ای در غم عشقت مرا اندیشه بهبود نه کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه
گفتی: به دیر و زود من دلشاد گردانم تو را در مهر کوش، ای با تو من در بند دیر و زود نه!
از ما تو دل میخواستی، دل چیست؟ کندر عشق تو جان میدهیم و هم چنان از ما دلت خشنود نه
تا روی خویش از چشم من پوشیدهای، ای مهربان! از چشم من بی روی تو جز خون دل پالود؟ نه
از من ندیدی جز وفا، با من نکردی جز جفا شرع این اجازت کرد؟ لا عقل این سخن فرمود؟ نه
از آتش سوزان دل دودم به سر بر میشود ای ذوق حلوای لبت بی آتش و بی دود نه
تا لاف عشقت میزنند آشفتهحالان جهان چون اوحدی در عشق تو آشفتهحالی بود؟ نه!
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز