شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری تسنیم: بسیار دشوار و دردناک است نوشتن از کسی که آموزگارت بوده، نوشتن از اثرش آن هم در نبودنش. علی شاهعلی تا ابد استاد است، در هر واژهای که هنرجویانش در رگ داستانهایشان جاری میکنند، تا همیشه. حتی در زمانی که این کوچک شاگردش با سری خم به نشانۀ تعظیم به تشریح کتاب او میپردازد.
«گودال اسماعیلی» مجموعهداستانی است به قلم مرحوم علی شاهعلی، مشتمل بر چهار داستان کوتاهِ قرار ملاقات، کوچ، گودال اسماعیلی و سفارش.
این کتاب، تنها اثر داستانی مستقل و چاپشدۀ مرحوم شاهعلی است که سال قبل درست در حوالی روزهای کوچش توسط انتشارات شهرستان ادب روانۀ بازار کتاب شد.
اثری خوشخوان، با قلمی روان و بدون پیچیدگیها و دشواریهای تکنیکزدگی. درواقع امضای نویسنده بیش از آن که در سبک نگارشی او درج شده باشد، در لابهلای انتخاب موضوع، نحوۀ پردازش و محتوای اثر وی قابل مشاهده است.
«قرار ملاقات»، داستان یک دختر شهید را روایت میکند که پس از شهادت پدر به دنیا آمده و حالا که جوانی در آستانۀ ازدواج است، چندان هم از فرزند شهید بودن خود راضی نیست و همواره تلاش دارد تا شهادت پدرش را پنهان نگه دارد. او دلخور است؛ از فاصله با پدر و ارتباط نداشتن با او در تمام سالهای حیاتش.
داستان در بیابانهای اطراف یادمان شهید رخ میدهد. هنگامی که مادر و دایی «طاهره» برای زیارت یادمان، از خودرو پیاده میشوند و او ترجیح میدهد در ماشین بماند، تا در خلوت خود با پدر سخن بگوید.
در انتهای داستان به نظر میرسد که طاهره با پدر خود ملاقات کرده است، اما پرهیز نویسنده از بیان این بخش از داستان بر کاهش باورپذیری آن و شکلگیری کامل نقطۀ اوج در ذهن مخاطب تأثیرگذار است.
روایتی کاملاً سینمایی و تصویری که البته از ویژگیهای شاخص این کتاب است و در این داستان نیز بارها دیده میشود، تا آنجا پیش میرود که حتی برخی تصاویر مخلوق نویسنده، در ذهن خواننده متناسب با شیوۀ بیان نویسنده slow motion ساخته و دیده میشود. برای مثال میتوان به صفحۀ 11 کتاب اشاره کرد:«پاهایش را آرام زمین گذاشت. خاکهای نرم روی زمین موج برداشتند و روی کفشهایش نشستند...»
دومین داستان این مجموعهداستان «کوچ» است. کوچ که به عقیدۀ نگارنده، قویترین داستان کتاب است، ماجرای صنوبر، دختری ایلیاتی است که با پسر عموی خود، مصطفی عقد کرده و با خانواده و ایلش به سمت اندیمشک، محل سکونت خانوادۀ داماد برای برگزاری مراسم عروسی، در حرکتند.
کوچ در ایام دفاع مقدس رخ میدهد و در انتها در فضایی مبهم و بینابینی میان خواب و بیداریِ صنوبر با مصطفی در روز برگزاری مراسم عروسی ختم میشود. فضای سکانس پایانی داستان، قوانین هر دو دنیای خواب و بیداری را شکسته است و در عین حال به هر دو نزدیک است؛ همین امر این بخش از داستان را به فضای داستانهای سورئال نزدیک کرده است. آنقدر که دیگر مهم نیست مصطفی واقعاً آنطور هست یا این که وضعیت پیشآمده، یک خواب است. مهم این است که این فضای گنگ در بیداری، خواب و رؤیا آنقدر برای مخاطب، آشنا و تجربه شده است که از بیان حرفهای آن لذت میبرد.
توصیفهای لطیف این داستان، مخاطب را به دل اثر میبرد و حظ بصری را به او میبخشد. ورود خواننده به فضای داستان به نحوی است که نه تنها تصاویر روایتشده را بهروشنی میبیند، که بوی نان داغ تنوری به مشامش میرسد، سوز سرمای شب بارانزده به تنش مینشیند و گوارایی آب رودخانه که خستگی را از دستهای صنوبر به تن رود میریزد، از جان مخاطب نیز میزداید.
استفاده از تلمیح و اشارات متناسب با موقعیت به احادیث چه با بیان صریح حدیث بودن آن و چه در توصیفات به شکل غیرمستقیم از شاخصههای این اثر است که کاملاً از شعارزدگی فاصله گرفته و بهخوبی در بافت داستان نشسته است.
از دیگر برجستگیهای این اثر نزدیک شدن به کارکتر یک فرد بسیار معمولی و استفاده از روایت ذهنی اوست. صنوبر به حدی معمولی است که همین فقدان ویژگی های جذاب، شاخص یا متفاوت در او، نزدیک شدن به ذهنش را در عین حفظِ جذابیتِ روایت بسیار دشوار میکند. کاری که نویسنده بهخوبی از عهدۀ آن برآمده است.
«گودال اسماعیلی» داستانِ سوم کتاب مرحوم علی شاهعلی است. داستانی که در یک کوپۀ قطار و در تعامل سه فرد از سه نسل متفاوت میگذرد. هریک از این افراد به نحوی در پی گذشتۀ خود حرکت کردهاند و قطار محل تلاقی آنها و حتی بخشی از گذشتهشان است. «گودالی» گفتگوی آنها را پیش میبرد که در نزدیکی پادگان محل خدمت جوانترین فرد کوپه، درست همان پادگان محل جهاد میانسال آن جمع در دوران دفاع مقدس است؛ گودالی که یک عبادتگاه بوده است.
گودال اسماعیلی، در فضای زمانهای مختلف، مکانهای گوناگون و شخصیتهای متنوع، نقطۀ عطف بازگشت است، بازگشت به خودِ پاک و خوب و خالص؛ اما این گودال برای «اسماعیل»، بیش از دیگران و بهوضوح، حرکتی دایرهوار و کمالجویانه است با بازگشت به سمت نقطۀ آغاز.
«سفارش»، آخرین داستان مجموعۀ گودال اسماعیلی است. در فضایی متفاوت از جو حاکم بر سه داستان قبل و مستقل از دوران دفاع مقدس روایت میشود. داستان ریحانه، دختری که به همراه پدرش برای دعا جهت شفای مادر سرطانی خود به زیارت امام رضا(ع) میرود. باور او این است که باید حتماً دستش به ضریح امام برسد تا دعایش پذیرفته شود، اما چون به سن تکلیف رسیده است از قسمت مردانه و همراه پدر نمیتواند داخل شود.
روز آخر سفر است، پدر مستأصل و نگران از گفتن بنای بازگشت به دخترش و ریحانه غمگین و ناامید است و این، بوم اصلی آغاز داستان است. علی شاهعلی در توصیفی بسیار لطیف و دلنشین و با برهم زدن قواعد پذیرفته شده، ضریح بهشتی امام را به زیارت ریحانه میرساند.
دیالوگهای کودکانۀ ریحانه و مونولوگهای ذهنی پدرش بهخوبی در جان شخصیتها نشسته است. نرمی گفتارها به حدی است که گاه در میانۀ غم و استیصال، لبخند بر لبان خوانندۀ اثر مینشاند.
شاید اگر بنا باشد در توصیف داستانهای علی شاهعلی یک عبارت کوتاه گفته شود، «تجلی حرفهای لطافت» آن عبارت است. مخاطب، روح خستۀ خود را بهراحتی میتواند به قلم او بسپرد، بی آن که از بیرحمیهای تازیانهگون بر جانش درد کشد.
هرچند آثار متأخرتر علی شاهعلی بسیار پختهتر و دقیقتر از آثار منتشر شده در این مجموعه بود، اما روزی امروز ما از قلم توانای او چیزی بیش از این کتاب کوچک دلنشین نیست. مرحوم، استاد علی شاهعلی، تا همیشه استاد است، حتی اگر استادان و شاگردانش قامت بلند کنند به نقد آثارش.
روحش قرین رحمت مهربانترین عالمیان.