زن می دانست که بچه چه طور بچه ای ست، بعضی ها می گفتند یک یک تخته است، صورت پهن، سينه پهن، از کمر تا گردن صاف و یکدست. پاها درشت، دستها کپل و گوشت آلود. هرکس که میدیدش فکر می کرد که هفت هشت سالش است. وقتی که می فهمید بچه شش ماهه است باورش نمیشد.
خیلی زودتر در روستا پیچید که بچه زنده نمی ماند.
وای خواهر، بچه تو نیست، کوه گوشته
ما تا حالا نشنیدیم که بچه یک تخته زنده بمونه، نگاهش کن چه هیکلی داره!