شهرستان ادب: در تازهترین مطلب پروندهکتاب «من پناهنده نیستم» یادداشت پرستو علیعسگرنجاد بر این رمان را با هم میخوانیم:
موشک. سپاه. قاسم سلیمانی. آمریکا. امنیت.
این روزها سر هر بحث را که بگیریم و در مترو، صف اتوبوس یا نانوایی، رد هر گفتگو را که دنبال کنیم، احتمالاً به یکی از کلیدواژههای بالا میرسیم. اینروزها خیلیها از رویکردهای متفاوت، دربارۀ آنچه حاجقاسم سلیمانی در سوریه و عراق کرد و آنچه آمریکا با اینسردار سرافزار کرد، حرف میزنند. در عمق همۀ اینحرفها، مفهومی مشترک و پررنگ حضور دارد: «امنیت».
سالهاست که خبر انتفاضهها و تظاهرات فلسطین را میشنویم. سالهاست از مقاومت لبنان حرف میزنیم. با اینهمه، سالهاست که به تعداد انگشتان یکدست هم، اثر ادبی از فلسطین و لبنان ندیده و نخواندهایم. مستند بسیار بوده است و بسیار دیدهایم. خبر و تحلیل هم. اما داستان نه. رمان. اثری که در بستر هنر و روایت، عواطف و احساسات ما را با خاک سرزمینی اشغالشده و سالهادرستیز، درگیر کند. برای همین «من پناهنده نیستم» رمان بسیار مهمی است.
«رضوی عاشور» اگرچه برای ما نویسندۀ چندان شناختهشدهای نیست، اما در مصر چهرۀ آشنا و بزرگی است. او بانوی نویسنده و تحصیلکردهای است که به لطف همسر فلسطینیاش، اینفرصت را داشته که از نزدیک با زیست و چالشهای زیستی مردم فلسطین آشنا شود. من پناهنده نیستم، حاصل سالها زیستن کنار مردی فلسطینی است؛ حاصل سالها از فلسطین شنیدن و خواندن و گفتن.
شخصیت اول رمان رضوی عاشور، «رقیه» است؛ زنی که در بحبوحۀ روزهای آغازین اشغال سرزمینش، طعم آوارگی را میچشد و از خاک خود رانده میشود. در طول رمان، ما سالها با رقیه میمانیم، روایت کودکی تا بزرگسالی او را میخوانیم و به هر خاک آشنا و ناآشنایی که پا میگذارد، با او همراه میشویم. سفرهای رقیه، سفرهای اجباری و بهناچار رقیه، نه فقط بیرونی و از سرزمینی به سرزمینی دیگر، که درونی و از حسی به حس دیگر نیز هستند و همین، جذابیت روایت رضوی عاشور را دوچندان میکند.
اینرمان با توصیفات درخشانی از «طنطوریه»، روستای زادگاه رقیه آغاز میشود؛ روستایی که نام خود را بر پیشانی نسخۀ عربی کتاب هم گذاشته و در ایران، خوشذوقانه به عنوان فعلی تغییر یافته است. قلم رضوی عاشور، مثل آبی که در صفحات آغازین کتاب وصفش میرود، نرم و سیال است. کلمهها صیقلیافتهاند و خوب بلدند عاطفۀ خواننده را با خود درگیر کنند. وقتی در رمان پیش میرویم و به روایت آوارگی میرسیم، زاویۀ دید میچرخد و با سهروایت، با سهنگاه، زجر آوارگی و بیپناهی را میخوانیم. همراه رقیه از فلسطین تا لبنان میرویم و حتی سری هم به مصر میزنیم. این تنوع جغرافیای رمان در کتابی که اصلاً دغدغهاش جغرافیای زیستی یکملت است، بسیار جذاب است.
اگرچه رضوی عاشور خط حقیقت را حفظ کرده و وقایعی که در کتابش میخوانیم، همه روزی روزگاری در واقعیت رخ دادهاند، اما به ورطۀ مستندنگاری گزارشگونه نیفتاده است. گمانم مهمتریننقطۀ قوت من پناهنده نیستم نیز همین است؛ اینقالب ادبی پرطرفدار. نه مستند و نه گزارش؛ بلکه رمان با همۀ دشواریهای صحنهپردازی و شخصیتپردازی و توصیفات نه خستهکننده و نه بیشازحدموجز. ما از کشتار صبرا و شتیلا میخوانیم و پابهپای رقیه زجر میکشیم؛ چرا که مختصات رمان و مهمترینمشخصۀ آن که «شخصیتپردازی» است به ما اینامکان را میدهد که به اتفاقات «نزدیک» شویم و به اندازۀ پانصدصفحه وحشت و ناامنی و درد را تجربه کنیم. از ترجمۀ خوب و چشمگیر «اسماء خواجهزاده» هم نباید غافل شویم که به جدّ کوشیده هم لحن نویسنده را حفظ کند و هم فارسی مخملی و خوشخوانی را با دقت ستودنی در انتخاب کلمات، مقابل چشم مخاطبش بگذارد.
یکی از مهمترینرویکردهای اینرمان، درگیرکردن ذهن خواننده با «چرایی» وقایع است؛ آن هم از زبان کسی که در بطن حادثه است و روایت او، سخت به واقع نزدیک است. چرا فلسطین اشغال شد؟ چرا لبنان درگیر جنگ شد؟ چرا مردم فلسطین و لبنان، سالهاست که میجنگند؟ چرا خاک فلسطین هنوز که هنوز است، آزاد نشده؟ چرا صهیونیستها در فلسطین ماندگار شدهاند؟
اینجا، سر بزنگاه برای خوانندۀ ایرانی است. بپذیریم یا نه، بپسندیم یا نه، در میهنی زندگی میکنیم که دست کم، چهلویکسال مبارزۀ بیوقفه و سخت را با استکبار جهانی، در معنای عام آن، در کارنامه دارد. خواندن اینرمان برای خوانندۀ ایرانی، تجربهای کاملاً متفاوت از تجربۀ یکخوانندۀ اروپایی است که سالها در سرزمین سبز و خرمش، بیتصوری از جنگ و بیدغدغۀ مبارزه با قدرتی پرمدعا در دنیا زیسته. مخاطب ایرانی که عزادار شهادت سرداری است که برای حفظ امنیت کشورش، سالها نبردی فرامرزی را فرماندهی کرده و سالها در سوریه و عراق برای اسلام و ایران جنگیده، اینکتاب را جور دیگر میخواند. اینکتاب را جور دیگر میفهمد. من پناهنده نیستم برای یکخوانندۀ ایرانی، راه رسیدن به عمق معنای مبارزه است. ایستادگی. مقاومت. مخاطب ایرانی با هر ذهنیتی، با هر رویکرد و جبههبندی سیاسی و مذهبی، اگر بیطرفانه اینرمان را بخواند، میفهمد که چرا قاسم سلیمانی در سوریه و عراق جنگید. میفهمد اگر قاسم سلیمانی، اگر قاسم سلیمانیها در فلسطین بیشتر بودند، شاید اینرمان روایت دیگری داشت.