عاشقانهای از اوحدی
09 آذر 1397
17:40 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
ای در غم عشقت مرا اندیشه بهبود نه
کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه
گفتی: به دیر و زود من دلشاد گردانم تو را
در مهر کوش، ای با تو من در بند دیر و زود نه!
از ما تو دل میخواستی، دل چیست؟ کندر عشق تو
جان میدهیم و هم چنان از ما دلت خشنود نه
تا روی خویش از چشم من پوشیدهای، ای مهربان!
از چشم من بی روی تو جز خون دل پالود؟ نه
از من ندیدی جز وفا، با من نکردی جز جفا
شرع این اجازت کرد؟ لا عقل این سخن فرمود؟ نه
از آتش سوزان دل دودم به سر بر میشود
ای ذوق حلوای لبت بی آتش و بی دود نه
تا لاف عشقت میزنند آشفتهحالان جهان
چون اوحدی در عشق تو آشفتهحالی بود؟ نه!
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.