شهرستان ادب: پروندهکتاب خط مرزی را با یادداشتی از مریم مطهریراد که به بررسی داستانهای این مجموعه پرداخته است، ادامه میدهیم:
مجموعۀ «خط مرزی» با هفت داستانی که هرکدام به نوعی به جنگ پرداختهاند، کلید میخورد و تا پایان در جنگ میگذرد. ویژگی اصلی این مجموعه ارائۀ تصویر است که ردپای فیلم و سینما در آن بهوضوح دیده میشود. بهتبع ارائۀ تصویر، پای توصیف هم وسط میآید که محور اصلی کار را در دست گرفته؛ بهطوریکه گاهی به این سبب، حرکت داستان بسیار کُند میشود.
همچنین نگاه کردن از زاویۀ دید دشمن در بعضی از داستانهای خط مرزی انتخاب خوبی است که خواننده را کنجکاو میکند و اسباب تعلیق شده است.
اما از طرفی حضور دلیر زنان که بار جنگ را سنگین به دوش کشیدند، در این مجموعه بهشدت خالی به نظر میرسد. شخصیتهای زن این مجموعه درکل تیپ هستند و نقشی اگر در داستانها و ماجراها دارند، سطحی و پیشپاافتاده است؛ معلمی که درک ندارد، مادر و همسری که مستأصل شده، دختری که اسمش نیست و فقط در نقش یک معشوقه حرفش به میان میآید و خیلی زود محو میشود. پس کجا هستند آنهایی که چندین فرزند و همسر را دو دستی دادند، اموالها بخشیدند و بار زندگی بستند و خانهبهدوش آوارۀ اردوگاهها شدند؟
نوشتن داستان جنگی سخت است، آن هم در فضای امروز که سهدهه از تجربۀ آنروزها گذشته. خطیر کاری است که پژوهش در آن پیر آدم را درمیآورد و تازه باید حال و روز مخاطب بیدرک از جنگ را که امروز پر از دغدغههای شخصی است را هم بفهمی.
اما جنگ، این واقعیت مخوفی که پدران و برادرانمان، زنان و کودکانمان را شکار کرد، فرصت بازسازی را از ما گرفت و نسلهایمان را تحتتأثیر عوامل مستقیم و غیرمستقیم قرار داد، همیشه جای نوشتن و پرداختن دارد! نسلهای پیدرپی شاعران، نویسندگان و هنرمندان هر چه از این پدیده بگویند، بکاوند و سرزنش کنند، کم است! چهبسا دیدن جانبازان و مسمومشدگان جنگ، مادران شهدای گمنام، ویرانههای آباد نشده و هزاران یادگاری باقی، دردآورتر از خود جنگ باشد!
موسوینیا دل به دریا زده و همین یعنی طی کردن بخش زیادی از راه. از پسِ پژوهش جنگ هم برآمده؛ گرچه جنگ را هر چه بکاوی، دنیایی باقی میماند از تقابلها، احساسات، عواطف، ازدسترفتهها، سیاستها و برد و باختهایی که تاریخ هم از پس نوشتنش برنیامده!
مایلم این نوشته را از داستان «قنات» آغاز کنم. داستانی که برگرفته از عملیات کربلای 4 و زندهبهگور شدن 175 غواص دستبسته است. غواصانی که سیسال بعد، پیدا شدنشان ولولهای راه انداخت که نکبت جنگ و دشمنی را دوباره در جانمان زنده کرد. در داستان موسوینیا زمان بیستونه سال گذشته و ظالم و مظلوم روزگارشان رفته. ویژگی خاص داستان، زاویۀ دید محدود به ذهن یونس، پسر عراقی، است که فلشبک میزند به لحظۀ بسته شدن گور و آخرین نگاه و الیاسی که عراقی است و با غواصان ایرانی زندهبهگور شده! بین آنها دیده بودش یا نه! راوی در تردید ماندن را ترجیح میدهد و نمیخواهد باور کند لااقل این یک نفر را کشته باشد. حال و هوای داستان خوب درآمده؛ گرچه پرسشهایی کمابیش از گوشه و کنار داستان برای خواننده میماند. تردید بیستونه ساله و شاید تردید نه، بلکه ترس از مطمئن شدن تا پایان، داستان را میکِشَد. از خواب تا بهارستان، از بهارستان تا عکسها و از عکسها تا چشمهای الیاس و روزگاری که فرو میریزد روی سرش.
در داستان «دیدگاه» که اولین داستان مجموعه است، رؤیای فرماندۀ عراقی برای پیروز شدن، فرمان داستان را در دست گرفته است. تصویر به تصویر پیش میرود، از دل نقشه تا تپه. بوسیدن قرآن، توسط فرماندۀ عراقی همچون تصویر مرکزی، داستان را نشانه میرود و پرسشهایی که در همین تصویر ایجاد میشود این است که حقیقت چیست و چه میگوید؟ ما کجا و آنها کجا؟ اشاره به چشمآبیها که طعنه میزند بر سیاست کثیف جنگ و نوجوانهایی از ما که درنهایت کشته میشوند. این داستان از نقش دین و مذهب و ایدئولوژی میگوید که در بین دشمن مسلمان هم نقش نجاتدهنده و دستاویز را بازی میکند که از خدایش پیروزی میخواهد و نابودی دشمن را.
«روزی روزگاری» داستانی است که گرچه با گفتگوی طولانی مادر و معلم دیر به لحظۀ روایت و گرانیگاه میرسد، ولی وقتی میرسد خواننده را میبرد. معلم و مدرسه ناتوان هستند در قبال دانشآموزی که پدر جانباز دارد و دچار بحران شده، در عوض مادر و خانوادۀ پسر را مقصر میدانند که نیاز به همدلی و یاری دارند در بحرانی که ریشهاش در جنگ است. مدرسه که پایگاه ساختن است در این مورد اسباب تخریب شده. در این داستان معلم و دانشآموزان نماد جامعه و مردم هستند که هیچ اطلاعی نه از جنگ دارند نه از مجروح و بیمار جنگی! جامعهای که نه تنها کمکی به بهبود شرایط موجود نمیکند، بلکه بر شدت بحران پیشآمده دامن میزند. بحرانی که جنسی متفاوت دارد و یاریِ جمعِ همدل را میطلبد.
و اما داستان «خط مرزی» که سومین است و نویسنده نام کتاب را از این داستان گرفته، با راوی اول شخص ماجرا را پیش میبرد. سوژه گرچه بسیار آشناست ولی زبان خوب، خواننده را میکشاند و طنز نهفته از ویژگیهای مثبت این کار است. در این داستان خواننده صحنههای آشنایی که در فیلمهای جنگی دیده میبیند. پسران کمسنوسالی که دوست دارند خط مقدم را درنوردند و ماجراهایی که در تقابل ترس و شهامت، قدمبهقدم حضور دارد.
«کنسروهای خونی» هم در جبهه میگذرد. در تودرتوی نزدیک به آتش، نه وسط معرکه. در همان سنگرها و بهداریها. رازهایی که در چادرها زمزمه و دهان به دهان میشود. داستان از لو رفتن عملیات و جاسوسی خودیها میگوید که بُعد دیگری از جنگ را به تصویر میکشد؛ از این دیدگاه داستان کنسروهای خونی داستانی متفاوت درآمده است.
«گل یخ» اسمی است کنایهآمیز از داستانی که در این مجموعه اشاره میکند به عشقی که در سرمای جنگ و خشونت جوانه زده. راوی سوم شخص محدود به ذهن یک پسر جنوبی است که بنا دارد با دختری از طبقۀ بالای اقتصادی ازدواج کند و گرچه شرط ازدواج، داشتن کارت پایان خدمت است، اما مشکلات فراوان است. گفتگوها با لهجۀ جنوبی است. در این داستان، جنگ مقابل عشق میایستد. خون میخواهد و از داستانِ هیچ قلبی خبر ندارد.
اما آخرین روایتی که در این نوشته بررسی میشود «دستهای سرگردان» است. در این داستان رفتن به جنگ مساوی با مرگ است و چالش پدر و مادرِ آسیبدیده با اعزام فرزندشان. حال و هوای عجیب این داستان اندوهی نگفتنی دارد در معاملۀ اخلاص که یک روز در طبق، پیشکش شده بود و امروز برای جان فرزند و رضایت خانواده به چرتکهاندازی رسیده است. حساب و کتابش کم آمده و درصد جانبازی به حد نصاب نرسیده.
سوژههای متنوعی که در این کتاب به واسطۀ جنگ، که نقطۀ اشتراکشان است، پرداخت میشوند درنهایت، ذهن خواننده را به کلیتی میرساند که گرچه در این کتاب به جنگ ایران و عراق پرداخته، ولی این حوادث و کنشها میتوانست در هر نقطهای از دنیا و در هر اردوگاه و خط مقدمی اتفاق بیفتد.