به بهانه زادروز ایشان
صاعقهٔ ما، ستم اغنیاست | شعری اجتماعی از پروین اعتصامی
25 اسفند 1397
20:13 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 6 رای
شهرستان ادب: به بهانه زادروز زندهیاد پروین اعتصامی، ستون شعر سایت شهرستان ادب را با یکی از شعرهای اجتماعی مهم این بزرگ بانوی شاعر بهروز میکنیم:
کای پسر، این پیشه پس از من تراست
نوبت خون خوردن و رنج شماست
کشت کن آنجا که نسیم و نمی است
دانه، چو طفلی است در آغوش خاک
روز و شب، این طفل به نشو و نماست
میوه دهد شاخ، چو گردد درخت
حمله و تاراج خزان در قفاست
دور کن از دامن اندیشه دست
هر چه کنی کشت، همان بدروی
کار بد و نیک، چو کوه و صداست
سبزه بهر جای که روید، خوش است
رونق باغ، از گل و برگ و گیاست
هست در این کوی، که گندم نماست
نان خود از بازوی مردم مخواه
گر که تو را بازوی زور آزماست
تجربه میبایدت اول، نه کار
صاعقه در موسم خرمن، بلاست
گفت چنین، کای پدر نیک رای
پیشهٔ آنان، همه آرام و خواب
قسمت ما، درد و غم و ابتلاست
دولت و آسایش و اقبال و جاه
گر حق آنهاست، حق ما کجاست
حاصل ما را، دگران میبرند
از غم باران و گل و برف و سیل
قامت دهقان، بجوانی دوتاست
سفرهٔ ما از خورش و نان، تهی است
خانهٔ ما، کی همه شب روشناست
زین همه گنج و زر و ملک جهان
آنچه که ما راست، همین بوریاست
همچو منی، زادهٔ شاهنشهی است
لیک دو صد وصله، مرا بر قباست
رنجبر، ار شاه بود وقت شام
باز چو شب روز شود، بینواست
گاه لحاف است و زمانی عباست
از چه، شهان ملک ستانی کنند
از چه، بیک کلبه ترا اکتفاست
پای من از چیست که بی موزه است
در تن تو، جامهٔ خلقان چراست
خرمن امسالهٔ ما را، که سوخت؟
از چه درین دهکده قحط و غلاست
کار ضعیفان ز چه بی رونق است
خون فقیران ز چه رو، بی بهاست
عدل، چه افتاد که منسوخ شد
رحمت و انصاف، چرا کیمیاست
آنکه چو ما سوخته از آفتاب
چشم و دلش را، چه فروغ و ضیاست
ز انده این گنبد آئینهگون
آنچه که داریم ز دهر، آرزوست
آنچه که بینیم ز گردون، جفاست
قصهٔ زور است، نه کار قضاست
مردمی و عدل و مساوات نیست
زان، ستم و جور و تعدی رواست
این لغت از دفتر امکان جداست
فکر بزرگان، همه آز و هوی ست
گفتهٔ حق را، چه ثبات و بقاست
رشوه نه ما را، که بقاضی دهیم
خدمت این قوم، به روی و ریاست
درد فقیر، ای پسرک، بی دواست
ما فقرا، از همه بیگانهایم
مرد غنی، با همه کس آشناست
هر کس، اگر پیرو و گر پیشواست
آنکه سحر، حامی شرع است و دین
خون بسی پیرزنان خوردهاست
آنکه بچشم من و تو، پارساست
خوابگه آنرا که سمور و خز است
تیرهدلان را چه غم از تیرگیست
بی خبران را، چه خبر از خداست
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.