سرودهی امید مهدینژاد
طنز و طیبتی گونهگون | یادداشت علیرضا سمیعی بر کتاب «ملاحظات»
20 آبان 1397
11:24 |
1 نظر
|
امتیاز:
2.08 با 77 رای
شهرستان ادب به نقل از روزنامهی جام جم: مجموعهشعر ملاحظات از امید مهدینژاد شامل 28 غزل است. او این آثار را به انتشارات شهرستان ادب سپرده تا در میان دو جلد سپید با مربع سبزی روی جلد چاپ شود. اشعار به سه بخش تقسیم شدهاند که هر کدام برای خود نامی دارد: اول، نقطه چین آخر خط؛ دوم، حق با سپیدار است و سوم، شاید صدایی. بخش اول عاطفی و تا حدی عاشقانه هستند. بخش دوم اشعاری هستیشناسانه را نشان میدهند با ارائه جهانبینیهای خاص شاعر و گاهی کار به مناجات میکشد. بخش سوم را غزلهای انقلابی پر کرده است. از تقدیم غزل به «محسن نفر» که یکی از آهنگسازان جبهۀ فرهنگی انقلاب است تا غزلی که به رفتگر شهید تقدیم شده یا اشعاری که حامل نحوی اعتراض به بیعدالتی و بندوبستهای سیاسی است. کل کتاب شامل سرودههای مهدینژاد در میان سالهای 89 تا 96 است. تقدیمنامچهها، بر سر در صفحات با فونت درشت متمایز شدهاند.
اشعار این مجموعه هم از لحاظ طول بحور و هم از حیث اوزان انتخابی از تنوع خوبی برخوردار هستند. مقایسه کنید: «ای منتها مسیر تماشا تو/ من نامۀ نگاهم و امضا تو» که اولین شعر است را با «گاهی به ضرب زور زرداران، گاهی به لطف کید مکاران/ چرخ مراد دهر میگردد، آسان به دلخواه شکمخواران». از این رو حتی اگر کتاب را یکنفس بخوانیم، خسته نمیشویم. موضوعاتی که شاعر انتخاب کرده نیز از همین تنوع برخوردار است؛ این احتمالاً به تجربیات متفاوت و گونهگون شاعر مربوط میشود.
دایرۀ کلمات شاعر گسترده است؛ هم از این رو که به نظر میرسد سبد واژگانیاش پر است و هم از آنجا که از کلماتی که کمتر میان شاعران، نخنما شده، استفاده میکند. طیف واژگانی گستردهای که از پوییدن و اصفاهان و قراولان و ارتجالی گرفته، تا فرز و گشت و قاهقاه؛ یعنی کلماتی که در نظم و نثر قدما یافت میشوند در کنار واژگان افواه ترکیبی دلپذیر از قدیم و جدید ساخته است. این رو کردن به زبان مردم، گاه در ترکیب یا نحو به چشم میآید «خودم را هم که میبینم، همین یاد تو میافتم...»؛ در این مصرع کلمۀ «همین» نقشی را بر عهده گرفته که در لهجۀ تهرانی سراغ داریم و البته وزن را هم پر میکند.
نتیجۀ این تنوع، تصاویر فراوانی است که در هر شعر به دست میدهد. اشعار مهدینژاد پر از پارهجملههایی است که با تصویرهایشان بهرغم یکدیگر میآیند و در کنار هم برای پیوند دادنشان مدام باید از ویرگول استفاده کند. تمام مدت مثل این است که صدای کسی را میشنویم که بریدهبریده حرف میزند؛ هرچند لکنتی در کار نیست، ولی تصویرها بهجای آنکه آرام شکل بگیرند، به نحوی کهکشانی معنایی را افاده میکنند «زندگی دوست، زندگی دشمن، زندگی تلخ، زندگی شیرین/ شوکرانش که قسمت ما شد، تا که خوردهست شکّرش را هم». اما چنانچه گفته شد، همین تصاویر متناوب میتوانند ظرفیت تحول تعابیر را یاری رساند. مثلاً در همین غزل که میتوانست سرتاپا گلایه از زندگی باشد، میخوانیم «زندگی آه...رنج بیفرجام؛ و خدا از همه بزرگتر است/ بد به این زندگی بگو، اما بعد اللهاکبرش را هم»
احتمالاً آنچه این ظرفیت را در اختیار شاعر گذاشته، شوخطبعی اوست. طنز از آن طرفندهایی است که با آن شعر سنگین فارسی را روان کردهایم و گویا هنوز میتواند از عهده برآید «مستان سبو شکستند، از بند و گشت رستند/ ما دستگیر گشتیم با شیشههای خالی» در بیتی که از نظر گذشت «گشت» جای کلمۀ «محتسب» را گرفته که در سراسر شعر فارسی همواره در پوستین خلق میافتاد و حالا بهرغم «مستان» و «سبو» آدم را یکراست به همین یکی دو دهۀ خودمان میآورد که گشت ارشاد را نماد امر و نهی میدانند. این طنز و طیبت همهجا هست؛ از گوشهکنایههای عاشق به معشوق مثل «چراغی بود در چشمت به سوسویی اساطیری/ نباید روشنش میکردی آن شب، منتها کردی» تا جایی که آشکارا زبان سیاست باز میکند «از بیشه صدای پای ببر آمد، فیالفور قراولان کمر بستند/ ششلولی عطسه کرد: صبر آمد، از جاده الفرار برگشتند» این سویۀ سیاسی به یمن هزل و هجو چنان برنده میشود که میگذارد شاعر ترکیبسازی کند، بدون آنکه مخاطب را برنجاند: «و عاشقان حسین و نواسگان یزید/ بر این بساط نبردی دوباره میکردند». عبارت «نواسگان» که دو واژۀ نوادگان و سگان را به هم آمیخته، درواقع تمرکز بخشیدن به هجو و سویۀ سیاسی در قامت یک عبارت است. این ترکیب میتواند معرف تلاش ادبی مهدینژاد باشد. لحظهای که خروش انقلابیاش را در افق سنتی مجاهدهگون مینمایاند. حتی میتواند به نحوی اشارهگون لعن بددینان را یادآور شود. زیرا در غزلی آمده که رویارویی اصحاب فتنۀ داعش را با مدافعان حرم به تصویر میکشد.