به مناسبت روز بزرگداشت مقام «سلمان فارسی»
«سفر سلمان»، شاهکار شعریِ طاهره صفارزاده
29 آبان 1394
02:53 |
1 نظر
|
امتیاز:
5 با 8 رای
شهرستان ادب: شعر «سفر سلمان» شعری بلند، خواندنی و مهم از طاهره صفارزاده است که در کتاب «سفر پنجم» و در سال 56 منتشر شده است. این کتاب آغازگر راهی است که صفارزاده در آن از واژگان غربی دورتر میشود و عناصر بومی را وارد شعر میکند. همچنین در این شعرها است که خرد و اندیشهورزی را به عنوان بنمایه شعرانتخاب میکند؛ راهی که زان پس، به طور جدیتری آن را پی میگیرد. ساختار شعر «سفر سلمان» شکلی روایی دارد که صفارزاده در آن سعی کند مسیر اندیشهای را که سلمان فارسی از تردید در آیین خود تا اسلام طی میکند را با نوعی پیوند به زمان حال، ترسیم کند. قبلا در یادداشتی که از سید علی صالحی منتشر کرده بودیم خوانده بودید « "سفر سلمان" شعر نامیرای اوست. ببین روزگار چه کج رفت به معوج، که بسیاری از شاعران جوان حتّی نمیدانند به درستی مثلا طاهرهی صفارزاده کیست». و جالب اینجاست که این شعر با همه اهمیت و جذابیتش، تا پیش از این، در رسانۀ بزرگ روزگار ما _یعنی «اینترنت»_ حضور و نمودی نداشته است.
اکنون همزمان با پروندهای که شهرستان ادب با روز تولد خانم طاهره صفارزاده برای ایشان گشود و در روز بزرگداشت مقام جناب سلمان فارسی، با هم بخشی از این شعر بلند را میخوانیم:
دهبان پارسی
از بستر شکایت و شب برخاست
خوابش نمیربود
شب پایدار بود
دهبان پارسی
بیدار بود
بیدار و بیمدار
رفتن به راه میپیوندد
ماندن به رکود
بانگ «چرا»
طلیعۀ حرکت بود
ایوان سپید نیست
ایوان سپید نیست چرا
شاید که کاهنان
شاید که موبدان
دستی به پشت سیاهی کشیدهاند
ای آتش مقدس
هر روز در ستایش تو
ای کردگار زمینی
هر روز در ستایش تو
هر روز خوب را
با بارهای جبر ستایش
با بارهای صبر و ستم
بر آستان شام تیره
بر آستان هیچ نهادیم
سجده به خاکیان فانی بردیم
سجده به خاکیان خاکشونده
سجده به سنگ
سجده به سنگدل چرا
تنهاییاش به سوی خانه تنهایان برد
به سوی همهمه همخوانان
آسیمهسر درون کلیسا
شاید سپیده اینجا باشد
شاید که داوری و داد اینجا
آسیمهسر درون کلیسا
شاید سپیده اینجا باشد
شاید که داوری و داد اینجا
یکچند ایستاد
یکچند در سکوت زمستان
یکچند در بهار فریاد
شاید بهار خرم فریاد
او را رسد به داد
همچون کنیسه و معبد اما
دیوار بیجواب بود کلیسا
بیدار پارسی
بیتاب راه بود
رفتن به راه می پیوندد
ماندن به رکود
کسری چرا چهل بستر؟
کسری چرا چهل حاجب؟
برزیگران چرا
در یشتها عزیز
در ایوان خوار؟
پایبوس
بیمقدار
بر خوشههای نازک گندم
بر ساقههای ترد گیاهان
سنگینی خراج
پندار نیک از ما
کردار نیک از ما
دنیای نیک از کسری
دنیای نیک از کسری چرا؟
صدای گریۀ دهبان
صدای گریۀ ما بود
صدای سیل چرا
در کوه و دشت و بیابان پیچان
صدای ناب اذان میآید
صدای خوب بلال
و قبلههای حوادث
در امتداد زمان
به استجابت او بودند
و او به جرگۀ حق وارد میشد
ورود او
ورود جملۀ ما بود
رفتن به راه میپیوندد
ماندن به رکود
سلمان به راه رفت
با پای عاشقانه
و راه به او پیوست
با روشنایی و قبله
ما ایستادگان
به انتظار معجزه
سرگردان
ما سایهها و شباهتها
و روزها همه شب بودند
شبها نمیگذشت
شبها نمیگذشت
و دجله جاری بود
و درد موروثی
و مرگ موروثی
جاری بود
زنبیلباف حاکم
حاکم زنبیلباف را
از زاد و بود بودن
جز یک عبا نبود
در روز جامه و در شب
نیمیش فرش
نیم دیگرش بالاپوش
شب رفته است
و هفت شهر مداین به خویش آمده است
به صبح و هوشیاری
به روز و بیداری
صدای ناب اذان می آید
صدای خوب بلال
و او به سوی نمازی عظیم میآید
و ما همه با او با سلمان
در ایوان
ایوانی از برابری و داد