روز داوری
/ سجاد خالقی
معرفی کتاب: تیک تیک ساعت بالای دیوار،روز اول بیشتر شبیه وزوز مگسی در دور دست بود.اما با گذر زمان بلند و بلندتر شد و حالا آنقدر بلند و واضح به گوش عباس میرسید که ناچار بعد از چند قدم ناگهان می ایستاد.آن را نگاه میکرد،استاد را فحش میداد،دوباره در طول اصطبل راه میرفت و همچنان که صدای تیک تیک روی مغزش بود،ساعت را نگاه میکرد.
برای هزارمین بار در طول چهار روز گذشته به طرف در رفت و آن را تکان داد اما در تکان نخورد.سرش به دوران افتاده بود.کنار دیوار ایستاد و ناگهان شروع به داد زدن و کوبیدن سرش به دیوار کرد.آبتین که انتظار این کار را داشت از جا پرید و خودش را به او رساند.دستهایش را محکم گرفت.