دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما که بیم ورطه و اندیشهٔ کنارش نیست
کسی بهسان صدف واکند دهان نیاز که نازنین گوهری چون تو در کنارش نیست
خیال دوست گلافشان اشک من دیدهست هزار شکر که این دیده شرمسارش نیست
نه من ز حلقهٔ دیوانگان عشقم و بس کدام سلسله دیدی که بیقرارش نیست
سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست
ز تشنهکامی خود آب میخورد دل من کویر سوختهجان منت بهارش نیست
عروس طبع من ای سایه هر چه دل ببرد هنوز دلبری شعر شهریارش نیست
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز