است با طبیعت انسان؛ امّا جنگ حوزۀ گستردهتری دارد؛ هم دایرۀ عاطفی و انسانی آن و هم دایرۀ تأثیرات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن.
در ذهن من، جنگ، تعریفی وسیعتر و جهانشمولتر از تعریفهایی دارد که امروز در جامعۀ ادبی با آن مواجه هستیم. به نظر من تعریف نویسنده از جنگ باید ترکیبی از تعریف جامعهشناس و عالِم دین باشد. بههمینخاطر فکر میکنم زندگی انسان، چیزی غیر از جنگ نیست و نویسنده و هنرمندی که قرار بوده و هست که حدّاقل یک گام در شناخت و مشاهده و درک پیرامون خود برای دریافت معنا از جامعۀ خود جلوتر باشد، تا بتواند آگاهی بخش باشد، خود اگر درگیر و گلاویز با آنچه در حال وقوع است نباشد، هنرمند جامعۀ خود نیست.
نویسنده، بایستی همیشه از جنگ و از موقعیتی که خودش در این جنگ دارد و از وضعیت خودش نسبت به جبهه دشمن بنویسد؛ به نظرم اینجاست که نویسنده، جهان خودش را پیدا میکند. شاید کار نویسنده این باشد که جبهۀ خودش و دشمن خود را مشخّص کند، تا ببیند دوستش کیست و دشمنش که؟ این کلمات را میتوان هم به شیوهای سطحی و اجتماعی تعریف کرد و برای آن مثال و مصداق یافت، و هم به صورتی کلان؛ یعنی طوریکه به آن بُعدی فلسفی بخشد.
بیشترِ داستانهای خطّ مرزی اگرچه سالها قبل نوشته شدهاند، امّا به هر صورت، اوّلین کتاب مستقل من بهحساب میآید و من در حال یاد گرفتن و تمرین کردن هستم و سعی کردهام خودم باشم و تحلیل و نگاه خودم را از جهانِ در معرض دید و تماشای دیگران قرار دهم، که البتّه این، میتواند منجر به نگارش یک اثر ضعیف هم شود؛ یعنی برای کسانی که کتابهای اوّلشان را منتشر میکنند، با ریسک همراه است؛ لکن کسانی هم هستند که چندین کتاب نوشتهاند و هنوز سعی میکنند داستانی شبیه داستان های خوب بنویسند؛ شبیه داستانهایی که مورد اقبال قرار گرفتهاند؛ چیزی که شرایط جامعه میطلبد، نه نیاز جامعه. بهحتم این گروه از نویسندگان، کسانی هستند که هنوز اوّلین گام و تلاش برای رسیدن به جهانی مستقل، جهتِ خلق اثر هنری را نپمودهاند؛ یعنی همان گامِ شناخت خود و هویّت خود، که نتیجهاش میشود تفکیک دوست و دشمن.
این نویسنده درگیر مشکلات و معضلات جامعۀ خود نیست؛ واکنشی نسبت به شرایط جامعۀ خود ندارد؛ یعنی اولویّتهای مردم را درک نکردهاست؛ به قول آن فیزیکدان غربی که میگفت «آدمها به اندازهای زندهاند که از پیرامون خود، دریافت دارند»، و نویسندهای که اولویّتهای جامعۀ خود را نشناسد، گویی در آن جامعه زندگی نمیکند؛ چرا که موهبت خلق و آفرینش، امری نیست که صرفاً هنرمند در هر اثر، خودش را و تمایلاتش را عرضه کند.
هنرمند شاید جزء آن دسته از افراد جامعه باشد که تربیتیافتهبودن و تهذیبش، مؤثرتر و مهمتر بهحساب آید. هنرمندی که قرار است جامعه را به تفکّر میل دهد و اثرش کمکی باشد در سِیر رشد یا آسیبشناسی جامعه، اگر خود را نساخته باشد، اثرش نیز سازنده نخواهد بود.
من سعی کردم به این سمت بروم؛ یعنی از جنگ هم که بهعنوان پدیدهای بیرونی و خشن و وحشتناک مینویسم، نگاهم و روشم، رها کردن مخاطب در سیاهی نبوده؛ حتّی گاهی اتّفاق افتاده با کورسویی، او را به سمت رهایی از سیاهیها هدایت کنم؛ برای همین، سعی کردم موقعیّتهایی را پیدا کنم که صِرف نداشتن تجربههای عینی از آن لحظات ناب و خاصّ، مانع دیدن و نوشتنم نباشد، و این، عنصر مشترک در زمان انسان است که قبل و حین و پس از جنگ مورد توجّه است؛ بههمین خاطر خیلی حسّ نمیکنم این سمت و سویی که من آمدهام نیازی به بودن در فضای جنگ داشته باشد.
اینکه برخی میگویند برای نوشتن از جنگ صرفاً باید جنگ را درک نمود و آنهایی که جنگ را درک نکردهاند، تجربۀ زیستن در جنگ را ندارند و امکان نوشتن از جنگ را ندارند، لزوماً صحیح نیست؛ چون از هر دو طیف، نویسندگانی بودهاند که داستانهایشان، نقض این نظر است؛ جنگندیدههایی که خوب نوشتهاند و جنگدیدههایی که نه.
به نظر من، کسی که در جنگ بودهاست، به دلیل هیبت آن اتّفاقاتی که در هر لحظه دیده و درک کردهاست، شاید تا آخر عمرش هم نتواند از هیبت آن فضا فارغ شود که آنچه از جنگ در جامعه مانده را روایت کند؛ لیکن آنچه را دیده، زیبا و ملموس مینویسد؛ از طرف دیگر، اتّفاقاً شاید جوانی که با تحقیق، جنگ را درک کردهاست، بتواند با یک بازیگری مکتوب، پس از جنگ را بهتر بنویسد و آن را بهتر تحلیل کند؛ امّا همۀ اینها، با مصداق است که روشن میشود. داستان است و ذهن و ناخودآگاه و استعداد؛ پس چیزی قابل پیشبینی نیست و اگر کار خوبی نوشته شود، این مرزهای سنّی را میتواند بههم بزند. بنده، اینها را بهصورت کلّی عرض میکنم و شخص خودم، فاصلۀ زیادی تا رسیدن به حدّ مطلوب پیشِرو دارم.
خواندن «خطّ مرزی» به من حسّی داد که انگار نویسنده میگوید جنگ هشتسالۀ ما، صرفاً یک مجموعهای از حوادث و بستر عمل ما و حرکت ما ایرانیها نبودهاست، انگار سپهری است که بالای سر ما حضور دارد و انگار سال 1359، نقطۀ عطف یا عزیمت برای انسان ایرانی بودهاست؛ انگار دورهای جدید را شروع کردهاست؛ انگار قبل از آن، چیزی وجود نداشتهاست و بعد از آن، همهچیز به همان برمیگردد.
این مجموعهداستان به من این حسّ را میدهد که انگار هر کجای این شهر و کشور را نگاه کنی، جنگ به همان قوّت سال 59 ادامه دارد. نمیدانم این تعبیر درست است یا نه؟ شاید بتوان «خطّ مرزی» را مرز روایت ایران جدید به نگاه شما دانست؛ به این معنا که ما صفحاتی در دورۀ معاصر داشتیم و کارهایی کردیم و بعد با جنگ، این صفحه را ورق زدیم و از اوّل شروع کردیم به نوشتن تاریخ ایران.
آخر چطور میتوان از آن جنگ فرار کرد یا بیتفاوت از کنارش گذشت؟ وقتی، دانشآموزی که پدرش جانباز اعصاب و روان است و مثلاً در جشن مدرسه شرکت کردهاست و پدر، به دلیل این شلوغی از خود بیخود شده و حالت جنگی گرفته است و از آنجا به بعد، این دانشآموز را در مدرسه، مورد تمسخر قرار میدهند؛ یعنی جنگ ادامه دارد؛ یعنی زخمش تازه است؛ یعنی هنوز از این زخم خون میچکد. آیا این بچّه درگیر جنگ نیست؟ هست. اگر ما دایرۀ جنگ را اینطوری باز کنیم، میبینیم که این جنگ با ما خواهد بود و تأثیراتی را که بر جامعۀ ما گذاشته است، به این خلاصه نمیشود که فقط جانباز و خانوادۀ شهید داریم؛ اتّفاقاً نسلهای بعد از اینهاست که برای ما ماجراهایی بهمراتب ملموستر دارند. اتّفاقات نسل درگیر جنگ، امروز گویی برای ما به شکل خاطره درآمده و درک آن رفتارها و آن شخصیّتها و شرایط و تحلیل اجتماعیشان برای نسل سومیها دشوار است. این نسل، دیگر با واقعیّتهای کلیشهشده، ارتباط برقرار نمیکنند، امّا پسر این جانبازی که او را همیشه با کپسول اکسیژن نشان دادهایم، ممکن است امروز موسیقی رپ و راک گوش دهد، یا حتّی تمایل داشته باشد خواننده شود یا کافیشاپ و گیمنت برود. این سخنان و مفاهیم آیا نسبتی با جنگ دارد؟ تفاوت میان برداشتهای نسل درگیر جنگ و فرزندان آنها در سنین مختلف و گروه همسالان این فرزندان از جنگ، و پرداختن به این ماجراها کمک میکند که به حادثهای چنین بزرگ، بیش از واکنش و توصیف بپردازیم. من شخصاً به این حوزه، تمایل بیشتری دارم؛ منظورم نوشتن از آدمهایی است که باواسطه با جنگ مرتبط هستند، امّا زخمخوردۀ جنگاند؛ این زخم، لزوماً به معنای منفیاش نیست؛ درواقع، جنگ به آنها هم لطمه زده، بهطوری که حتّی ممکن است زندگی آنها را متحوّل نموده، و دید آنها به زندگی را عمیقتر کرده باشد.
اگر بخواهیم از دیدگاه فنّی هم به مجموعۀ «خطّ مرزی» بپردازیم، باید بگویم که به نظر من مهمترین عنصر داستانی این کتاب، زاویۀ دید و تنوّع آن است که به شدّت روایتها را متنوّع کردهاست؛ این، چیزی بیش از یک بازی تمرینی نویسنده با عناصر است. به نظر میرسد صداهایی که اطراف ما دربارۀ جنگ وجود دارد، بسیار فراوان و متنوّع و متمایز است و نویسنده هم خواستهاست به خیلی از آنها توجّه نشان دهد و این نکته باعث شده تا او از زاویهدیدهای مختلف در کارش بهره بگیرد؛ این زاویهدیدها نشانگر موضعهای متعدّد و مختلف نسبت به جنگ است. با توجّه به اینکه شما مدّت طولانی را صرف جمع کردن این داستانها کردهاید، آیا تصدیق میکنید که محتوا باعث شدهاست تا چنین اتّفاقی بیفتد؟ یا اینکه خودتان تعمّداً میخواستید در مجموعهداستانتان، کارهایی را انتخاب کنید که در آن، عناصر و اشکال مختلف و زاویهدیدهای متعدّد وجود داشته باشد؟
حقیقت آن است که من سعی نکردم داستانی فنّی بنویسم؛ یعنی تمایل نداشتم برای چیزی که به آن علاقه و انس دارم، کاری تصنّعی انجام دهم. اینکه شما میفرمایید تکنیک و تنوّع، قطعاً اقتضای هر داستان منجر به چنین انتخابهایی شدهاست. تمام همّتم را گذاشتم بر اینکه اوّل، خودم باشم و از دیدگاهی که دارم عدول نکنم و دوم به باورهایم ضربهای نزنم.
در جامعه ،کسانی که دربارۀ جنگ مینویسند، از دو حالت خارج نیستند: یا جنگ را میخواهند بکوبند، یا آن را تقدیس میکنند. من به دنبال هیچیک نبودم. ضمن آنکه من به فضای رشادتها، ایثارها و جانفشانیهای رزمندگان باور دارم و مسألۀ شهادت را تصویری آرمانی از زندگی انسان مسلمان میدانم؛ امّا در این جبهه هم نایستادم؛ یعنی نه سعی کردم رزمندۀ داستانم نورانی باشد و نه جنگ را اتّفاقی شوم و سیاه نشان دادم؛ نه ضدّ جنگ و نه مبهوت دفاع مقدّس. همچنین، حواسم به این هم بود که حرف خودم را هم بزنم؛ از اینروی شاید برای من سخت بود که در این میانه، جایی راه بروم که هم مخاطبم کسی باشد که دنبال حرف جدیدی از جنگ است و هم ظرفیّتهای عظیم و دیدهنشدۀ جنگ را در حدّ توانم ببینم و نکتۀ مهمّ دیگر اینکه امری را که برایم ارزشمند است، خدشهدار نکنم.
نگاهم در نوشتن از جنگ، بیطرف بودن است؛ بیطرف بودن به معنای جبهه نداشتن یا منفعل بودن نیست! اتّفاقاً در ذهن من، این بیطرفی نکتۀ مثبتی است. چون کسی که در جایگاه توصیف و قضاوت و تحلیل بیطرف است هم به شهادت خوب میپردازد و آن را سالم و صحیح میبیند و هم اگر خطایی از کسی سر بزند آن را می بیند ولی قرار نیست همینجا در این بدی بماند؛ اگر چینن اتّفاقی افتاده، اقتضای آن شرایط بودهاست و باید بداند که سختیهای آن ایّام و آن فضا میتوانسته چنین حوادث ناخوشایندی را هم رقم بزند.
من بیشتر تلاش کردم که در این خط حرکت کنم. اگر تنوّعی در زاویهدید بود، حاصل تلاش من برای رساندن چنین اقتضایی بودهاست وگرنه تلاش زیادی برای فنّی نوشتن نکردهام. این نکته را هم بیفزایم که سه عدد از این داستانها خیلی سال پیش نوشتهام و چهار تا مربوط به سالهای اخیر است. تأکیدم بر این است که اگرچه سه داستان مربوط به سالهای گذشته است، امّا نگاه من در این مدّت هیچ تفاوتی نکردهاست؛ البته در بازنویسی آنها را دوباره پرداخت کردهام. یک نکته برای خودم هم جالب بود؛ اینکه داستانی که در سال 1385 نوشتهام، با داستانی که برای بازگشت پیکر شهدای غوّاص نوشتهام یا داستانی که برای شهدای مدافع حرم نوشتهام و در این مجموعه نیست، در هیچکدام نگاهم تفاوتی نکردهاست. بنابراین حسّ خودم این است که از نظر نگاه به جنگ، نوعی هماهنگی میان این داستانها وجود دارد؛ نیامدهام در یکی سیاهنمایی کنم، یا در داستان دیگری، جنگ را تقدیس کنم؛ این تعادل برایم بسیار مهمّ بودهاست.
این مجموعه تازه منتشر شدهاست و باید منتظر ماند تا مخاطب خودش را پیدا کند و احتمالاً برخی لایههای داستانی برای کسانی میماند که درآینده صحبت کنند؛ امّا بهعنوان سوال آخر، برخی داستانهای «خطّ مرزی»، از نظر تصویری، بنیادی مناسب برای اقتباس و رفتن به مدیوم سینما دارند. تنوع میزانسن و شخصیّتها اجازه میدهد تا خواننده حدّاقل در برخی از داستانها به سینما فکر کند. آیا علاقهای به رفتن به چنین سمتی دارید؟ اینکه مثلاً خودتان دست بهکار شوید و آن را بهصورت فیلمنامه درآورید؟ یا ترجیح میدهید تا اهالی سینما که کتاب میخوانند، خودشان به سمت این مجموعه بیایند؟
من اصلاً به دلیل علاقهام به فیلمنامه بود که وارد عالم داستان شدم. سال 1384، به سمت فیلمنامهنویسی رفتم، امّا خیلی زود فهمیدم که بدون دانستن قصّه و شناخت داستان نمیتوانم فیلمنامه بنویسم. اینطور شد که وارد فضای ادبیّات داستانی شدم و ماندگار شدم؛ لکن همیشه به فیلمنامه علاقه داشتهام و دارم، و حالا هم دو داستان، یکی از همین مجموعه، و دیگری داستانی که برای شهید مدافع حرم، و اوّلین شهید مدافع حرم به نام شهید محرم تُرک، نوشته ام، اِتودِ فیلمنامهاش را هم زدهام. البتّه کار کوتاه پانزدهدقیقهای احتمالاً بشود؛ چون خود داستانها هم کوتاه هستند؛ بنابراین هم علاقه دارم و هم به این حوزه فکر میکنم که چنین اتّفاقی بیفتد. در همین «خطّ مرزی»، داستان «روزی روزگاری پدر» داستانی است که تمایل دارم به فیلمنامه تبدیلش کنم. باید ببینیم چه پیش میآید امّا بسیار تلاش میکنم؛ چون دوست دارم چنین اتّفاقی بیفتد.