شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری مهر: فمینیستها را ول کنید! نه حرف تازهای داریم که دربارهشان بزنیم و نه سرمان برای جروبحثهای بیحاصل درد میکند. تا به حال اما با خودتان فکر کردهاید دنیایی که مردها در آن نباشند، چه شکلی میشود؟ نه اینکه در کل نباشند ها! باشند، اما جایی دور از زنها، جدا از زنها و بیارتباط با زنها؛ چیزی در مایههای موسی به دین خود، عیسی به دین خود. اگر ایندنیا به نظرتان چیز جالبی از کار درمیآید یا دست کم دوست دارید بیشتر به تصویر حقیقی آن نزدیک شوید، پیشنهاد میکنم «سدا» را بخوانید.
سدا نام رمان تازۀ پری رضوی است؛ نویسندهای که پیشتر او را با آثار موفقش در عرصۀ ادبیات کودک و نوجوان میشناسیم. اینبانوی نویسنده حالا در کنار اساتید مدرسۀ رمان مؤسسۀ شهرستان ادب، دست به خلق یکرمان موفق برای مخاطب بزرگسال زده؛ رمانی 240صفحهای که روایتی است از زندگی «شوقی امیرخیزی»، زن جاافتادهای که شخصیت اول رمان است و در آستانۀ پنجاهسالگی با یکبارداری دیرهنگام مواجه میشود.
سدا یکرمان فمینیستی نیست، اما بهشدت زنانه است. به همینطرح یکخطی بالا نگاه کنید، خودش به تنهایی دهرمان است؛ چون علیرغم همۀ رشدی که در عرصههای مختلف علمی و فرهنگی در جامعهمان داشتهایم، هنوز بخش اعظمی از مردم، بهویژه زنها و بهخصوص سنوسالدارها، بارداری در سنین بالای چهلسال را یکعیب یا حتی متأسفانه رسوایی قلمداد میکنند. پس ببینید انتخاب همینموضوع چه مجالی برای بهتصویرکشیدن اینچالشها به خانم رضوی میدهد. او در جایجای رمانش، از ترسها، دشواریها، کجفهمیها و دلهرههایی که شوقی پیش از تولد فرزندش با آنها دست و پنجه نرم میکند، حرف میزند.
ماجرا از آنجا سختتر میشود که نویسنده، شخصیتش را که همسرش را هم از دست داده و سخت در تنگنای مالی است، برای کار در دل جامعۀ ایزولهای به نام «پارک بانوان» قرار میدهد. باید به آغاز یادداشت برگردیم. اینپارک بانوان، همان مدینۀ فاضلۀ زنانهای است که هیچ مردی در آن حق ورود ندارد. فکر میکنم انتخاب اینمکان برای سپریشدن بخش اعظمی از رمان در آن، به هوشمندی و کاربلدی پری رضوی برمیگردد. چه مجالی بهتر از این برای توصیف مواجهات زنانۀ زنها با موضوعات زنانه؟ چه مکانی بهتر از این برای حضور زنان متعددی که هرکدام در یکی از طبقهبندیهای فرهنگی و اجتماعی قرار میگیرند؟ یکی مهندس قدکوتاهی است که با اعتمادبهنفس درس میخواند و کار میکند، دیگری رئیسی وسواسی است که از دستوردادن (بخوانید گیردادن) به بقیه لذت میبرد و احساس قدرت میکند. آنیکی زنی عقدهای است که تعالی را در کوبیدن و تخریب همکیشانش جستجو میکند. پری رضوی دست ما را میگیرد و به عمق هرکدام از اینشخصیتها میبرد. او آنقدر خوب مینویسد و آنقدر کارش را بلد است که حتی وقتی لجمان از دست خانم رئیس کتابخانۀ پارک درمیآید یا از دست انسیخانم عقدهای حرص میخوریم، باز وقتی به دردهای انسانی و دشواریهای زنانگی آنها نزدیک میشویم، ته دلمان بهشان حق میدهیم و حتی متأثر میشویم.
اینمیزان از تأثیرگذاری را در کنار خوشخوانی و روانی رمان، باید علاوه بر پلات موفق آن، حاصل زبان شستهرفتهاش هم بدانیم. وقتی سدا را میخوانید، باید حتماً مدادی، خودکاری، چیزی دم دستتان باشد؛ چون با انبوهی از توصیفات ناب و جملات بهیادماندنی مواجه خواهید شد که حیف است زیرشان خط نکشید تا در مراجعات بعدی به کتاب، یادآوری و مرور آنها سرمستتان نکند. مشتی نمونۀ خروار: «آخرآخرهای زندگیمان آرزوهای من و جلیل عین هم شده بود؛ مثل کاربنهای غلیظ آبی قدیمی که رنگ خودکار با رنگ کاربن از هم معلوم نمیشد. بس که جنسشان خوب بود (ص 14)»، «تنها زندگی نکن. تنهایی، بیصدایی آدم رو از درون میپوسونه. تنهایی پیرت میکنه. تنهایی فقط مخصوص خداست (ص 93)»، «اونقدر دوروبرمون آه زیاده که آدما نمیتونن صداهای همدیگه رو بشنون (ص 110)» و «روز بین شب و صبح آواره بود (ص 113)». از اینمثالها تا دلتان بخواهد در کتاب هست. خوبیاش این است که زبان رمان یکسروگردن بالاتر از زبان رمانهای اینروزها ایستاده و خستهتان نمیکند که هیچ، گاه و بیگاه شما را به تأمل فرومیبرد.
در اینجامعۀ زنانه، با چند موجود یا نماد مذکر هم مواجهیم: یکی پیرمرد فالگیری است که دم پارک بساط کرده و گوشهچشمی هم به شوقی دارد. «سید»، مرد خوبی است. حرفهایش شوقی را آرام میکند، اما در عین حال او را میترساند و مواجهۀ احساسی شوقی با او، چیزی است شبیه خوف و رجا. دیگری پسری خونین و مالین است که ناگهان از دیوار پارک پایین میپرد و ادعا میکند همه به دنبال او هستند. اینشخصیت عجیب، چندساعتی را در «آلونک» شوقی در پارک میگذراند و تجدید قوا میکند. در رفتاری عجیب و غریب، نوشابۀ خنک طلب میکند و بعد، ناگهان غیب میشود. فکر میکنم اینشخصیت، نقطۀ ضعف داستان است. نه حضور ناگهانش را میفهمیم، نه منطق رفتارهایش را و نه سبب حضورش را در داستان. تنها توضیحی که میتوانیم برای حضورش پیدا کنیم، حضور به مثابۀ مؤلفهای از نگرش نویسنده یا شخصیت رمان نویسنده به مردهاست: میآیند، زحمت میدهند، کمک میگیرند، دروغ میگویند، خیانت میکنند و غیب میشوند. تو گویی مردها به قول انگلیسیها، “ Bad Guy” داستاناند، همان آدمبدۀ خودمان.
«خدیجه»، دختر شیرینعقلی که در پارک کار میکند هم مصداق دیگری از نمادهای مردانگی است. خدیجه شبیه مردها رفتار میکند و بیشترین رفتاری که از او میبینیم، هیزی، چشمچرانی و بدجنسی است. در اینمیان، شاید تنهامردی که به تنهایی بار مرد خوب ایدهآل داستان را به دوش میکشد، «جلیل»، همسر شوقی است که او هم به رحمت ایزدی پیوسته. بهعبارتی مرد خوب در زندگی شوقی دیگر وجود خارجی ندارد!
در اینرمان زنانه، رفتارهای زنانه کاملاً بهجا، دقیق و ظریف چیده شدهاند. در طول داستان، مدام صدای گفتگوهای ذهنی شوقی را میشنویم و همانطور که پیشتر در یادداشت معرفی رمان نوشتهام، مصداقی عینی داریم برای نام داستان، سدا که به انعکاس صداها در طاق مسجد یا اندرونی حمام میگویند. ذهن شوقی پر است از صدا، از تکگوییها، تحلیلها، ترسها و تعریفهایی که همه درون او با خود او مرور میشوند و شما باید یکزن باشید تا بدانید اینویژگی چقدر زنانه است! اگر هم مرد هستید، زحمت بکشید یکبار مادر یا همسرتان را در آشپزخانه تحت نظر بگیرید. ظرف یکی، دوروز، حتماً میتوانید یکی از آنوقتهایی را پیدا کنید که در تنهایی، با خودش یا وسایل آشپزخانه حرف میزند و شما گوشهای با چشمان بازمانده از تعجب به او خیره ماندهاید. این گفتگوهای درونی و صداهای اندرونی، بخشی جدانشدنی از روح یکزناند و خدا را شکر که یکزن سدا را نوشته و در اینباره بهخوبی حق مطلب را ادا کرده است.
البته گاهی اینصداهای درونی، بهویژه آنجا که با وسواس فکری شوقی دربارۀ قضاوتنکردن آدمها همراه میشوند، اذیتمان میکنند. خسته میشویم از اینکه شوقی مدام خودش را میخورد و ملامت میکند که چرا فلانی و بهمانی را فلانطور و بهمانطور قضاوت کرد. گاهی دلمان میخواهد شوقی ساکت شود و بگذارد ببینیم عاقبت داستان چه میشود. نقد اینمورد را به مجالی دیگر وامیگذارم و چون نمیخواهم مثل شوقی شما را خسته کنم و یادداشت بیش از این به درازا بکشد، شما را با وسوسۀ خواندن اینکتاب خوشخوان تنها میگذارم!