دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد بسته بار گیسوان از نافۀ چین خواهد آمد
از تبار دلستان لولیان بیستونی شنگ، شیطان، با همان رفتار شیرین خواهد آمد
باز رسم سامری را ساحری آموز نازش تا دوباره از که بستاند دل و دین خواهد آمد
با همان آنی، که پنداری خود از روز نخستین شعر گفتن را به حافظ داده تلقین خواهد آمد
بی گمان از آینه، جشن غرورآمیز حُسنش راه دوری تا من - این تصویر غمگین - خواهد آمد
عشق گاهی زندگی ساز است و گاهی زندگی سوز تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد
ای دل من، سر مزن بر سینه این سان ناشکیبا لحظهای دیوانه جان، آرام بنشین، خواهد آمد
خواهد آمد، خواهد آمد، خواهد آمد.... ور نیاید باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز