بیا بیا که به سر، باز هم هوای تو دارم به سر هوای تو دارم، به دل وفای تو دارم
مرا سریست پر از شور و التهاب جوانی که آرزوی نثارش به خاک پای تو دارم
چو گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم چو لاله بر دل خود، داغ از جفای تو دارم
بلای جان منت آفرید و کرد اسیرم شکایت از تو ندارم، که از خدای تو دارم
به هجر کرده دلم خو، طمع ز وصل بریدم که درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم
به خامشی هوس سوختن، چو شمع نمودم به زندگی طلب مردن از برای تو دارم
خطا نکردم و کشتی مرا به تیر نگاهت عجب ز تیر نشانگیر بی خطای تو دارم
به دام من دل شیران شرزه بود فتاده غزال من! چه شد اکنون که سر به پای تو دارم؟
نکرد رحم به من گرچه دید تشنه وصلم همیشه این گله زان لعل جانفزای تو دارم
دلم ز غم پر و جامم ز باده، جای تو خالی که بنگری که چه همصحبتی به جای تو دارم
به پیشت ار چه خموشم، ولیکن از تو چه پنهان که با خیال تو گفتار در خفای تو دارم
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز