شهرستان ادب: پروندۀ ادبیات جنگ و دفاع مقدس سایت شهرستان ادب را در ستون داستان این بار با مطلبی از محمدقائم خانی بهروز کردهایم. خانی، نویسنده و منتقد، در این یادداشت به بررسی کتاب «خونمردگی» اثر خانم الهام فلاح پرداخته است. شما را به خواندن این یادداشت دعوت میکنیم:
«خونمردگی» کتابی نیست که تو را به دهۀ شصت ببرد و دلزدهات بکند. صفحههای رنگارنگش دستانت را میگیرد و تو را در شهر و نخلستان میچرخاند، بیآنکه حوصلهات سر برود یا به نگاهی گذرا و توریستی بسنده کنی. «خونمردگی» تو را درگیر، پابند خوزستان و سردرگمی مردمش میکند که کشور همسایه، آن را استان نوزدهمش میخواند. زبان جذاب داستان برای فارسیزبانان قابل فهم است و درعینحال، حالوهوای جنوب را زنده میکند. نویسنده با چنان تبحری از کلمهها استفاده نموده که نهتنها خواننده فاصلهای بین خود و شخصیتها احساس نمیکند، بلکه به صمیمیترین حالت ممکن به دردها و خواستههاشان گوش فرامیدهد.
«خونمردگی» دربارۀ آینده است؛ آیندهای که زیر ابرهای سیاه انفجار بمب، تار شده و هیچکس هم تصوری از بعدش ندارد. دربارۀ پسری است که میخواهد آیندهاش را نجات بدهد و از طریق ارث پدری، روزهای خوشی برای خودش بسازد. پسر، رفتن از ایران را برمیگزیند تا گلولهها دنبالش نکنند و ثروتش را نگیرند ولی جنگ، سختجانتر و صبورتر از این حرفهاست. دامش را همهجا گسترده و بر جان و مال همهکس چشم طمع دوخته است. پسر درحالیکه پشت کرده و هوای فرار دارد، با سر به معرکه کشیده میشود و در برابر خود، هیولای قتل و غارت را عربدهکش و بیرحم میبیند.
«خونمردگی» تا اینجای کار، عالی است. نیمی از کار را به بهترین نحو پیش رفته است. زبان با قدرت در صفحههای ابتدایی پیش میرود و شخصیتها با سرعت مناسب وارد صحنهها میشوند. تعلیق، حفظ میشود تا نگرانی نسبت به آینده، از شخصیت اصلی تا خواننده، کش پیدا کند. نیروهای متخاصم، مدام نیرومندتر میشوند و موقعیت عمل را برای شخصیت تنگتر میکنند. وقت آن رسیده که در پیرنگ رمان، دری تازه باز شود و مخاطب با کشفی عمیقتر، همچنین با چالشهای جدیتری وارد نیمۀ دوم شود، اما در کمال ناباوری این اتفاق نمیافتد. رمان بهجای کاویدن بیشتر همان موقعیت و سختگرفتن بر شخصیتها برای رسیدن به هدف، دهۀ شصت و جنگ مهیبش را رها میکند و پا به دهۀ هفتاد سرگردانی میگذارد. داستان، رها میشود و تا نزدیکِ گرهگشایی، تنها و تنها به آه و ناله میگذرد. سوگ و مرثیۀ دختر در فراق پسر، تمام سطور صفحهها و دهان شخصیتها را پر میکند. هرچند زبان هنوز هم جذاب و رنگین است، اما چون تکهای از داستان کناری میافتد که مثلاً نگینی باشد برای حلقهای که گم شده است.
نیمۀ دوم «خونمردگی»، چه در سوگ دهۀ هفتاد و چه در شناخت ظاهری دهۀ نود، فرار نویسنده از موقعیت بکر دهۀ شصت است. گویی موقعیت نبرد، چنان عرصه را بر شخصیتها تنگ کرده که خود نویسنده هم طاقت از کف داده و از ادامۀ ژرفکاوی زندگی زیر گلوله و بمباران، شانه خالی کرده است. نویسنده در نیمۀ دوم کتاب از موقعیت و شخصیتهایی که خودش آفریده فرار میکند اما موفق نمیشود. جنگِ سختجان و صبور، نویسنده را تا دهۀ نود دنبال میکند تا بالأخره انتقامش را از عشقی که در دهۀ شصت کاشته بگیرد، اما این گریز سودی برای نویسنده ندارد؛ چون منفعلانه است و نسبتی با گذشته برقرار نمیکند. پیرنگ، تکهپاره است و هر بخشی از آن، مخاطب را به سویی میکشاند. مخاطب از نیمۀ دوم کتاب، سرگردان دهههای هفتاد و نود میشود، بیآنکه دلیلی برای این سرگردانی داشته باشد یا حداقل معنایی در این جستجو بیابد. او صرفاً مجبور است فرار نویسنده را در نیمۀ دوم رمان دنبال کند و آخرسر هم در خلأ پاسخ به سؤالهایی که در دهۀ شصت پشت در خانههای خوزستانیها جا مانده، به پایان مثلاً آگاهیبخش و بیمزۀ رمان فکر کند و حسرت ازدسترفتن داستانی پرکشش و جذاب را بخورد. بالأخره «خونمردگی» است و دلزدگی. و حسرت، کمترین نصیبی است که ممکن است گیرِ صاحب زخمهای پر از خونمردگی بیاید.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز