شهرستان ادب: مصاحبه با مؤلف اثر، یکی از بخشهای جذاب پروندهکتابهای شهرستان ادب است. در این پروندهکتاب هم محمدقائم خانی به سراغ مهدی نورمحمدزاده رفته است و با او دربارۀ کتاب «نعلینهای آلبالویی» به گپ و گفت نشسته است. این گفتگو را با هم میخوانیم:
خانی: ابتدا بابت انتشار کتاب تبریک میگویم. امیدوارم راه خودش را میان اهالی ادبیات باز بکند. شاید خوب است برای سؤال اول برویم سراغ قصه. داستانهای اینکتاب، توجه ویژهای به قصه دارند و کشش خوبی در روایت ایجاد میکنند. بههمیندلیل مشکل چندانی هم برای ایجاد تعلیق ندارند. اینجایگاه ویژۀ قصه در کتاب، بهموضع شما در مورد قصه بازمیگردد یا مناسب حالوهوای اینکتاب است؟ بهعبارتدیگر میتوان پرسید آیا شما اساساً خودتان را نویسندهای قصهگو میدانید، یا بسته به فضا و ایدۀ داستان در اینباره تصمیم میگیرید؟
نورمحمدزاده: من هم خدمت شما عرض سلام و تشکر دارم و امیدوارم ماحصل حرفهایمان در مورد کتاب «نعلینهای آلبالویی»، برای مخاطبان هم مفید باشد. واقعیت این است که سالهای اول که سراغ داستاننویسی رفتم، قصهگویی در داستان را چندان مهم نمیدانستم و تمرکزم بیشتر روی طراحی فرم و ساختارهای متفاوت در داستان بود. اما چندسالی میشود که موضع من درخصوص اهمیت قصهگویی در داستان تغییر کرده است. راستش حالا معتقدم هرداستانی حتماً باید قصهای جذاب برای روایت داشته باشد، وگرنه بهسختی میتواند مخاطب را با خود همراه کند. در اینمجموعه هم این دیدگاه حاکم است و داستانها از همان شروع، قصهای خاص را روایت میکنند، هرچند که به تناسب فضای داستانها تأکید بر قصه هم در آنها متفاوت است.
سیر تحول داستان و سینما در سالهای اخیر تقریباً متمایل به قصهگویی بوده است. تحلیل چرایی اینموضوع، بحث مفصلی است که بماند، اماً شخصاً دوست دارم بتوانم طوری داستان بنویسم که یکمخاطب عمومی داستان را هم جذب کند. البته این به معنی بیتوجهی به محتوای جدی و قابل تأمل در داستان نیست، اما سعی میکنم در لایۀ اول داستان که همان قصه و روایت است، جذابیت و سادگی را حفظ کنم. مثلاً داستان «اشنوگل» اینمجموعه، در ظاهر قصهای معمایی و پلیسی دارد، اما برای مخاطبی که اهل تأمل است، یقیناً جنبههای محتوایی قابل توجه هم میتواند پیدا کند. با همۀ اینها هنوز هم بعضی وقتها با برخی دوستان و آشنایان روبهرو میشوم که بهخوبی نمیتوانند با داستانهایم ارتباط بگیرند و معتقدند داستانهای من کمی پیچیده هستند.
خانی: سؤال بعدی من این است که حضور پررنگ قصه در این کتاب، باعث نشده است که شما از فرم غافل بشوید. جا به جا مواردی یافت میشود که تلاش شما را برای شکستن فرمهای مألوف داستانهای قصهگو نشان میدهد. از نظر شما فرم چقدر برای نوشتن داستان مهم است و نویسنده به چه اندازه باید به آن اهمیت بدهد؟
نورمحمدزاده: حتماً که فرم برای همۀ نویسندگان مهم است و من هم سعی میکنم هم به آن وفادار باشم و هم فرمهای جدید را تجربه کنم. فرم یا ساختار، چیزی است که وابسته به خلاقیت نویسنده است و اتفاقاً در جذابیت داستان هم میتواند مؤثر باشد، اما انتخاب فرم و طراحی آن برای خود من چیزی مستقل از نوشتن داستان نیست. یعنی ماهیت خود داستان است که فرم را تشکیل میدهد و بهپیش میبرد.
یادم هست یکبار خانم «فریبا وفی» حتی این را مطرح کردند که خودشان هنوز تعریف درست و دقیقی از عناصر داستان نمیدانند و تفکیک آنها از هم برایشان سخت است، چراکه در فرآیند نوشتن همۀ اینها به شکل ناخودآگاه شکل میگیرد و قوام پیدا میکند و نویسنده نمیتواند فرم و محتوا یا دیگر عناصر داستان را به شکل جدا از هم ببیند و برایش تصمیم بگیرد.
ضمناً بهنظر من یافتهها و تجربههای جمعی ما از ساختار و فرم داستان، کمی غیرمنطقی و حتی به ضرر کلیت داستان بوده است. از منظر تاریخی هم به قول «حمیدرضا شاهآبادی»، اگر نویسندگان ما بیش از «هدایت» به سمت «جمالزاده» توجه میکردند و قصهگویی در داستان اهمیت بیشتری پیدا میکرد، شاید داستان امروز ما وضعیت بهتری داشت. سعی من بهعنوان نویسندهای که بیشتر دنبال طرح معانی است، این بوده که فرم را هماهنگ با کلیت داستان بهکار ببرم و اصطلاحاً دچار «فرمزدگی» نشوم.
جایی هم اگر بتوانم از الگوهای مرسوم و کلیشهای در فرم و ساختار داستان عبور کنم و قالبی نو برای قصهگویی داستان طراحی کنم، حتماً این کار را میکنم. البته این ریسک دوسر است و احتمال عدم موفقیت هم وجود دارد. در اینمجموعهداستان، یکی از جنبههای ساختاری که برای خودم پررنگتر است، فاصلهگرفتن از قواعد رئالیسم محض است. یکیـدو داستان اینمجموعه در فضایی شبیه داستانهای «رئالیسم جادویی» روایت شده است که تجربۀ جدید و لذتبخشی برای خودم بود. جالب است که همین یکیـدو ماه قبل که کتاب «رئالیسم عرفانی» جناب محمد رودگر را میخواندم، بیش از پیش متوجه شدم که این سبک داستانی، ظرفیتهای خوبی برای طرح در ادبیات ما دارد و باید بیشتر به آن توجه کنم.
همینطور اشتراک داستانها در اهمیتدادن و روایت «موقعیت»های داستانی مختلف و متفاوت، دیگر ویژگی ساختاری برخی داستانهای اینمجموعه است که امکان و فرصت قضاوت خوانندگان در مورد شخصیتهای داستان را به شکل بهتری فراهم میکند.
خانی: دوعنصر خیلی نیرومند در اینکتاب هست؛ یکی جنگ هشتساله و دیگری آموزش و علم و تکنولوژی. انگار دوقطب هستند که مضامین کتاب را تحتتأثیر قرار میدهند و هرکدام هم ویژگیهای خاص خود را دارند. برای داستانهای معطوف به جنگ، گذشته سنگینتر است و امروزهروز بهخاطر خبطوخطاها دچار چالش شده؛ و برای داستانهای دستۀ دوم، همیشه یکچیزی هست که نمیگذارد همهچیز سر جای خودش باشد، مثل داستان نعلینهای آلبالویی یا داستان آخر. انگار وضعیتی از خودمان را پیش چشم ما قرار دادهاید که متوجه شویم، ناقص هستیم و از هرطرف میرویم، یکجای کارمان میلنگد. نظرتان در اینباره چیست؟
نورمحمدزاده: در مراحل نوشتن اینکتاب، موضوع جنگ یا علم و تکنولوژی، موضوعیت اصلی برای من نداشته است. یعنی قصدم این نبوده که این موضوعها را محور داستانهایم قرار دهم، بلکه این موضوعها صرفاً بستر روایت داستان را شکل میدهد. نکتۀ مهم برای من ترسیم موقعیتهایی بود که شخصیتها در این بسترها با آن روبهرو میشوند. مثلاً در داستان «قوس قزح مجاز»، هرچند بحث تلگرام و چت مطرح است، اما مضمون اصلی، چالشهای عمیق فضای مجازی است که همه با آن بهنوعی درگیر هستیم. من سعی کردهام محتوای داستان، ارتباط مستقیم و محکم با خود تلگرام نداشته باشد، تا ارزش و جایگاه آن با رفتن تلگرام و آمدن یکپیامرسان دیگر دچار خدشه نشود. از اینجهت نگاه داستانها به ماهیت تکنولوژی است نه صرفاً مظاهر آن!
با اینتوضیح، بله تا حدی با حرف شما موافقم. مخصوصاً درخصوص روایتهایی که از دوران جنگ میشود و کفۀ روزهای گذشته در آنها سنگینتر است. بههرحال جنگ، معنای عمیق و بزرگی برای همۀ ما دارد و هنوز هم یکی از مضامین خوب و پرجاذبه برای طرح داستان است. نگاه داستانی من به موضوع جنگ، از دو زاویۀ متفاوت است. نگاه اهالی جنگ و بهتعبیر خودم «اصحاب جنگ» که به آرمانها و ارزشهای اخلاقی و معنوی آن دوران، اعتقاد دارند و جنگ را بهمنزلۀ مکاشفۀ جمعی و تاریخی برای ملت ما میبینند و از آن یاد میکنند، و نگاه آنهایی که در بحر این مسائل نبوده و نیستند و از تبعات تلخ جنگ متأثر شدهاند، اتفاقاً همینگروه درحقیقت آسیبدیدگان واقعی جنگ هستند! سعی من این بوده و هست که نگاه هر دوبخش را در داستانهایم روایت کنم. چون شرایط واقعی زندگی خودم هم طوری بوده که هردو دیدگاه را از نزدیک لمس و تجربه کردهام. تا حد امکان سعی میکنم از کلیشه و شعارهای رایج در داستانهای جنگ فاصله بگیرم و حتی مضامین فضای جنگ را به شرایط، چالشها و مشکلات جامعه امروزمان پیوند بزنم.
خانی: بهعنوان سؤال آخر، بهنظر نمیرسد وزن آینده در داستانهای اینکتاب کم باشد؟ گذشته، سنگین است و البته داشتههای اصلی ما هم در آن است. وضعیت امروز هم در مخاطره افتاده هرچند سیاه نیست. ولی آینده در ابهام فرو رفته است. حرکت روبهجلو هست، فضای کتاب ایستا و بیحرکت نیست، ولی توان لازم هم برای پیشرفتن وجود ندارد. انگار انرژیمان تهکشیده و نیاز داریم برای حرکت به چیزی متوسل شویم. که در یکیـدو داستان یکچیزهایی از گذشته پیدا میشود ولی در بقیه نه. چقدر موافقید که رنگ آینده در این کتاب، کمی مات و تصویرش مبهم است؟
نورمحمدزاده: اتفاقاً من هم با شما موافقم. در داستانهای من، آینده تعریف شفاف و روشنی ندارد. چون خودم هم هیچ تعریف دقیق و خوشایندی از آینده ندارم. اصلاً بهنظرم غالب نویسندگانی که علاقمند طرح «معنا» در داستانشان هستند و در فضای ایران امروز مینویسند، چنین وضعیتی را دارند. مشکل اصلی این است که هویت ما بهعنوان ایرانی مسلمان پس از انقلاب، در جهان امروز بهصورت دقیق و شفاف تعریف نشده است. البته ریشۀ این مشکل هم فلسفی است. متفکران بزرگ ما در دورۀ اخیر، برخلاف سالهای اول انقلاب که فکر میکردند در همۀ حوزههای فکری و عملی پاسخ و راهکار دارند و تمدن غرب را به چالش خواهند کشید، حالا دچار تردید هستند و باور چندانی به امکان تحقق شعارها و رجزهای آن دوران ندارند. بهعنوان نمونه میتوانم به نامهها و صحبتهای اخیر دکتر داوری اردکانی اشاره کنم که از منتقدان اصلی غرب بوده و هستند.
با اینوضع آشفته و مبهم چطور باید از آینده حرف بزنیم؟! در علم «آینده پژوهی» صحبت از آیندۀ محتمل و آیندۀ مطلوب است و تلاش برای سوقدادن آیندۀ محتمل به سمت آیندۀ مطلوب. مشکل ما این است که تعریف شفاف و عمیقی از آیندۀ مطلوب نداریم و در فضای رسانهای هم بیشتر دنبال طرح اتوپیا یا همان آرمانشهر بودهایم که شعار است و نسبتی با جهان داستان ندارد. ازطرفی آیندههای محتمل ما هم، وضعیت خوشایندی نیستند که برای رسیدن به آن و طرح ابعاد آن دستوپا بزنیم!
بنابراین فارغ از آموزههای دینی و اعتقادی که به آنها باور دارم، در نگاه تحلیلی، آینده برای من نویسنده هرچند سیاهِ سیاه نیست، اما مبهم است! آینده برای من، شاید چیزی مثل «حال غلیظ شده» است، مگر اینکه اتفاقهای دیگری در عالم بیفتد. من بهجای روایت آیندۀ مبهم، گذشته پررنگ و حال پرچالش و گاهاً کسلکنندۀ امروز را روایت میکنم تا شاید حواسمان ناخواسته به سمت آیندۀ مطلوب و تعریف آن متوجه شود. یکچیزی را هم مطمئن هستم، اینکه در ترسیم آیندۀ مطلوب و گذر از آیندههای محتمل ناخوشایند، «گفتگو» نقش کلیدی دارد و باید بیش از پیش به آن بها بدهیم. در داستانهای اینمجموعه هم گفتگو عنصر مهمی است و چالش برخی شخصیتهای داستان، ناتوانی در پیشبردن گفتگو است. در کار بعدیام که انشاالله یکرمان خواهد بود، به این موضوعها بیشتر پرداختهام.
خانی: تشکر از وقتی که گذاشتید و به سؤالها پاسخ دادید.
نورمحمدزاده: من هم از شما و دوستان شهرستان ادب صمیمانه متشکرم که امکان و فرصت این گفتگو را فراهم کردید. انشاالله موفق باشید و سربلند.