موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
ویژه پرونده پرتره «فردوسی»

شاهنامه در زندگی معاصر ما - بخش دوم | یادداشتی از علیرضا سمیعی

02 بهمن 1397 18:32 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای
شاهنامه در زندگی معاصر ما - بخش دوم | یادداشتی از علیرضا سمیعی

شهرستان ادب: در تازه‌ترین مطلب از پرونده پرتره فردوسی سایت شهرستان ادب بخش دوم یادداشت «شاهنامه در زندگی معاصر ما» نوشتۀ آقای علیرضا سمیعی، نویسنده و پژوهشگر گرامی، را می‌خوانید:

شاهنامه یا شهنامه متنی است که  بر اساس تقسیم‌بندی مرسوم متون قبلیِ خود، مثل «خدای نامه» و«زندوهمن»، ادوار شهریاری را به عنوان منقسم بخش‌های خود پذیرفته است. او متون زیادی مانند «یادگار زریران»، «شاهنامۀ منصوری» و... را از نظر گذرانده و قصه‌های شفاهی که راویانی مانند آزاد سرو و دهقان چاچ و پیر خراسان و... نقل می‌کردند، شنیده و احتمال دارد که متون دیگری را دیده باشد که ما امروز نمی‌شناسیم.
لذا در شاهنامه دو تقسیم‌بندی داریم؛ اول، تقسیم شاهنامه بر اساس دوران شهریاری که از کیومرث (یعنی اولین موجود زنده‌ای که می‌میرد) شروع می‌شود و تا پایان، شاه به شاه پیش می‌رود. تقسیم بعدی بر اساس منطق روایی است: دوران اسطوره‌ای و دوران تاریخی. از کیومرث تا کی‌خسرو، با متنی اسطوره‌ای مواجه هستیم و بعد از آن قرار است تاریخ بخوانیم. با غیب شدن کی‌خسرو و از پادشاهی داراب، شاهنامه صورت تاریخی پیدا می کند و در دورۀ اشکانیان کل ماجرا در 17 بیت خلاصه می‌شود. دورۀ ساسانی را هم ، که محل علاقۀ فردوسی است، با تفصیل بیشتر از نظر می‌گذراند و حتی ردّپای حماسه را در آن بازمی‌کند. وقتی می‌گویند شاهنامه متنی حماسی است، منظورشان این نیست که شخصیت‌ها مدام در حال کوبیدن گرز و آختن شمشیر هستند! اتفاقاً ابیاتی که در آن رای زدن و ادب مجلس و سیاست می‌بینید، بیشتر است. منظور از حماسی بودن اثر، این است که جهان‌بینی خاصی باعث شده ساختار و طرزی ویژه به کار گرفته شود: در این ایده، هستی به تمامی ظهورمی‌یابد و حقیقتش را آشکار می‌کند و کسانی از گردن‌فرازان و رازداران را نامزد می‌کند که برای اثبات و تحقق بخشیدن حقیقت قیام کنند. از این رو، فصل‌بندی بر اساس نا‌م‌ها و پادشاهان است و کار و کردار آن‌ها هر چه باشد، از کشتی گرفتن تا باده‌پیمایی و عزاداری بر فرزندان، در وزن متقارب سروده می‌شود. در حماسه، دوگانگی میان انسان و هستی نیست، فقط غریبه‌هایی، یعنی مردمانی که دیگری خوانده می‌شوند، هستند که فتنه می‌کنند و باید سر جایشان نشانده شوند.
 به هر رو، فردوسی که دهقان و بزرگ‌زاده بوده،  در 40 سالگی با پختگی کامل شروع به سرودن شاهنامه می‌کند و خود را حکیم می‌خواند: حکیما چو کس نیست گفتن چه سود/ از این پس بگو کافرینش چه بود. فردوسی مانند خاقانی نیست که به خاطر اشتغال به علوم فلسفی حکیم خوانده شود؛ بلکه ساختار حماسی و کل‌گرایی شاهنامه است که وی را در مقام حکیم می‌نشاند؛ طوری که هیچ‌چیز اساسی از قبیل مرگ و زندگی و زشتی و زیبایی و... وجود ندارد که بخواهید به  آن فکر کنید و شاهنامه رای و بیتی در باب آن نداشته باشد. 
لذا فردوسی برای ساختن چنین ساختاری ناچار بوده منابع پیش از خود را بخواند (‌‌تا از عهدۀ متنی هستی‌شناسانه برآید)، تا جایی که ممکن است به آن‌ها وفادار باشد (‌‌تا مورخی صادق بماند) و در مورد آنچه خوانده است، قضاوت کند (‌‌تا به فرمی یکپارچه برسد). او در مورد سرودۀ خود گفته: تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یکسان رَوِشن زمانه مدان/ ازو هر چه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد.
با تکیه بر کشفیات و تحقیقات باستان‌شناسانه، زبان‌شناسانه و تاریخی، روایات متعدد و طبقه‌بندی شده‌ای از راه و رسم  پیشینیان در اختیار داریم و دوره‌بندی نسبتاً قانع‌کننده‌ای  در دست هست، اما نمی‌دانیم که در زمان فردوسی این طبقه‌بندی وجود داشته یا نه. مثلاً  نگاهی به تهمینه، آن زن رازآمیزی که یک شب ظاهر می‌شود و بعد تا زمان بالیدن سهراب ناپدید می‌شود، بیندازید. دو نوع پری یا زن در اسطوره‌ها هست که ناگهان ظاهرمی‌شوند؛ یکی درمان‌گر و نجات‌بخش و دیگری رهزن و به‌اصطلاح پریِ آزاری و آزاردهنده. نقش تهمینه تمام مدت به شکلی آونگی میان این دو نوع پری باقی می‌ماند. این تموج که از قضا باعث باورپذیری شخصیت‌پردازی شده، اغلب نحوه‌ای داوری‌ست در مورد آنچه به عنوان میراث فرهنگی به فردوسی رسیده بوده است.
با این حال او به رغم نشستن در مقام داوری، سعۀ صدر عجیبی از خود نشان می‌دهد. با توجه به استفاده از کلمۀ «وصی» در بیت «محمد بدو اندرون با علی/ همان اهل بیت نبی و وصی» مطمئنیم فردوسی شیعه بوده (‌‌در آن دوره کسی که حضرت علی را وصی خطاب می‌کرده بر آیین تشیع بوده است) با این حال نسبت به سایر ادیان و اقوام رواداری دارد؛ اول اینکه به پادشاهان ایرانی، مثل کیکاووس وجمشید ایراد می‌گیرد و حتی گاهی از زبان دشمنان ایران دربارۀ ما بدگویی می‌کند: مثلاً مهراب کابلی در مذمت ایرانی‌ها می‌گوید: گر از دشت قحطان سگ مارگیر/ شود مغ ببایدش کشتن به تیغ. یا از زبان  شنگل هندی می‌گوید: دل پارسی با وفا کی بود/ چو آری کند رای او نی بود. 
او در بزرگداشت دشمنان کوتاهی نکرده و گِرد تحقیر آن‌ها نگشته است. حتی گاه بعضی از خلقیاتی که به بهترین انسان‌ها نسبت داده می شود را به بدترین شخصیت‌ها نسبت داده است: مثلاً وقتی به ضحاک خبر می‌دهند شخصی (فریدون) وارد قصرشده و هر چه م‌یخواهد انجام می‌دهد، در جواب می‌گوید که اگر مهمان زیانی نداشته باشد، مهمان‌نوازی معنایی پیدا نخواهد کرد.
اما همان‌طور که پیش از این گفته شد؛ شاهنامه به لحاظ ساختاری، به‌رغم‌این‌که تمام ویژگی‌های متنی حماسی را داراست، به عناصر داستانی دوران جدید نیز اهتمام دارد.
زمان، که عنصر اصلی رمان است، در شاهنامه به نحو خاصی پیگیری شده است؛ هرازچند گاهی از حد خارج می‌شود؛ مثلاً رستم 500 سال عمر می‌کند، ولی خط زمان همواره رعایت شده است. با این حال ما صورتی از از زمان دایره‌ای را می‌بینیم؛ کیومرث و فریدون و کی‌خسرو به عنوان انسان کامل مدام برمی‌گردند. ایشان در آن واحد پارسا، پادشاه و سلحشور هستند. بازگشت انسان کامل تا زمان کی‌خسرو نوعی تصور دایره‌ای از زمان پیش‌رو می‌گذارد. ولی سیری از  وحدت به کثرت نیز تمهید شده است. کمال کیومرث در تهمورث حفظ شده است؛ اما او شهر را با ساختن و جدا کردن  طبقات رقم می‌زند. فریدون نیز که سه پسر دارد، جهان را میان آن‌ها تقسیم می‌کند که موجب جنگ و نقار و برادرکشی و دشمنی میان ملل را پیش می‌کشد. از این رو بعدها پادشاه و پهلوان و مرد پارسا از هم جدا می‌شوند. در زمان کیکاووس، پادشاه مردی سبک‌سر است، پهلوانی در رستم تجلی کرده و پارسایی در سیاوش محقق می‌شود. این همان لحظۀ جدایی سه خیر و لحظۀ تباهی است. به این ترتیب، رستم را گاهی در حالی می‌بینیم که لجاج می‌ورزد و در صحنه‌ای حساس فرزندش را به کام مرگ می‌برد. سیاوش نیز در غربت از دم خنجر خیانت، آب هلاک می‌نوشد. همزمان با حرکت از وحدت به کثرت تباهی به قصه راه می‌یابد. این وقایع دردناک نشان می‌دهد که چگونه زمان، به نحو تاریخی در عمق روایت وجود دارد و چیزها را از شکلی به شکل دیکر تبدیل می‌کند. 
مکان‌ها در شاهنامه بسیار متنوع هستند؛ برخی حتی در واقعیت وجود ندارند. مکان‌هایی هستند که در همان‌جایی که جغرافیای کنونی نشان می‌دهد، نیستند؛ مثلاً مازندران در مکانی قرار دارد که امروزه کشور مصر است. مکان‌هایی هم جداگانه واقعیت دارند، اما در شاهنامه درهم شده‌اند؛ برای مثال البرز و هند در یک‌جا فرض شده‌اند. تنها آذربایجان است که در شاهنامه و جغرافیای واقعی مکانی مشترک دارند. نقشۀ جغرافیایی شاهنامه نسبتاً گیج‌کننده است. اما نظم مکانی در درون منطق داستان رعایت شده است. این وضع و موقع زمانی و مکانی، شاهنامه را درست در مرز متون کهن و اسطوره ای از یک سو و زمان و مکان رمان‌های جدید از این سو، قرار داده است.
سایر عناصر داستانی جدید، که خودشان محصول تصور انسان معاصر از زمان و مکان است، در شاهنامه دیده می‌شوند: پی‌رنگ و نظم علی و معلولی در سرودۀ فردوسی اغلب لحاظ شده است. عجیب‌ترین اتفاقات در شاهنامه حول سیمرغ رخ می‌دهد. این وقایع امروزه با توجه به آنچه در رمان‌های رئالیسم جادویی می‌بینیم، دور از ذهن نیست. فردوسی با وسواس اتفاقات را پشت هم ردیف می‌کند و به ندرت دخالت مسائل ماورائی در شاهنامه وجود دارد. معمولاً سیاست و جنگ و تدبیر و صف‌آرایی با کمال دقت به کار برده می‌شوند و حتی می‌توان گفت مواردی از قبیل آداب‌دانی عمیق به همان ساختار علی و معلولی بازمی‌گردد و صورتی از همان است. انواع و اقسام شکل‌های گفتگو از مونولوگ و دیالوگ و سخن‌سرایی در جمع و حتی همهمه بجا استفاده شده‌اند. گاه لحظات حساسی در این گفت‌وگوها رقم می‌خورد؛ گفتگوهای تأثی گذار بین رستم و اسفندیار، رستم و سهراب و حتی گفت‌و‌گوی درونی رستم با خودش، پیش‌برندۀ داستان هستند. گره‌افکنی و گره‌گشایی در پیچیده‌ترین توطئه‌هایی که رخ می‌دهد، حضور دارد. برای مثال، طرح توطئه‌ای که سرانجام به قتل سهراب منجر شده است، کشش داستانی فوق‌العاده‌ای دارد.
در شاهنامه شخصیت‌سازی همراه با جزئیات مطرح می‌شود و حتی گاه حیوانات بادقت توصیف می‌شوند؛ فی‌المثل وقتی رستم می‌خواهد اسبی انتخاب کند، به گله‌ای می‌رود و اسب‌ها یکی‌یکی توصیف می‌شوند. اما طرح توصیفی فردوسی و جزء‌پردازی در این سروده، بسی عمیق‌تر است. شاید بتوان گفت ایدۀ وی در شخصیت‌سازی در این بیت آمده است: فریدون فرخ فرشته نبود /زمشک و زعنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت این نیکویی/ تو داد و دهش کن، فریدون تویی. چنان‌چه می‌بینید این تعریف به طرحی که ارسطو از شخصیت‌سازی داشت، بسیار نزدیک است. ارسطو معتقد بود درست است که شخصیت انسان‌ها از سرشت و درونیاتشان سرچشمه می‌گیرد، ولی در نمایش و اثر هنری، این کردارهاست که می‌گوید شخصیت چیست و کیست. لذا نویسنده درباب شخصیت‌ها قضاوت نمی‌کند، بلکه آن‌ها را  توصیف می‌کند. 
فردوسی گفته: پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و بارانش ناید گزند... . در این بیت کلمه «نظم» به معنای موزون بودن نیست، بلکه برآوردن سازواره‌ای هستی‌شناسانه و کامل است که به‌راستی از عهده‌اش برآمده است. از این رو می‌توان اذعان داشت که نه تنها این اثر در سخت‌ترین لحظات تاریخی به یاری ما آمده است، بلکه باید گفت: به عنوان الگویی برای نویسندگان، همچنان الهام‌بخش است.


بخش اول این یادداشت را از اینجا بخوانید.

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • شاهنامه در زندگی معاصر ما - بخش دوم | یادداشتی از علیرضا سمیعی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.