شهرستان ادب: «عصر اثر» از سری برنامههای شهرستان ادب است که در سری دوم آن به نقد و بررسی آثار برجستۀ داستانی پرداخته میشود. در تازهترین عصر اثری که در محل موسسه شهرستان ادب برگزار شد، کتاب «شانزده سال» نوشتۀ خانم منیژه آرمین با حضور منتقدان گرامی خانم زهره عارفی و آقای ساسان ناطق برگزار شد. دبیری این جلسه نیز به عهدۀ مجید اسطیری بود.
زهره عارفی، نویسندۀ رمان «فرمان یازدهم»، جلسه را با بررسی ابعاد تاریخی کتاب شانزده سال، آغاز کرد:
«در مورد تاریخ نوشتن و سوژهیابی کردن جسارت میخواهد؛ آن هم در کتابهای پرحجمی مثل شانزده سال که حدود 400 صفحه است. گفته شده که این کتاب میتواند ادامهای باشد برای کتابهای شباویز و شب قلندر. اگر اینطور باشد باید به صورت جلد یک و دو و سه خوانده شوند. من البته شب قلندر را خیلی سال پیش، همان اوایل که بیرون آمده بود، خواندهام و با ذهنیت نقد هم نخواندهام. شباویز را هم مطالعه نکردهام و جستهگریخته در موردش در اینترنت سرچ کردم. در این نقد، من کتاب را در نوع خودش، فینفسه و واحد، میخواهم در نظر بگیرم و نمیدانم این به نقد من ضربه میزند یا نه.
فکر میکنم که بد نباشد ما این اطلاعات را درمورد رمانی که وجهۀ تاریخی دارد، ببینیم. معمولاً اینطور است که میگوییم تاریخ بهترین منبع برای سوژهیابی است و میتواند دست نویسنده را برای بازسازی کردن برههای از تاریخ باز نگه دارد. از یک طرف هم علاوه بر اینکه این سوژهها در تاریخ وجود دارد، میگویند اگر برگردیم و هیستوری و استوری را با همدیگر ریشهیابی کنیم، شاید بتوانیم بگوییم به همدیگر نزدیک هستند. در ریشهیابی معمولاً این دو را به یکدیگر ربط میدهند؛ چون در هر دو به نوعی روایت وجود دارد؛ چه در داستان و چه در تاریخ. هر دو روایتمند هستند؛ اما آیا این روایت همان روایت است؟ اینجا جای سؤالی است که باید حتماً درمورد آن صحبت شود. وقتی ما میگوییم دنبال سوژههای تاریخی هستیم، درواقع دنبال چه میگردیم؟ اگر قرار است که تاریخ را مجدداً بنویسیم، خب این یک مسئله است؛ اما اگر نه، قرار است نگاه تازهای به تاریخ داشته باشیم و به سمت بازنویسی این تاریخ برویم، آنوقت است که میتوانیم بگویم که نگاه داستانی یا روایت داستانی دارد اتفاق میافتد. بنابراین من به این کتاب به عنوان یک کتاب تاریخ یا یک روایت تاریخ نگاه نمیکنم؛ بلکه در درجۀ اول به عنوان یک داستان به آن نگاه میکنم. به این که آیا این داستان است؟ و بعد میروم سراغ اینکه این داستان به چه برههای دقت کرده است و به چه سمتی رفته است و از چه سوژهای استفاده کرده است. کتاب فی نفسه باید در درجۀ اول روی پای خودش بایستد و بعد برویم سراغ مسائل بعدی. در یونان باستان هم احتمالاً اینطور بوده که تاریخ را به روایت داستانی نزدیک میکنند. در یونان تاریخ را هم یکی از هنرهای نهگانه میشمارند. استفاده از خود تاریخ هم به عنوان یک هنر میتواند مورد بررسی قرار بگیرد. همانطور که گفتم در روایت داستانی قرار نیست تاریخ بگوییم؛ چراکه کتابهای تاریخی موجودند و دیگر لزومی ندارد ما به سمت داستان تاریخی برویم ؛ اما وقتی میرویم سراغ داستانی که آن را داستان تاریخی میگوییم، گاهی اوقات زمان و مکان را ثابت نگه نمیداریم، بلکه تاریخ برای ما مهم است. تاریخ را میگیریم و برش میگردانیم و آن برهه از زمان را تغییر میدهیم و مکان را هم تغییر میدهیم. نوع سومی هم هست که ما هر دوی این زمان و مکان و تاریخ را به صورت واقعی نگه داریم، ولی از آن یک داستان جدید بنویسیم، از آن یک نگاه جدید را بیرون بکشیم. اما وقتی به سمت تاریخ میرویم، آن چیزی برای ما در وهلۀ اول در داستانی که رفت به سمت تاریخ اهمیت پیدا میکند، باورپذیری است؛ این که نویسنده تا چه اندازه توانسته است باورپذیر عمل کند. البته این ویژگی درمورد داستانهای دیگر هم وجود دارد، که ما باید آن اتفاقاتی را که دارد بازنویسی میشود و به نوعی دیگر بیان میشود، باور کنیم. باید بتوانیم از این تعلیقی که ایجاد میکنیم، به نفع داستان استفاده کنیم تا داستان بتواند روی پای خودش بایستد و حرف خودش را بزند، نه تاریخ را».
عارفی صحبتهای خود درخصوص باورپذیری عناصر رمان تاریخی را اینگونه ادامه داد:
«آیا شخصیتهایی که به عنوان شخصیتهای واقعی در رمان وجود دارند برای ما به باورپذیری میرسند؟ مسئلۀ دوم اینکه باورپذیری آیا برای ما کافی است یا نه. این سؤال مهمی است که باید در بخش دوم صحبتم به آن بپردازم. سوم اینکه چرا سراغ تاریخ رفتهایم؟ درواقع ما میرسیم به تاریخ تا یک دفاعیه را بیان کنیم؛ چون تاریخ درواقع کنشها را برجسته میکند و ما میخواهیم ببینیم این کنشهایی که در این رمان آمده است به این باورپذیری میرسند یا نه؛ این ما هستیم که به سراغ تاریخ میرویم تا این کنشها را توجیه کنیم؟ در این رمان کدام یک از این اتفاقات میافتد؟ آیا به سراغ کنشها رفته یا یا به سراغ توجیه کنشها؟
ببینید ما در رمانهای تاریخی شخصی به نام خورخه گارسیا فدرا داریم که داستاننویس است و خصوصاً داستاننویس تاریخی است (این مطلب را آقای احسان عباسلو جایی گفته بود). ایشان معتقد است ما سه مدل داستان تاریخی مینویسیم: 1- داستان تاریخی که به گذشته میپردازد و به سمت اسطورهها میرویم 2- گاهی ما از تاریخی مینویسیم که به والدین ما برمیگردد و 3- گاهی اوقات تاریخی را مینویسیم که خودمان در آن زندگی میکنیم؛ برای مثال ما در داستان تنگسیر اگرچه داستان در موقعیت مکانی و زمانی ایران دارد اتفاق میافتد، ولی به نوعی برمیگردد به الگوهای کهن. اما وقتی به سووشون نگاه میکنیم، میبینیم تاریخ نزدیک به خودش را دارد روایت میکند. واضح است که در رمان شانزده سال این اتفاق نمیافتد؛ یعنی ما تاریخی را از والدینمان داریم میشنویم و خود نویسنده در زمان مشروطه حضور نداشته. بلکه ایشان با آن تاریخ فاصله گرفته است و بعد روی آن تفکر کرده و داستانی ارائه داده است.
سؤال سومی هم که در صحبتهای من مطرح میشود این است که آیا خانم آرمین به عنوان نویسندۀ کتاب شانزده سال در بازسازی این گذشته موفق عمل کرده یا خیر؛ یعنی آیا فضایی را برای ما ساخته تا به آن باورپذیری زمان مشروطه و پهلوی اول نزدیک شویم یا خیر؟»
بعد از پایان بخش اول صحبتهای خانم زهره عارفی، مجید اسطیری سؤالی را مطرح کرد:
«در رمان شانزده سال شاهد حضور طیفی از هنرمندان در یک مقطع سرنوشتساز از تاریخ کار هنری هستیم؛ هنرمندانی که با هنر غرب کاملاً درگیر هستند و این افراد مجبور به موضعگیری اجتماعی و سیاسی در مقابل قدرت میشوند. ما استاد علیاکبر صنعتی را داریم، کمالالملک را داریم، کلنل علینقیخان وزیری را داریم؛ این سه چهرههای خیلی بارزی هستند. میخواهم ببینم به چه اندازهای نویسنده موفق شده فضای آن دورۀ خاص را در میان هنرمندان ترسیم کند و در درجۀ دوم چه اندازه موفق شده است که این شخصیتهای هنری را از دل تاریخ دربیاورد و تبدیل به کارکتر داستانی کند؟»
عارفی در پاسخ به این سؤال گفت:
«همانطور که گفتم تقریباً شروع رماننویسی تاریخی را در کتاب آقای صنعتیزاده داریم یا در تهران مخوف؛ اگرچه که نمیتوانم بگویم آنجا ما با یک روایت صددر صد تاریخی مواجه هستیم، اما بههرحال مسائل اجتماعی مطرح میشود. همانطور که میدانید در زمان مشروطه به دلیل موقعیت اجتماعی خاصی که دارد شکل میگیرد، ما هم با تغییر روش شاعران در شعر گفتن مواجهیم و هم تغییر روش نویسندگان در داستاننویسی. هر دو به نوعی دارد تغییر میکند. ولی اینکه فضاسازی در رمان شانزده سال تا چه اندازه موفق بوده است و چقدر توانسته است اینها را دربیاورد، جای بحث است. به نظر من در بعضی از موارد از کنار آنها رد شده؛ مثلاً همان بخشی که نمایشی برقرار است و اینها میروند و صادق هدایت آنجا حضور دارد؛ ما بیشتر اسم صادق هدایت و یک شِمایی از او را میبینیم، انگار کاملاً در حاشیه است. بنابراین نویسنده خیلی به این سمت نرفته است. ولی درمورد کسانی مثل رضا داد یا انار خانم، تاحدی این اتفاق افتاده است. یا مثلاً هنرمندی مثل مظفر که میخواهد هنرهایی مثل مجسمهسازی و کاشیسازی را با هم تلفیق کند و نوع جدیدی ارائه بدهد؛ بله، اینها را ممکن است نویسنده بگوید، اما اینها بیشتر در شخصیت داستانیشان خوش نشستهاند تا افرادی که شما از آنها بهعنوان هنرمند یاد میکنید و اسمشان را میبرید. نویسنده خیلی حاشیهای و محتاطانه سعی میکند از کنار آنها عبور کند و خیلی به این سمت نرود؛ که البته من نقدی به این مسئله ندارم».
سپس مجید اسطیری از منتقد بعدی دعوت کرد بخش نخست صحبتهایش را ارائه دهد. ساسان ناطق صحبتهای خود را اینگونه آغاز کرد:
«کتاب به نظر من تصویر واحدی از فروپاشی پادشاهان میدهد و همانطور که میدانیم رمان از اواخر دورۀ قاجار با احمدشاه شروع میکند تا میرسیم به رضاخان و تمام شدن حکومت او. در این دوران اتفاقات زیادی افتاده و خانم آرمین تمام تلاششان را از پسزمینه و مدیریت تحقیق و پژوهش درآورده و در قالب این کتاب به ما ارائه کرده است. لذا با توجه به اینکه شانزده سال در یک برهه از تاریخ دارد اتفاق میافتد، طبیعتاً خیال در معنای تخیل و واقعیت در معنای تاریخی و مستند بودن در این کتاب درهمآمیختهاند. درواقع درهمآمیختگی اینجا آنقدر محکم است که شاید شما نتوانید بگویید که این شخص خیالی و آن شخص دیگر برآمده از تاریخ است؛ هرچند که رد پاهای اینها را بهراحتی میتوانید پیگیری کنید. در چنین مواردی به نظرم تکیهگاه خواننده همان چیزی خواهد بود که خانم عارفی فرمودند؛ یعنی باورپذیری. ما باید به ذهنمان مراجعه کنیم و ببینیم که آیا واقعاً اینها شدنیست؟ اگر شدنی است، منِ مخاطب میپذیرم و همراه میشوم، وگرنه کار خیلی سخت میشود. اگر پذیرفتیم قصهای که با آن سروکار داریم میتواند روایت بیرونی و عینی را در سطح جامعه داشته باشد، به تاریخ هم که در این متن میآید شک نمیکنیم و خیلی راحت از آن عبور میکنیم. ممکن است آن چیزی را که میخوانیم در تضاد با تاریخ بدانیم. البته این را هم میپذیریم که نویسنده و خواننده با هم در یک قرارداد نانوشته میپذیرند که این یک رمان است و عنصر تخیل در رمان خیلی قوی است و طبیعتاً این تخیل میتواند تمام چیدمانِ مستند و روایی بودن را به هم بزند. آنچه در فصل اول با آن سروکار داریم، گزارشی از یک وضعیت بلبشو است و به خواننده میگوید نباید در این رمان جوی آرام را انتظار داشته باشی و چهبسا که درگیری شدیدتری را هم در فصول آیندۀ این کتاب ببینید؛ همانطور که میرزاحسنخان صبا از رضاخان کتک میخورد و کشته میشود، کسی که مدیر یک روزنامه است. در ادامه ترور میرزادۀ عشقی صورت میگیرد که او هم باز یک روزنامهنگار است، همینطور کتک خوردن شهید مدرس. پس بخش آزادی بیان اینجا خدشهدار شده است و اصلاً من از این کتاب نمیتوانم انتظار توصیف و تصویر فضایی آرام را داشته باشم. همان اول کار هم میگوید که دولت، فاتحۀ قانون و آزادی بیان را خوانده است. از رضاخان هم در کتاب تصاویری هست. طبیعتاً نباید منِ خواننده انتظار داشته باشم که همهچیز مطابق عقلانیت و قانون پیش برود.
در ادامه احمدشاه را میبینیم که در یک هتل در فرانسه است. احمدشاه وقتی دارد صحبت میکند، برخلاف همۀ پادشاهان که خودشان را «ما» خطاب میکنند، خودش را خیلی راحت «من» خطاب میکند و این اصلاً ساده نیست؛ اینکه یک پادشاه خودش را از ما و ضمیر جمع به من برساند. و یا در یک صفحۀ دیگر کتاب چشمهای گریانش را میبینیم و باز در یک صفحۀ دیگر نفسنفس زدنش را. نویسنده به نوعی دارد به همان تلاطم سیاسی داخل کشور اشاره میکند».
در ادامه ناطق به تحقیقات پیش از نگارش اثر اشاره کرده و گفت:
«به نظر من خانم آرمین در این کتاب پژوهش مفصلی را در پی داشته است. بههرحال تاریخ جریان پیدا میکند و طبیعتاً به دست ما میرسد، هرچند که نباید بپذیریم همۀ تاریخ همیشه درست روایت میشود؛ چرا که بالاخره با ذهنیت یک نویسنده سرکار داریم. احمدشاه فرار کرده است؛ یعنی شاهِ یک مملکت فرار کرده است و حالا دور افتاده است به دست رضاخان تا بیاید و برسد به دست محمدرضا. زوال حکومت احمدشاه تا رضاخان یک چیز دیگر را هم به ما نشان میدهد و آن نقش پررنگ استعمار است؛ همان چیزی که در رأس آن انگلیس است. با این سیاست که کسی را مطرح میکنند، او را شاه میکنند و بعد خودشان هم او را پایین میکشند. نویسنده در فصل اول به خواننده هشدار میدهد که حواست جمع باشد که این کتاب یک هجمه و یک زلزلۀ عجیب در یک حکومت است. باورپذیری این قصه میتواند در من شگفتآور باشد؛ چرا که اطلاعات جامعتر و کاملتری به من میدهد. همۀ ما اطلاعاتی را از دوران سیاسی اقتصادی کشورمان داریم که میتواند خیلی ناچیز باشد؛ همانطور که ما ممکن است ندانیم نفت برنت دریای شمال بشکهای چند است، اما یک نویسنده در یک رمان تاریخی اطلاعات ناقص ما را تکمیل میکند. حال اینکه روایت این کتاب یک روایت خطی است، شاید این هنرمندی و حتی تمهید نویسنده است که سعی کرده همان روال خطی را حفظ کند و چیدمان خودش را براساس آن شخصیتهای تخیلی یا مستند در آنجا به کار ببرد. درواقع من این را تیزهوشی خانم آرمین میبینم که به جای اینکه زیست موقعیتی و تاریخی را در خودش ببیند یا روی تجربههای خودش متمرکز شود، میرود سراغ پژوهش و کاری متعالیتر را ارائه میدهد. ایشان از طریق بازآفرینی تاریخ، جای خالی تخیل را هم پر میکند. ایشان سعی کرده است دو کفۀ ترازو در بخش تخیل و مستند را به موازات هم پیش ببرد که خواننده قانع شود. من در این کتاب فکر میکردم که با دو داستان سروکار دارم؛ یکی حکومت پادشاهان، یعنی احمدشاه و رضاخان، و دوم بخش بسیار پررنگی که برای من از بخش سیاسی این کتاب لذتبخشتر بود؛ همین رضا داد که قصهای بینهایت گرم و دوستداشتنی بود. شخصیتی که برای خودم برجسته است، همان رضا داد است؛ چرا که همان افکار خودش را عنوان میکند و گاهی نویسنده خیلی راحت است و این اختیار را داده تا این شخصیت خودش حرف بزند. در کنار رضاداد، شخص دیگری که برای من برجسته میشود، نرگس خاتون است که نویسنده خیلی متفاوت به او پرداخته است؛ اما فقط از منظر سوم شخص دارد این اتفاق میافتد و رضاداد بسیار پیشروتر است. بنابراین الآن رضاداد جلوتر از رضاخان و احمدشاه و همۀ شخصیتهای داستان ایستاده است.
جالب است که تعلیق سایهوار داستان را باید پیرامون رضاداد جستجو کنیم. این هم میتواند تمهید نویسنده باشد که رضاداد را در لابهلای صحبتهای دیگران آورده تا بسیار پررنگتر باشد.حتی من خیلی دوست داشتم که رضاداد را از کلیت داستان حذف میکردیم، بهطوریکه اسم او میآمد، ولی خودش حضور فیزیکی پیدا نمیکرد. آنوقت برای من مخاطب جذاب میشد و کنجکاو میشدم که او را از لابهلای سطرها بیرون بکشم و ببینم او کیست. در داستان رضاداد هم بود و هم نبود؛ خیلی جذاب بود اگر در خفا این شخصیت را نگه میداشتیم. تعلیق بسیار تنیدهای میداشت در آن صورت؛ مشابه چیزی که در رمان دل تاریکی جوزف کنراد اتفاق افتاده است. آنجا شخصیتی داریم به اسم کورتس که در کشتی است و شخصیتش از خلال گفتگوی شخصیتهای داخل کشتی شخصیت برای ما شکل میگیرد».
اسطیری، در تأیید صحبتهای ناطق افزود:
«من هم با جناب ناطق موافقم. از جمله بخشهای پرتعلیق کتاب و تردستیهایی که نویسنده انجام داده بود، این پنهان شدن شخصیت رضاداد در قالب منِ باباطوطی بود. تکنیک خیلی جالبی بود، به تعلیق اثر میافزود و امکانات ویژهای در اختیار آن شخصیت قرار میداد. البته مقداری زود لو رفت و میتوانست خیلی بیشتر ادامه داشته باشد و جنبۀ معمایی داستان را غنیتر کند».
سپس زهره عارفی به ایراد بخش دیگر صحبتهای خود پرداخته و گفت:
«همانطور که آقای ناطق هم اشاره کردند، رمان شخصیت واحدی را به ما نشان نمیدهد. آقای ناطق درمورد باورپذیری رمان هم صحبت کردند و سؤال دیگر من این بود که آیا این باورپذیری بهتنهایی کافی است؟ در داستانهای تاریخی، مثل گوژپشت نتردام یا سهتفنگدار و جنگ و صلح، آیا آمدهایم فقط روایت تاریخی بگوییم یا در قالب بیان تاریخ میخواهیم شخصیتهایی را بکاویم؟ آن چیزی که از یک رمان تاریخی میخواهد برجسته شود، کاویدن شخصیتهای تاریخی است که این نکته در این رمان خیلیکم اتفاق میافتد. من با شما موافقم که اگر داستان رضاداد را از زبان دیگران میشنیدیم، جذابیتش دوچندان میشد. من یک ایراد اساسی در روایت داستان میبینم که فصل اول راوی من است، ولی کمی جلوتر راوی سوم شخص است؛ البته هیچ اشکالی ندارد که در یک رمان راویها تغییر کنند، حتی از زبانهای مختلف و منهای مختلف باشند، اما این سه نفر چرا باید روایت کنند و علت روایتشان چیست؟
از بعضی چیزها اصلاً نمیشود گذشت. شروع این رمان شروع بسیار زیبایی است. ولی چرا صفوینامی به سراغ احمدشاه میرود؟ کجا شلیک میشود؟ به چه دلیل او رفت؟ چرا او انتخاب شده است برای بردن سه پیغام؟ حتی اگر فرض کنیم که در جلد قبلی، شباویز، پاسخ اینها بوده باشد، من باز بلاتکلیفم و وقتی داستان را تمام میکنم، با سه راوی روبهرو هستم. اگر یک جایی اینها به هم گره بخورند و این زنجیره کامل شود، پذیرفتنی میشود. اما من باید بفهمم دلیل انتخاب راویها چیست. رمان مثل یک تسبیح کامل است؛ مهرهها باید درست و پشتسرهم قرار بگیرند. بنابراین این ایراد تا پایان داستان با من بود و به دنبال دلیلی برای راویها بودم.
اما باز هم میگویم که از خوبیهای این داستان، زبان خوب و روانی روایتش است که اصلاً نمیشود آنها را نادیده گرفت. همینطور اطلاعات خوبی که ارائه میشد. حتی زبان درباری حرف زدن در کلیت رمان قابل قبول است. نویسنده نثر خوبی دارد و خوب داستان را میشناسد؛ هرچند که در روایت با مشکلی که اشاره شد، روبرو هستیم».
دبیر جلسه، مجید اسطیری، به مسئلۀ قهرمانها و لحن در داستان اشاره کرده و پرسید:
«درمورد شخصیتهای اصلی رمان، گزینههای اصلی خارج از این دو نفر نیست که یا نرگس خاتون را باید انتخاب کنیم یا رضا داد را. نمیدانم که آیا برای عدم حضور این قهرمانها در برخی از فصول، مثل فصل اول و آخر چه توجیهی میشود پیدا کرد. یا در فصل تاجگذاری که آیا تعهد به تاریخ، نویسنده را غافل کرده یا این که باید قصه را در سطوح تاریخ جستجو کنیم؟
در مورد لحن هم فکر میکنم که لحن شخصیتها به هم نزدیک است؛ یعنی انگار اتفاق خاصی در ساختن لحن برای شخصیتها نیفتاده است و آدمها مثل هم حرف میزنند. مثلاً علی حاتمی در کمالالملک تصویری از رضاخان میسازد که لحن چالهمیدانی دارد و تشریفات دربار را رعایت نمیکند. اینجا من فکر میکنم تفاوت لحن قاجار و پهلوی خیلی کم است؛ یا نویسنده به آن اعتقادی ندارد و یا تلاش زیادی برای آشناییزدایی نکرده است. نظر شما چیست؟»
زهره عارفی در پاسخ گفت:
«لحن گاهی از دست میرود. ولی جایی که تلاش میکند لحن درباری قاجار را بسازد، موفق میشود. لحن شخصیتها از این نظر هم درآمده است که بین زنها و مردها تفاوت وجود دارد و یا گونۀ حرف زدن پایینشهریها و روشنفکرها تفاوت دارد».
ناطق به ارائۀ بخش دیگر صحبتهایش پرداخته و گفت:
«نویسنده سعی کرده است افراط و تفریط نکند؛ سعی کرده تاریخ را در شکل گذشتۀ خودش تصویر کند تا از افتادن در دام تحلیل قضاوت و داوری خودش را کنار بکشد و خواننده را در این مقام قرار دهد. این سهیم شدن منِ خواننده در کار است. هرچند خودکامگی و گستاخی و زورگویی رضاخان را نشان میدهد و من کاملاً حس میکنم که این گزارش سیاسی و ملتهب جامعه کاملاً برایم آشکار است. این ترازوی داوری را خانم آرمین در بخش مستند و خیال ترتیبدادهاند تا دو منبع درست دربیاید. خیابانها، کوچه و بازار، دربار، رویدادهای ادبی و هنری، تأسیس دانشگاه، غذاهای خاص و همۀ اینها نیازمند پژوهش خوبی هستند و کمک کردهاند که ترازو درست دربیاید. روی دیگر پژوهش هم تمرکز بر رویدادهای سیاسی اقتصادی اجتماعی دوره است که نویسنده یا اطلاعات ما را تکمیلی میکند یا اطلاعات جدیدتری به ما میدهد.
اما اینجا نکتهای دارم و آن هم این است که برهم نزدن خط سیر روایت و اتفاقات، باعث کمرنگ شدن تألیف شده است. اگر مثلث کار را اینطور در نظر بگیریم که در یک سمت پادشاهان، در یک ضلع نرگس خاتون و رضا داد و در سمت دیگرش هنرمندان باشند، باز هم هنرمندان به آن صورتی که باید، دیده نمیشوند و تنهای از داستان نمیشوند.
اما اتفاق خوب دیگر این است که ما تصاویر بسیار خوبی از زن در این کتاب میبینیم؛ کسی به آنها گستاخی نمیکند، بیاحترامی نمیکند، حتی وقتی نویسنده میخواهد زنهای دیگر را هم تصویر کند، سعی میکند از آنها هم به بدی یاد نکند.
نکتۀ بعد اینکه در داستان حادثه هست، ولی این داستان حادثهمحور نیست؛ یعنی این حادثهها تو را با خود همراه نمیکند. شاید این هم تمهید نویسنده است که فضا را با حادثههای حکومت و یا درگیریهایی که برای برخی اشخاص داستان پیش میآید، به نوعی ادامه بدهد. اما منِ خواننده فرصت ماجراجویی و کشف پیدا نمیکنم؛ چرا که خود نویسنده هم اینها را به شکل خاصی به من میگوید و ماجرا شاید لو میرود و فرصتی برای کشف و شهود من باقی نمیماند. گرۀ داستان به دست مخاطب باز نمیشود؛ این گره شل بسته شده است و خودبهخود در طول روایت خودش باز میشود و من تلاشی برای گرهگشایی ندارم.
نکتۀ مثبت دیگری که در کار وجود دارد، این است که نویسنده سعی میکند شعار ندهد؛ کنشهای داستانی شخصیتهایش را به گونهای تصویر میکند که صحنه پیش چشم مخاطب شکل میگیرد و تصویرسازی این کتاب به این صورت خوب درمیآید.
توجه خانم آرمین به شخصیتهای داستان خوب است؛ مثلاً آرمانهایی چون اخلاق و ارزشهای انسانی حاکم بر مردان و زنان در لایههای دوم این داستان دیده میشود. شما بد بودن آدمها را میبینید، اما نوع روایت به گونهای است که وقتی کار را میخوانید، حس میکنید که نویسنده دارد تعمداً به ما میگوید که «خوبی» این است، ولی در این جامعه خلافش دارد اتفاق میافتد.
کتاب، قصه دارد و یکی از برگهای برندۀ کتاب هم این است. این کتاب آنقدر خوبیهای زیادی دارد، مثل جزئیات پرداخت، تحقیق، پژوهش، گفتگوها و...، که باعث میشود کفۀ ترازوی ما هم مثل کفۀ عدالت، انصاف و صداقت و نثر خانم آرمین متعادل پیش برود؛ اما افسوس هایی را هم داریم».
زهره عارفی در جمعبندی نقد و بررسی خود درخصوص کتاب شانزده سال گفت:
«خیلی دوست داشتم که اگر فرصتی بود، نگاه زنانۀ رمان بررسی شود. نگاهی که ما از نرگس خاتون داریم، به عنوان نسلی که از سنت به سمت روشنفکری میرود، اما از نوع ایرانیاش میماند. خواهر رضواندخت را میبینیم که به سمت روشنفکری از نوع پهلوی میرود. همینطور چند نمونه از زنهای مختلف را در کتاب در کنار هم میبینیم که بسیار خوب ساخته شدهاند. از این جهت واقعاً جای تبریک میبینم به خانم آرمین. زنها خیلی خوب در داستان جا میافتند و اگر این داستان، داستان نرگس خاتون بود، همهچیز فرق میکرد و میشد یک نقد فمینیستی خوب روی آن گذاشت. با این نکتۀ آقای ناطق که فرمودند رمان قضاوت نمیکند، مخالفم. به نظرم برخلاف فصل آخر، که خیلی فصل خوبی است، قضاوت درمورد شخصیتها اتفاق میافتد».
مجید اسطیری نیز صحبتهای خود درخصوص این رمان را اینگونه جمعبندی کرد:
«وقتی از کشف حجاب صحبت میشود، همه مسئله را در طبقۀ فرودست بررسی میکنند و تصاویری که ارائه میشود، معمولاً مربوط به مردم طبقات پایین جامعه است. اما این جنبهای که خانم آرمین در میان روشنفکران و تحصیلکردگان بررسی کردهاند، قابل تقدیر است.
قرینهسازی خوبی که در فصل اول و آخر وجود دارد نیز از نظر فرمی و ساختاری زیباست. احساس میکنم در تمایل مظفر به کار کردن با یک متریال دیگر و بعد گذاشتن این در کوره هم باید یک معنای ضمنی را جستجو کنیم. حال اگر برداشت من درست باشد، در پی این است که سرمشقی را که از اساتید خودش گرفته است را با خاک و گل، که بیشتر به سنت و کاشیکاری و سفالگری نزدیک است، بدمد.
صحنههای درخشان فراوانی در اثر وجود داشت؛ از جمله صحنههایی که من دوست داشتم بازگشتن شخصیت باباطوطی، که اسمش رضا داد میشود، بود به همراه آن ماشین چاپگر به میان بختیاریها و فرازهای درخشان دیگری که از آن میگذرم».
در پایان این نشست، منیژه آرمین از حضار و منتقدان حاضر در جلسه تشکر کرد و به سؤالات حاضران پاسخ داد.
گزارش تصویری این نشست را در این صفحه از مشاهده نمایید.