شهرستان ادب: در آخرینروزهای زمستان 1397، به رسم آشنای مدرسۀ رمان، میز نقد یکی دیگر از آثار خروجی اینمدرسه با نام «وضعیت بیعاری»، نوشتۀ «حامد جلالی»، با حضور منتقدین «فرناز شهیدثالث»، «سیدحکمتالله سجادی»، «هادی عبدالوهاب» و به دبیری «محمدقائم خانی» برگزار شد.
در آغاز جلسه، محمدقائم خانی با اشاره به اینکه وضعیت بیعاری اثری خاص و نوآور است، گفت: «من معتقدم چیزهایی برای اولینبار در اینکتاب اتفاق افتادهاند. مثلاً اگر «عشق» و «جنگ» را به عنوان دومحور اصلی اینکتاب در نظر بگیریم یا به «اقلیتهای دینی» که در کتاب از آنها سخن به میان آمده، نگاه کنیم، میبینیم نویسنده، تصمیمات خوبی را اتخاذ کرده و افقهای جدیدی را در قبال اینموضوعات پیش روی خواننده باز کرده است».
یکعاشقانۀ موفق
در ادامه، فرناز شهیدثالث با بیان رویکرد خود برای نقد ایناثر، چنین گفت: «من برای اینجلسه، تصمیم گرفتم در ابتدا، مباحث ساختاری، تکنیکی و فنی را کنار بگذارم و به اینکه وضعیت بیعاری میخواسته از چه سخن بگوید، چطور اینکار را انجام داده و چه جایگاهی در میان رمانهای فعلی دارد، بپردازم».
او افزود: «من بهشخصه طرفدار رمان عاشقانه نیستم، اما رمان عاشقانهای را که حاوی نکات و مسائلی فراتر از رویکرد عاشقانه برای مخاطب است، میپسندم و فکر میکنم میتواند با رویکردهای متفاوت، از نگاه جامعهشناسانه گرفته تا پرداختن به یکرخداد تاریخی یا یکبحران اجتماعی، جایگاهی برای خود به دست بیاورد. از اینمنظر، فکر میکنم اینرمان میتواند جایگاه خوبی را در حافظۀ تاریخی ما کسب کند.
از دیگرسو، نوشتن رمان عاشقانه، برخلاف آنچه تصور میرود، کار سختی است. خلق رمان عاشقانهای که پیرنگ محکمی داشته باشد و شخصیتهای آن بهدرستی طراحی شده باشد، دشوار است؛ شاید چون رمانهای عاشقانه در ادبیات معاصر ما چندان شاخص نیستند و ما تمرینهای خوبی هم در اینزمینه نداریم. این درست برخلاف سبقۀ تاریخی ما چه در شعر و چه در متون کهن است. البته طبیعتاً از رمانهای عامهپسند حرف نمیزنیم.
شاید ایندشواری به این سبب است که وقتی از یکزیرمتن و زیرساخت در رمان عاشقانخ سخن میگوییم، به سوی ادبیات روشنفکری میرویم که دیوار حائل بزرگی میان آن و رمان عاشقانه وجود دارد که کار را برای ما سختتر هم میکند».
پایان رابطه در وضعیت بیعاری
او سپس با انتخاب رمان «پایان رابطه»، اثر «گراهام گرین» بهعنوان یک شاهدمثال، افزود: «نمیخواهم این کتاب را با وضعیت بیعاری مقایسه کنم، اما میخواهم به وجه مشترک ایندو برسم.
وقتی رمان گرین را خواندم، بسیار به وجد آمدم؛ چرا که دیدم نویسنده یکویترین عاشقانه مقابل چشم ما گذاشته و از پشت آن، مشغول روایت اتفاقات و ویرانیهای جنگ جهانی دوم است که سرزمینها و درون آدمها را از میان میبرد. از اینمنظر، وضعیت بیعاری برای من مشابه پایان رابطه بود».
شهیدثالث با تبیین اینوجه مشترک، وارد فضای داستان شد و گفت: «در وضعیت بیعاری، آدمهایی را داریم که جنگ با همۀ بلایای آن، بر آنها عارض شده. ما روایت جنگ را بهطور غیرمستقیم از زبان «حلیمه» میخوانیم؛ شخصیتی که در متن جنگ حضور ندارد که هیچ، اتفاقاً سعی دارد هرچه بیشتر از آن دوری کند و تلاش میکند خود را دور از فضای انقلاب نگه دارد، کل خوزستان را میگردد تا جایی برای زندگی پیدا کند و بعد هم نمیخواهد پسرش وارد بطن جنگ شود. ما از اینزوایه ماجرا را میبینیم. از اینمنظر، من چنیناثری را در دست کم در میان آثاری که خوانده بودم، ندیده بودم».
او در دنبالۀ اینمثال، به فیلم اقتباسی پایان رابطه نیز اشاره کرد و با توجه به اینکه زیرساختهای اثر در فیلم کمرنگتر بوده، وضعیت بیعاری را بیش از آنکه مشابه رمان گرین بداند، شبیهتر به فیلم اقتباسی آن دانست.
موفقیت در خلق زیرساختهای پژوهشی
وی در ادامه، به دشواریهای مرحلۀ تحقیق و پژوهش در خلق رمانهایی از ایندست اشاره کرد و گفت: «در وضعیت بیعاری، علاوه بر خلق شخصیتها و چینش پیرنگ، نویسنده با دشواری دیگری نیز مواجه بوده و آن، پژوهش برای نوشتن است. زندگی ملّاحان، حضور انگلیس در جنوب ایران و... از نکاتی هستند که نویسنده را به مطالعهای پیرامون زندگی مردم ایران در دهۀ چهل سوق داده است.
البته خود مرحلۀ پژوهش، الزاماً مرحلۀ تلخ و دشواری نیست؛ بلکه دشواری اصلی، پیادهکردن نتایج پژوهشها در متن رمان است. از اینمنظر، وضعیت بیعاری رمان بسیار خوبی است. ما در اینکتاب، «داستان» یکرابطه را میخوانیم، نه «دانسته»های یکنویسنده را. اینکار بسیار سختی است که نویسندۀ کتاب، بهخوبی از پس آن برآمده است».
شهیدثالث، شخصیت «خلیل» یا «فرجام» را عصارۀ محتوای وضعیت بیعاری دانست؛ شخصیتی که «بنیآدم» است؛ پارهای از او از یکسوی رود است و پارهای دیگر از دیگرسو. فرزند مندایی است و در میان مسلمانها رشد کرده و در نهایت هم به جمعی از چیزهایی که میتوانند در کنار هم به صلح برسند، تبدیل شده است. شهیدثالث اذعان داشت که اینشخصیت، در نهایت، با همۀ خودداری از ورود به جنگ، درگیر آن میشود. با اینتفاسیر، او در پایان بخش اول سخنان خود، شخصیت خلیل را «برآیندی از همۀ رمان» دانست.
جسارت در زبان
در ادامۀ اینجلسه، تریبون به «هادی عبدالوهاب»، دیگرنویسندۀ حاضر در جمع سپرده شد. او با تشکر از اینکه فرصتی فراهم شده که میتواند در حضور نویسندۀ یکاثر، آن را نقد کند، گفت: «من در دوبخش «فرم» و «محتوا» دربارۀ اینرمان صحبت میکنم. در باب فرم، جذابتریننکته برای من، جسارت و خلاقیت نویسنده در زبان بود؛ تا آنجا که حتی در افعال دست برده بود. برای اولینبار بود که میدیدم از متنی که میخوانیم، میتوانیم لهجه را متوجه شویم و این، چیز سختی است، اما مشخص بود که نویسنده اینتبحر و تسلط را دارد که اینریسک را بکند و اینشجاعت را به خرج بدهد که متن را به لهجه بنویسد».
رمان چندصدایی
عبدالوهاب نکتۀ دوم را چنین بیان کرد: «نکتۀ دوم هم به روایت برمیگردد. انتخاب راویهای متعدد در کتاب، انتخاب جسورانهای بود. اینکه نویسنده جرئت کند وارد درون نهنفر شود، جهانبینی آنها را روایت و از زاویۀ چشم آنها به پدیدهها نگکاه کند؛ آنهم اینقدر کوتاه، بسیار جسورانه بود. مشابه ایناتفاق را در «من او»ی رضا امیرخانی و «گزارش مستند دربارۀ نوید و نگار» مصطفی مستور خوانده بودم؛ اما آنجا در نهایت با دو الی سهراوی مواجه بودیم که یکی از آنها هم معمولاً نویسنده است. اما اینکه بتوانیم داستان را از زبان چندنفر پیش ببریم و به حواشی هم نپردازیم، بسیار مهم است. بهویژه اینکه بخواهیم ملزومات راوی را هم رعایت کنیم. مثلاً راوی ما دختر چهارده، پانزدهای است که آرامآرام دارد عاشق پسری به نام «خلیل» میشود، اما بنا به شرایطی نمیتواند به او برسد. اگر نویسنده متبحر نباشد و روایت را نشناسد، به شرح زندگی و اتفاقات شخصیت خواهد پرداخت، اما در اینکتاب، روایت از زبان «سمیعه» یا راویهای کوچکی مثل «خالهسکینه» یا «صاحب» که نویسنده از او دور و به او نزدیک میشود، پیش میرود. ریسک اینانتخاب خیلی بالاست و به بازنویسی بسیاری نیاز دارد، اما نویسنده از عهدۀ آن برآمده. در این میان، طبیعی است اگر نقایصی وجود داشته باشد».
نقص روایت
هادی عبدالوهاب در ادامۀ صحبتهای خود، به بررسی نقصهای روایت در وضعیت بیعاری پرداخت. او یکی از ایننقصهای ناگزیر با انتخاب روایتهای متعدد را شباهت نسبی شخصیتها به یکدیگر دانست و گفت: «البته شاید نویسنده در ایننکته تعمدی داشته. در بخش محتوا خواهم گفت که راویهای اینکتاب، دودستهاند؛ یا بیعارند یا بیعار نیستند.
درواقع ما وقت زیادی نداشتیم که به شخصیتها بپردازیم و ببینیم هریک به چه فکر میکنند. شاید بهتر بود نویسنده برای هرکدام آنها کدی لحاظ میکرد و با کمک آن کد، ما را به درون آنها هدایت میکرد.
نقص دوم این است که من یکسری از افعال را متوجه نشدم. روایتهایی که برای «رام» در سهفصل انتخاب شده بودند، روایت حال بودند؛ انگار رام از بهشت صحبت میکند. وقتی او به متن خاطرات وارد میشد، از افعال گذشته استفاده میکرد. درواقع ما افعال دوگانهای در زمان حال و گذشته از رام میبینیم و برای حلیمه هم شاهد ایناتفاق هستیم.
در ابتدای کتاب شخصیت حلیمه را چنان کسی میبینیم که مشکلات و چالشی برای او پیش آمده و میخواهد با تعریفکردن خاطرات گذشتهاش، اینمشکلات را حل کند، هم ما و هم فرزندانش را در جریان بگذارد و به گرهگشایی برسد. اینجا قاعدتاً باید زبان روایت ما، زبان حلیمه باشد، چون حلیمه دارد حرف میزند، اما نویسنده به سراغ راویهای متعددی چون «شیخابوالقاسم» و «سمیعه» میرود و اینسؤال برای مخاطب پیش میآید که مگر حلیمه از خاطراتش حرف نمیزند؟ پس چرا صدای آدمهای دیگر را میشنویم؟
از سوی دیگر، حواشی هم در اینمیانه وارد میشوند که میتوان از میان آنها به زیرمتن یا فرامتنهایی رسید که به روایت حلیمه مربوط نیستند. این که چه کسی در حال ثبت اینخاطرات بود، برای من جای سؤال داشت».
لهجۀ دلنشین
در ادامۀ ایننشست، فرناز شهیدثالث بخش دوم سخنان خود را با تحسین ملموس و محسوسبودن روایت کتاب حامد جلالی، بهویژه برای خوانندۀ غیربومی، از اینکتاب بهعنوان یکتجربۀ موفق نام برد. وی در عین حال افزود: «به نظر من غلظت عاشقانگی اثر زیاد است. این ممکن است ناشی از سلیقۀ شخصی من باشد که البته کوشش کردهام آن را در نقد اثر دخیل نکنم. با این حال، به ایننکته آگاهم که حفظ مرز جذابیت و از آنطرف بام روایت عاشقانه نیفتادن، بسیار دشوار است و فکر میکنم با یکنگاه سختگیرانه، اینکتاب دست کم تمرین خوبی برای نویسنده بوده و در آثار بعدی او، قطعاً با پیشرفت بیشتری در اینحفظ اینمرز مواجه خواهیم شد».
اینبانوی نویسنده در ادامه نثر روان و موفق وضعیت بیعاری را، در عین مراعات لهجۀ قابل فهم برای همۀ خوانندگان، یکی از نقاط قوت آن دانست و گفت: «در عین حضور یازدهراوی در اثر، نثر چنان گویا و منحصربهفرد است که حتی اگر نام راویها را در ابتدای فصل نداشته باشیم، بهراحتی پی میبریم چه کسی دارد برایمان روایت میکند. آدمها هم تکیهکلام دارند و اینتکیهکلامها برای خواننده جذاباند. اینجا هم نقطهای است که نویسنده کمی زیادهروی کرده و گاه در تلاش بوده مخاطبش را شیرفهم کند که اینتکیهکلام مربوط به اینراوی است».
او همچنین با اشاره به تسلط نویسنده بر نثر، عدم حضور بازیهای زبانی و کلامی را یکی از برجستگیهای اثر و آن را دالّ بر واقعگرایانهبودن کتاب دانست. از سوی دیگر، چنان دیگرمنتقد حاضر در جلسه، هادی عبدالوهاب، بههمریختگی زمان در روایات را یکی از نقاط ابهام و سؤالبرانگیز کتاب برشمرد.
عنوان ساده در کنار طراحی موفق
شهیدثالث معتقد بود گرچه خواننده میتواند پس از خواندن کتاب، میان محتوا و نام آن ارتباطی منطقی برقرار کند، اما عنوان «وضعیت بیعاری» برای خوانندهای که بدون هیچ ذهنیتی در کتابفروشی به عناوین کتابها نگاه میکند، نکتۀ برجسته و جذابیت خاصی ندارد. او به طرح جلد موفق اینکتاب و همخوانی و زیبایی آن در کنار دیگرآثار مدرسۀ رمان نیز اشاره کرد. وی در پایان گفت: «به نظر من جای کتابی مانند وضعیت بیعاری در میان رمانهای اینروزها خالی بود و نوشتهشدن آن اتفاقی خوشایند است» و آرزو کرد ایناثر موفق بیش از پیش دیده و خوانده شود.
بیعاری، از عنوان تا معنا
در ادامۀ ایننشست، هادی عبدالوهاب بخش دوم سخنان خود را با تقسیم راویهای داستان به بیعارها و غیربیعارها آغاز کرد. او با ذکر ایننکته که هنوز در فهم معنای دقیق «بیعاری» از منظر نویسنده در اینکتاب دچار تردید است و از همینرو در جایگاه مقابل «بیعاری» از عبارت «غیر بیعاری» استفاده میکند، گفت: «رود، سمیعه، خالهسکینه و خلیل با اندکی اغماض نمادهای بیعاری هستند و شیخابوالقاسم، صاحب و شیخ حمود نمادهای غیربیعاری.
وقتی نام کتاب «بیعاری» است یعنی هرجا در متن به آن اشاره میشود، نویسنده میخواسته حرف حساب خودش را در رابطه با عنوان کتابش به مخاطب عرضه کند. در این کتاب، از «درخت بیعاری» سخن به میان میآید که منشأ آن معلوم نیست، اما در میان مردم پیچیده که انگلیسیها آن را آوردهاند و درختی است که هرچه آن را قطع میکنند، باز رشد میکند. میوههای آن به هیچ دردی نمیخورند و تنها هرجا که بیفتند، منجر به رشد یکدرخت بیعاری دیگر میشوند؛ درست شبیه قصۀ معروف لوبیای سحرآمیز و حتی در کتاب هم عنوان میشود که میوههای آن شبیه لوبیا هستند».
در اینبخش، حامد جلالی به کمک منتقدین آمد و گفت: «ایندرخت درواقع پایۀ نر درخت تمبر هندی است. از آنجا که پایۀ مادۀ آن در ایران وجود ندارد، ایندرخت واقعاً بیحاصل و میوههای آن بیثمرند. بههمینخاطر، جنوبیها واقعاً آن را «درخت بیعاری» مینامند.
عبدالوهاب با تشکر از نویسنده، سخنان خود را پی گرفت و گفت: «یکی از برداشتهای من از «بیعاری»، «بیغیرتی» است؛ چنان که خود جنوبیها چنین میپندارند. از طرفی در ادامه به نماد «بیثمری» تبدیل میشود. در صفحۀ 258، شیخابوالقاسم میگوید: «اگر از اول اینبیعار فکر میکرد باید ثمرهای داشته باشد و همپای نخلها باشد، معالوصف اینبلا سر نخلستان نمیآمد». بنابراین میتوانیم بیعار را بیغیرت و بیثمر برداشت کنیم.
در جایی دیگر، مردم دارند دربارۀ جنگ صحبت میکنند و اینجا خوانش متفاوتی از اینعنوان داریم. گفته میشود مردم خوزستان مثل بیعار شدهاند. مدام جلوی توپ و تانک میروند و شهید میشوند و افراد دیگری جای آنها را میگیرند؛ مثل بیعار که هرچه سرش را میزنی، باز سبز میشود. اینجا بیعار مفهومی مثبت است».
او همچنین با خاطرنشانکردن دیالوگی که در صفحۀ 223 دربارۀ درخت بیعار میان شیخابوالقاسم و شیخحمود ردوبدل میشود، برداشت فرامتنی دیگری از اینعنوان را ذیل مفهوم بیغیرتی میسر و قابل بحث دانست که در تضاد با تعبیر قبلی دربارۀ مردم خوزستان قرار دارد.
تقابل عاطفه و ایدئولوژی
عبدالوهاب در قسمت پایانی حرفهای خود، با نگاهی محتوایی و معناگرایانه به کتاب، ایدۀ اصلی آن را «تقابل دین، سنت و ایدئولوژی با عواطف و احساسات بشری» برشمرد. او با ذکر ایننکته که حلیمه شخصیت و قهرمان اصلی کتاب و شخصیتی است که میتواند معادل نقطهنگاه نویسنده برشمرده شود، به بزنگاههای داستانی که در آنها حلیمه در تقابل با ایدئولوژیها و سنتها اشاره کرد. او با ذکر مثالهایی از سنت در کتاب همچون رسم ازدواج پسرعموها و دخترعموها در اهواز و یا سنت قدیمی چندهمسری در مردان عرب، خاطرنشان کرد اگرچه در ظاهر، وضعیت بیعاری یککتاب دینی با محور وحدت و اشتراک همۀ ادیان الهی است، اما در نگاهی عمقیتر درمییابیم مسئلۀ اصلی کتاب، چالش شخصیتها با اینسنتها و حتی ایدئولوژیهاست. وی معتقد بود قهرمان اصلی کتاب، حلیمه، در تمام طول داستان تلاش میکند با اتخاذ یکوضعیت بیعاری و درواقع بیتوجهی به اینتقابلها و چالشهای عاطفی-ایدئولوژیک پیش رو همچون ماجرای سیاسی برادرش در پیش از انقلاب، زندگی خود را پیش بگیرد، اما در پایان، مغلوب اینتقابل میشود و درمییابد که باید از وضعیت بیعاری خارج شود. همین است که در پایان، با حرکتی دیوانهوار که برای مردم داستان قابل پذیرش نیست، اما برای خواننده کاملاً قابل درک است، با تفنگ به درخت بیعار شلیک میکند تا به مخاطب بفهماند از ابتدا نمیبایست نسبت به اینتقابلها بیتوجه میبود.
نقاط قوت و ضعف
در ادامه، تریبون به سید حکمت الله سجادی، دیگرمنتقد حاضر در جلسه، رسید. سجادی بخش ابتدایی کتاب را که تقریباً شامل 20% نخست آن میشود، بسیار موفق و جذاب دانست و گفت: «آغاز کتاب در جذب مخاطب و همراهکردن وی با نویسنده بسیار موفق است. توازن ابتدا و انتهای داستان هم حفظ شده و با دو اوج در ابتدا و انتهای کتاب مواجهیم. شاید با اغماض بتوان در میانۀ داستان، نقطۀ کشتهشدن «رام» را هم یکی از نقاط اوج نسبی برشمرد».
او به تعدد شخصیتها و راویها در کتاب اشاره کرد و آن را یکی از دشواریهای اثر دانست که کار دنبالکردن داستان را برای مخاطب سخت میکند. وی همچنین کشمکشهای میان شخصیتهای داستان را، همچون تقابل رام و حلیمه و دوقبلۀ متفاوتی که نویسنده پیشاروی ایندو قرار میدهد، یکی از عناصر موفق در حفظ تعلیق داستان و نگهداشتن مخاطب با اثر برشمرد، اما اعتقاد داشت که اینتعلیق پس از 20% نخست، فروکش میکند. وی اینامر را ناشی از عنصر زبان دانست که بیتوجه به مخاطب، راه خود را میرود و تلاشی در بهرخکشیدن خود و جذب خواننده ندارد. البته او معتقد بود که حضور اینلهجه و تعمد نویسنده در استفاده از آن، از اتفاقات خوب اثر است.
وی به تعدد تکیهکلامها در روایتها هم اشاره کرد و گفت در متن کتاب بهخوبی قرار نگرفتهاند و شاید به ویرایش مجددی احتیاج داشته باشند.
سجادی با اشاره به طرح چشمگیر کتاب گفت: «به نظر من با نه با یک طرح داستانی، که با یک«ایده» مواجهیم؛ ایدهای که به داستان، ایدئولوژی و مفهوم میبخشد و مشخص است که نویسنده، با عقبهای که از داستانهای کوتاه او در ذهن داریم، برای خلق این اثر زحمت زیادی کشیده است».
وی معتقد بود که در عین تمام نقاط قوت، در برخی از قسمتها، مانند عبور از انقلاب و رسیدن به جنگ دچار ضعف است؛ چنان که گویی با پرشی سریع در زمان مواجهیم. همچنین عنوان کرد که گاه مستقیمگوییهای نویسنده از زبان شخصیتها، مخاطب را دلآزرده میکند. در عین حال، دیالوگنویسیها و عنوانبندیها را موفق دانست.
شخصیتپردازی
در نگاه سجادی، شخصیتهای وضعیت بیعاری، بیش از آنکه «شخصیت» باشند، به «تیپ» نزدیک شده بودند. او گفت: «میشد بیش از این روی شخصیتها مانور داد و با پختگی بیشتری آنها را به مخاطب عرضه کرد. بهترینمثال در اینباب، رام است؛ عاشق سینهچاکی که آنهمه از شرح عشقش میخوانیم، اما بسیار ناگهان، پس از هفت ماه در عراق ازدواج میکند و ما را با دیوانگی و شوریدگی معشوق خود تنها میگذارد. این برای ما بهواقع قابل هضم نیست». هادی عبدالوهاب با تأیید سخنان سجادی، در تکمیل حرف او گفت: «گویی در کتاب با کدهایی مواجهیم که نویسنده نخواسته یا فرصت نداشته اینکدها را به تفصیل بیان کند و کار را به عهدۀ مخاطب گذاشته که اینکدها را باز کند یا نه. با اینحال، کتاب به حجم 300صفحهای رسیده که ممکن است هرمخاطبی را جذب نکند. درواقع کتاب بیشتر مناسب خوانندههایی است که طرفدار کتابهای قطورند».
سجادی سخنان خود را چنین پی گرفت: «گاهی در کتاب با سادهانگاریهایی مواجهیم که جای کار بیشتری داشتند؛ همچون همان مثال عشق رام و حلیمه. عشق چنین ساده نیست که بتواند بهآسانی فروکش کند و یا از دست برود». عبدالوهاب در واکنش به این نگاه، گفت: «ما در کتاب گاه با خلأهایی مواجهیم؛ مانند زمانی که رام به عراق میرود و با رود ازدواج میکند. اینجا ما هیچ خبری از حلیمه نداریم و در خلأ روایت رها شدهایم؛ انگار نویسنده سکوت کرده است. پس از این، انتظار برخورد آسان حلیمه و رام را نداریم و منتظریم حلیمه، رام را پس بزند، اما ایناتفاق نمیفتد. در ایننقاط، تصور ما با آنچه که نویسنده میگوید، متفاوت است و ما درمیمانیم که آنچه میان ایندوست، عشق است یا هوس».
در پایان، سجادی نکات خود را چنین جمعبندی کرد: «فکر میکنم حلیمه در داستان رهاست و بهراحتی مانند خودش رفتار میکند؛ انگار که روحی یا دستی از بالا، حلیمه را در جهان داستان پیش میبرد؛ اما نخ حرکات رام در دست نویسنده است و نویسنده هرگاه میخواهد، ترمز شخصیت را میکشد. گمان میکنم اگر گاهی با رفتارهای مبهمی از جانب او مواجهیم، به سبب دخالت نویسنده است.
در عین همۀ ایننکات، من معتقدم کتاب اثر بسیار خوبی بود که مطمئنم تا سالها در ذهن من باقی خواهد ماند و از آن بسیار آموختم».
در آخر، محمدقائم خانی با سپاس از حضور نویسندگان و منتقدین، خاتمۀ جلسه را اعلام کرد.
عکس: شهریار شفیعی