شهرستان ادب: چندی پیش خانم الکسیهویچ برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شد. در این باره، یادداشتی میخوانیم از داستاننویس و منتقد اراکی، خانم پرستو علیعسگرنجاد در انتقاد از سیاسیبازیهای جایزۀ نوبل. گفتنی است یادداشت سال گذشته شهرستان ادب پاتریک مودیانو برندۀ جایزۀ نوبل 2014 در مقایسه با وضعیت نوبل امسال خواندنی است.
صدای انفجار بلند میشود. دود، تمام صحنه را پر میکند. صدای شادمان گزارشگر، روی تصویر شنیده میشود: «هواپیماهای جنگی روسی، در عملیاتی موفقیتآمیز، مقر فرماندهی گروهک داعش را در سوریه مورد هدف قرار دادند.» صحنه عوض میشود. زنی با موهای بلوند کوتاه، شگفتزده به دوربین لبخند میزند و تیتر خبر، زیرنویس میشود: «سواتلانا الکسیهویچ، نویسندۀ بلاروسی، برندۀ جایزۀ نوبل 2015 شد.» و خبر بعد، خبر شهادت سردار حسین همدانی است، حین عملیات در شهر حلب سوریه... سواتلانا الکسیهویچ؛ نام ابتدا به ساکنی که حتی تلفظش هم برای فارسیزبانان دشوار است و انگلیسیزبانها هم آشنایی چندانی با آن ندارند و تنها علاقهمندان به تاریخ شاید در ذهن داشته باشند که این نام نامأنوس، نام دختر استالین نیز بوده است. برندۀ نوبل 2015، بانوی 67 سالهای است که از پدری بلاروسی و مادری اوکراینی در اوکراین متولد شده است. اولین تجربۀ نوشتن او به دوران نوجوانیاش برمیگردد؛ وقتی که در روزنامۀ محلی شهر نارول، به خبرنگاری مشغول شد. این تجربۀ نوپا به سرعت پاگرفت و سواتلانا تبدیل به خبرنگاری شد که با نگرشی انتقادی، در همۀ نقاط جنگزده حاضر میشد و با شاهدان و جنگزدگان مصاحبه میکرد و آنها را در روزنامههای مطرح اوکراین، منتشر میکرد. از جنگ جهانی دوم گرفته تا حادثۀ انفجار هستهای چرنوبیل و حتی جنگ افغانستان، این نویسندۀ بلاروسی مواد خام نوشتههایش را از این وقایع به امانت میگرفت. نوشتههای او گرچه همگی مستندوار و انتقادی هستند، همگی در دو مشخصه مشترکاند؛ نوک پیکان همۀ آنها به سمت روسیه گرفته شده و هیچیک تم داستانی ندارند. در حقیقت، نوبل 2015 به نویسندهای اهدا شده است که نویسنده نیست و عنوان «خبرنگار» بیشتر شایسته اوست. در شرایطی که همۀ اهالی ادبیات منتظر بودند یکی از نویسندگان نامآشنای معروفشان به عنوان برندۀ جایزۀ نوبل با خبرنگاران مصاحبه کند، خانم الکسیهویچ به عنوان فرد منتخب کمیتۀ نوبل معرفی میشود. این انتخاب، آنقدر ناگهانی و غیرمنتظره است که حتی خود او قادر به پنهان کردن شگفتیاش نیست و رو به خبرنگاران میگوید «دچار احساسات پیچیدهای» شده است. شگفتی و دلخوری کتابخوانها اما، به مراتب بیشتر است. هیچکس نمیتواند دلیلی منطقی برای رد سایر نامزدهای نوبل همچون هاروکی موراکامی، فلیپ راث و یا جویس کارول اوتس پیدا کند؛ نویسندگانی که چندین اثر از آنها به زبان فارسی ترجمه شده و همگی از چهرههای جهانی ادبیات محسوب میشوند. مهمتر از همۀ اینها، اگر کسی بخواهد اثری از این نویسندگان بخواند، باید در قفسههای داستانی کتابفروشیها سرک بکشد؛ اما خانم الکسیهویچ حتی یک اثر داستانی در کارنامۀ کاری خود ندارد و تمام آثار او محدود به وقایعنگاریهای جنگ و مصاحبه با سربازان و جنگزدگان است. با این اوصاف، اهدای نوبل ادبیات به چهرهای که بیشتر سیاسی است تا ادبی، اعتراض قشر وسیعی از اهالی ادبیات را برانگیخته است. این در حالی است که از میان همان محدود آثار مستند، همچون «پسران رویین چهره» (با محوریت جنگ افغانستان) و یا «جنگ چهرۀ زنانه ندارد» (با موضوع جنگ جهانی دوم) حتی یکی به فارسی ترجمه نشده است. گمنامی خانم الکسیهویچ تا آنجا پیش رفته است که مترجم سرشناس ادبیات کلاسیک روس، سروش حبیبی، در مصاحبهای اذعان کرده حتی این نویسندۀ روسی را نمیشناسد! و از همین دست هستند مهدی غبرایی، اسداله امرایی، خجسته کیهان و...؛ مترجمان پیشکسوتی که با آنکه مطالعۀ کتابهای زبان اصلی بخش اعظمی از کار آنهاست، هیچ ذهنیتی از برندۀ نوبل 2015 ندارند و نام او را حتی نشنیدهاند. با نگاهی زیرکانهتر و عمیقتر به موضوع، میتوان به دلیل این انتخاب غیرمنتظره پی برد. چنان که ذکر شد، خانم الکسیهویچ در آثارش از هیچ فرصتی برای انتقاد به روسیه فروگذار نکرده است. چه آنجا که روسیه را در حادثۀ چرنوبیل مقصر میداند و آن را به دخالت در امور اوکراین متهم میکند و چه آنجا که در مقابل دوربین خبرنگاران میگوید: «با دیدن عكسهای كشتهشدگان در جریان تظاهرات ضدروس در فوریه سال ۲۰۱۴ گریستم.» با کمی تأمل میتوان دریافت کمیتۀ نوبل، امسال در اقدامی شتابزده و شگفتآور، تنها در پی آن بوده است که ضرب شستی به روسیه نشان دهد و افکار عمومی را متوجه آثار خبرنگاری کند که همواره از منتقدین جدی این کشور بوده است. گرچه چنان که ذکر آن رفت، مجموعه داستانی از این نویسنده در دست نیست، اما کسب جایزۀ نوبل اتفاق بزرگی است که هر خوانندهای را کنجکاو میکند تا به سراغ آثار نویسنده مذکور برود و با قلم وی آشنا شود و این درست همان چیزی است که اروپاییان به دنبال آن بودند؛ ورق خوردن آثاری که در آنها، چهرهای خشن و جنگطلب از روسیه به تصویر کشیده شده است. اما چراییِ این سیاست، با نگاهی به وقایع اخیر، بیشتر مشخص خواهد شد. در شرایطی که نیروهای افراطی و تروریست داعش، سوریه را به اشغال خود درآوردهاند و جان و مال و ناموس شیعیان از تجاوز آنها در امان نیست، روسیه در مذاکرات و دیدارهای متعدد با دیپلماتهای ایرانی، بر ضرورت همکاریهای دوجانبه تأکید میکند و دست یاری ایران را در سرکوب نیروهای داعش در سوریه میفشرد. این یاری تنها در معادلات دیپلماتیک خلاصه نمیشود و تنها اندکی بعد، خبر میرسد که ارتش روسیه با تمام قوا به کمک سوریه آمده است تا همپای سپاه قدس و سرداران دلاور ایرانی، منطقه را از عوامل داعش پاکسازی کند. اخبار هر روز هواپیماهای روسی را نشان میدهد که مواضع داعش را بمباران میکنند و گام به گام به آزادسازی شهر حلب نزدیکتر میشوند. در این شرایط، اروپاییان از سیاست همیشگی «خنجرهای پشت سر» استفاده میکنند و از اقدامی فرهنگی جهت مقاصد سیاسی کثیف خود بهره میجویند. آنها با معرفی یک چهرۀ ضدروس به عنوان برندۀ جایزۀ نوبل، سعی در آن دارند که با تخریب چهرۀ روسیه، افکار جهانی را علیه آن تحریک و خود را از هر اتهامی تبرئه کنند. از دیگر سو، آنها در تلاش هستند تا نقش چشمگیر کمکهای روسیه به مردم سوریه را کمرنگ کنند و با اقدامی زیرپوستی، حمایتهای خود را از داعش ادامه دهند. اینجاست که زنگها به صدا درمیآیند تا آن دسته از روشنفکران غربزدهای که مخالفانشان را به «توهم توطئه» محکوم میکنند و بر قداست اروپاییان قسم میخورند، کلاه خود را قاضی کنند و به این گزاره که «نوبل هم مانند اسکار، جایزهای است که تنها به سیاست داده میشود» ایمان بیاورند. برای این قضاوت هم، تنها تورق آثار خبرنگاری که بزرگترین جایزۀ ادبی سال را با خود به خانه برده است، کفایت میکند.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز