یادداشتی از پروانه حیدری
گرسنگان سربهزیر | نگاهی به «معجزۀ معلق» اثر مریم مطهری راد
27 مهر 1401
08:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
2.67 با 6 رای
شهرستان ادب: یادداشت پروانه حیدری را در ادامه خواهیم خواند که اختصاص دارد به معرّفی کتاب «معجزۀ معلّق» اثر مریم مطهّری راد. این اثر که به تازگی توسّط نشر شهرستان ادب به چاپ رسیده، از محصولات مدرسۀ رمان است و یادداشت معرّفی آن، در قالب سری یادداشتهای «قفسۀ شعر و داستان» در معرض مطالعۀ علاقهمندان قرار میگیرد.
در اکثر آثاری که خواندهام، گرسنگان جسور بودهاند و بیقید، از آن جهت که تکلیفشان با خودشان معلوم بوده و دلیلی برای پردهپوشی و پنهان داشتن رخ وقیح خود نمیدیدهاند و خود را بازیچۀ دنیایی میدانستهاند که هیچ چیزش به خواست یا تدبیر آنان پیش نرفته است. این وقاحت نه به معنای بدش، که به معنای اینکه خیرهسری در برابر زجری که کشیدهاند و روزهای تاریکی که برشان رفته، از آنان شخصیتی محبوب ساخته است، بخصوص در آثار ادبی. انگار این گرسنگان از اختیاری برخوردارند که مختصّ خودشان است؛ آن را با لذّتی وافر به کار میگیرند و پوزخندی میزنند به هرکس که سیر است و نقابی بر چهره دارد.
امّا شخصیت اصلی رمان «معجزۀ معلّق» وقیح نیست. ماهنی زن چهلوچند سالهای است که روزها در حیاط ترهبار به گدایی مشغول است. لطافت دنیای درونش، اغلب روحیۀ جنگندگیاش را کنار میزند و پذیرش هر حادثه و اتّفاقی از او زنی پخته و به شدّت خسته میسازد. او باید برای هر بار فرورفتن در این گوشۀ امن، پوشاندن چهرهاش با چادر و مچاله شدن در خود، برادرش حسن را به یاد بیاورد، روزهای کودکی را به خاطر آورد که با حسن در قبرستانهای تبریز گدایی میکردند، باید صدای خندههای حسن را بنشاند در گوشش تا باورش بشود دنیا آنقدرها هم جدّی نیست و کاری که میکند، هزار توجیه و دلیل خوب و بد دارد که خوبهایش همیشه از زبان حسن بیشترند. گدایی برای ماهنی افزون بر امرار معاش، وسوسهانگیز است و اعتیادآور؛ پناهی است برای فرار از جهان اطرافش. او هیچ کجای جهان به جز آنجا که به قالب ناشناسش فرومیرود و در کنج دنج ترهبار پناه میگیرد، آرامش ندارد.
ماهنی تلاش میکند با از دست دادن آدمهای زندگیاش کنار بیاید. اوّل از همه حسن و حالا رحمان، همسرش، که در چشمان خالیاش یادی از ماهنی و دخترانش نیست. جمعوجور کردن زندگی بدون سرپرست برای ماهنی که زنی سنّتی به حساب میآید، کار سادهای نیست. تا به حال تمام تصمیمگیریها با رحمان بوده و ماهنی تنها ناظر و همراهی موافق بوده که نمیدانسته قرار نیست همه چیز به خوبی پیش برود. رحمان گذشته را خراب کرده و حالا ماهنی باید آینده را دست تنها بسازد. امّا گذشته به این سادگی دستبردار نیست و همراهش کشیده میشود. رفیق روزهای خوبش، وضع و حالی بهتر از خودش ندارد و پسر کوچکش افتاده به ضایعات جمع کردن. ماهنی تلاش میکند پسر رفیقش را نجات دهد امّا نمیداند با پیشنهادش، دروازههای جهنّم را به رویش باز میکند. ماهنی از آنچه در گذشته از دست دادهاند، میگذرد؛ خانه و مغازه و هر چه که داشتند و نداشتند... امّا گاهی معجزه رخ میدهد و ورق برمیگردد.
معجزه آنقدر که باید دپش نیست، میان زمین و هوا بند است و نمیشود قاطعانه معجزه نامیدش امّا حالا که رخ داده باید با دردسرهایش هم کنار آمد. صحنههایی در رمان هست که تلاش میکند خواننده را به تلاشهای فردی شخصیت نزدیک کند، مانند آنجا که ماهنی دبّه به دست میرود قصّابی تا برای سرمه ساختن، چربی و پوست مرغ جمع کند. شیشههای سرمه که فروش میرود و بین همسایهها دست به دست میشود، ماهنی و مخاطب لبخندی از سر رضایت میزنند امّا گدایی اعتیادآور است و مشخّص است که نمیشود با چند تا شیشه سرمه خرج زندگی را درآورد. پس نباید انتظار داشته باشیم ماهنی گدایی را کنار بگذارد. جایی هم رمان از ریتم میافتد و جذّابیتش را از دست میدهد. شاید شخصیتها برای این مدل زندگی کردن زیادی مؤدّبند. همین است که میگویم وجهۀ مشخّص گرسنگان و از زندگی بریدگان را ندارند، که به دنبال ساختناند، نه سوختن. امّا گاهی زمین جای اضافه ندارد که به کسی بدهد تا بیدردسر زندگی کند و به راه بیاید، حالا هرچهقدر هم بخواهد آدم خوبی باشد و نیّتش خیر باشد.
ماهنی خیر مطلق است و این وسوسه نشدن به سمت شر، از او شخصیت یکدستی میسازد که جز در انتهای اثر، تغییری در نیّات پاکش دیده نمیشود. نجابت او بیشتر از جسارتش دیده میشود و تنها زمانی که مجبور باشد، از خشونت استفاده میکند. انگار در برابر هر اتّفاقی، بیشتر از بهتزده بودن، خسته است و به پیلۀ تنهاییاش پناه میبرد؛ به خاطراتش با حسن. حالا که از مرد زندگیاش ناامید شده، تلاش میکند تا با یادآوری حمایتهای برادرش، زندگی را ادامه دهد. پناه بردن به خاطرات، او را از حادثههای جهانش مصون میدارد؛ خاطراتی که همانقدر که دردآورند، نجاتدهنده هم هستند.
شاید کمی طول بکشد تا با موقعیت شخصیت و نثر رمان کنار بیایید. نویسنده در ساختن واگویههای ذهنی و خاطرات و تصاویر گذشته موفّقتر عمل کرده، تا زمان حال. آن بیرحمی و خشونتی که مختصّ آدمهای آهنمکان است، آنطور که باید ساخته نشده و تنها در قالب دیالوگهایی آمده که از زبان نگهبان گفته میشود. به هر حال، اگر میخواهید از حالوهوای آدمهایی اینچنینی باخبر شوید، رمان «معجزۀ معلّق» را بخوانید. این آدمها از آسمان نیامدهاند، روزگار چرخیده و آنها را بدجایی نشانده است؛ جایی که هرکسی ممکن است گذارش به آنجا بیفتد...
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.