شهرستان ادب: «درازکش در ساعت خواب» سوژۀ تازهترین یادداشت محمدقائم خانی است. این رمان نوشتۀ زهرا شاهی است و روایتی است از دو مرد از دو طیف متفاوت جامعه. این یادداشت را با هم میخوانیم:
لاتها، داشمشتیها، جوانمردان، بزنبهادرها، و یا هر اسم دیگری که روی این جماعت بگذارید، یکتصویر کلیشهای در ذهن ما ایجاد میکنند. داستانها و فیلمهای زیادی دربارۀ اینجماعت عرضه شده اما کمتر پیش آمده که تصویری متفاوت از آنچه همه با آن آشنا هستند، ارائه شود. حالا اینکه نویسنده یا کارگردان، موافق این تصویر باشد یا مخالف، دو موضع متفاوت در برابر این افراد بهوجود میآورد. و یا اینکه مخاطب از این تصویر خوشش بیاید یا نیایید، خود موجب تقسیمبندی آنها به پذیرنده یا دفعکنندۀ این تصویر میشود. اما کمتر پیش آمده که نویسندهای از میان این جمعیت، شخصیتی آفریده باشد. شخصیتی که بر سر دوراهی قرار بگیرد، درکی از جهان اطراف داشته باشد، بین انتخاب نیک و بد مردد بماند، و از همه مهمتر نظام اولویتی برای ارزشهایی که به آنها پایبند است، داشته باشد.
کار مهم زهرا شاهی در «درازکش در ساعت خواب» همین است که توانسته تصویری جدید از یکی از همین آدمها خلق کند که در قالب تنگ تیپیک شناخته شده برای همه قرار نمیگیرد و دست به کنش اجتماعی میزند. او همانند همتایان خویش در داستانهای دیگر، صرفاً به وقایع واکنش نشان نمیدهد بلکه خود کنشهایی انجام میدهد و منشأ حوادثی میشود. او تصمیم گرفته آینده را بهگونهای دیگر بسازد تا در حصار تنگ گذشته و اسیر اعمالی که قبلاً انجام داده نماند. او نوجوانی میآفریند از طبقۀ پایین جامعه بهنام «مولایی»، که متعلق به این جماعت است و تمام عمر را «لات» زندگی کرده است، ولی مدتی تصمیم گرفته آینده را در مسیری متفاوت بیافریند و برای این کار، شغلی انتخاب کرده بسیار خطیر که نیازمند مسئولیت پذیری بسیار بالایی است؛ او بادیگارد شده و با طبقاتی کاملاً متفاوت از گذشتۀ خویش مراوده دارد. این شالودهشکنی بهتنهایی میتواند رمان زهرا شاهی را به یکاثر خواندنی و مؤثر تبدیل کند.
اما کار مهم نویسنده به اینجا ختم نمیشود. او چنین شخصیتی را در برابر معلمی قرار میدهد که بسیار خشن و مستبد است و ناکامیهای زیادی در زندگی دارد. معمولاً وقتی قرار است در دوران مدرسه به سراغ چنین شخصیتهایی بروند، معلم دلسوزی را به تصویر میکشند که قصد راهنمایی بچهها به راه درست را داشته و از هیچ کوششی برای نیل به این هدف مضایقه نمیکند. باز هم تصویری کلیشهای و باز هم تکرار و تکرار. و البته فاجعه اینجاست که این تصویر کلیشهای دروغ هم هست. یکی از ویژگیهای تصویر کلیشهای این است که باید در بین طبقهای که به آن تعلق دارد، همهگیر باشد.
این معلم دلسوزِ مهربان، تصویر دروغی است که دههها به جامعه ارائه شده است؛ چون معلمها و نظام آموزشی جدید دستاورد روشنفکران در دورۀ رضاخان بوده و نویسندگان نیز از همینطبقه برخاستهاند، کمتر کسی سعی کرده تا واقعیتهای نظام آموزشوپرورش را به تصویر بکشد. انگار در اقدامی هماهنگ، همه در برابر واقعیت این نظام آموزشی در ایران سکوت کردهاند و با دروغ بزرگ «معلم دلسوز» مسیر بقای این نظام را هموار کردهاند.
واقعیت آموزشوپرورشی که رضاخان راه انداخت، همانند خود استبداد بود و تکثیر کلیشهها. رضاخان مستبد بود و پیشرفت را در تکثیر کلیشهها در تعداد زیاد میدید. آموزشوپرورشی هم که روشنفکران در حکومت او تأسیس کردند، سراسر استبدادی بود و تنها هدفش، تولید آدمهای تکراری در جامعه بود. زهرا شاهی در اینکتاب بهخوبی از این تصویر کلیشهای دروغین فاصله گرفته و معلمی مستبد و ناکارآمد و نیز شاعری شکستخورده، آفریده که کاری جز اعمال خشونت به بچهها ندارد و به تنها چیزی که نمیاندیشد، رشد بچههاست. نویسنده با شجاعت، کلیشۀ دروغین معلم دلسوز را کنار گذاشته و تصویر دقیق دبیر مستبد را برگزیده است تا بخشی از واقعیتهای نظام آموزشوپرورش ما را بنمایاند. شاید پرداخت چنین معلمی جای تبریک بیشتری به خانم شاهی دارد تا شخصیت مولایی.
اما مشکل اصلی کتاب در پایانبندی این است؛ داستان بیدلیل میرود سراغ یکحملۀ تروریستی و ذهن مخاطب را از مسألۀ اصلی دور میکند. نویسنده تا دو فصل قبل، تقابل مولایی و معلمش را بهخوبی نشان داده و هیچنیازی به خون و خونریزی ندارد تا صف آدمها را از هم جدا کند. جدای از اینکه اینصحنهها به قوت فصول قبل در نیامده، ضمن اینکه اثر کشمکش عالی فصلهای قبل را هم در ذهن مخاطب از بین میبرد. بهجای اینکه بعد از معلومشدن ماجراهای مولایی و معلمش، نویسنده مخاطب را با مسیر بلوغ مولایی و زوال معلم تنها بگذارد، با شلوغکردن صحنهها و پرتکردن حواس مخاطب، امکان تفکر را از او میگیرد و ذهن او را مغشوش میکند. عنوان رمان هم جذاب نیست و عمق داستانی که در پیش روست را منتقل نمیکند. انتخاب عنوانی که هم برای مخاطب عام جذاب باشد و هم بخشی از معنای عمیق نهفته در کتاب را به مخاطب خاص منتقل کند، کار سختی است که نویسنده در این اثر انجام نداده است. جا داشت که ایشان با چنین موضوع جذابی و با چنین نگاه عمیقی، نامی بامسمی برای کتاب خویش انتخاب کند و موفقیت کار را دوچندان سازد؛ چراکه عنوان، پیشانی اثر است و نقشی اساسی برای کتاب بازی میکند. اگر خانم شاهی بیدلیل وارد خلق صحنههای درگیریهای آخر کتاب نمیشد و مخاطب را با شخصیتها تنها میگذاشت تا به سیری که در رمان طی کردهاند بیندیشند، اثرهای عمیقتری میگذاشت و تصویرهای شالودهشکنانهاش از این دو، در اذهان، بیشتر حک میشد. و اگر به عنوان بهتری برای کتاب میرسید، داستان را بر سر زبانها میانداخت و مایۀ گفتگوی بسیاری از مخاطبان خاص را فراهم میکرد. هرچند همین حالا هم موفق به این کار شده است، منتها غبار پایان ناموفق داستان و قاب خطخطی و نامفهوم عنوان اثر، تصاویر قدرتمند داستان را کدر و مات کرده و اجازه نداده است کتاب بهاندازهای که مستحق آن است، بدرخشد.