آواز های روسی
/ احمد مدقق
معرفی کتاب: باد سرد و نمناك بوی لبوی پخته را آورد. صدای خستهی دستفروشها و همهمهی خيابان. يعقوب عكاسی دورهگرد را ديد كه پايههای كمرهاش را زير بغل گرفته است و سعی میكند از بالای حصار نوك تيز پارك بگذرد و پا بگذارد داخل چمن. هوس عكاسی يادگاری كرد. صدايش را كشيد: «خليفه عكاس!» و عكاس هنوز بدنش را كامل سمت صدا برنگردانده بود كه يعقوب خودش سمتش رفت.