موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از عبدالله نظری در پروندۀ «ادبیات ضدآمریکایی»

«آمریکایی‌بودن»؛ مروری بر رمان آمریکایی نوشته هاوارد فاست

04 خرداد 1398 20:24 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 6 رای
«آمریکایی‌بودن»؛ مروری بر رمان آمریکایی نوشته هاوارد فاست

شهرستان ادب: در تازه‌ترین مطلب پرونده «ادبیات ضدآمریکایی» یادداشتی می‌خوانیم از «عبدالله نظری» بر رمان «آمریکایی» اثر «هاوارد فاست»:

در آغاز شلاق بود
داستان در روزگاری تیره شروع می‌شود. پسری که در بد-جا و بد-وقت به‌دنیا آمده. مادری که فرصت توجه به او را ندارد. روستایی که مثل زمینی بایر از تمام امیدها تهی شده. و پدری که یک شلاق جان‌دار است. این فضا برایم تداعی کننده‌ی ابتدای رمان "مادر" ماکسیم گورکی بود. انگار جهان در آن سال‌های مبهم، همه‌جایش این‌طور بوده. تاریک و گل‌آلود. اما پدر در "آمریکایی" هاوارد فاست زنده می‌ماند. برعکس نمونه‌ی روسی‌اش. به این ترتیب، پسر عزیمت می‌کند. هر جایی بهتر از باران شلاق است. حتی اگر جنگ باشد و مرگ. آخرین سال‌های جنگ داخلی ایالات متحده. بی‌که دانسته باشد، در صف طرفداران الغای بردگی. زنده از جنگ برمی‌گردد. حالا بزرگ شده. حالا و در پایان نوجوانی کهنه‌سرباز جنگ محسوب می‌شود. حالا دیگر شلاق پدر غلاف شده. اما باز هم نمی‌ماند. این‌بار می‌رود که درس بخواند. این‌بار لب‌شکری بودنش را، لهجه‌ی آلمانی‌اش را، چانه‌ی زاویه‌دار و کم‌هوشی‌اش را مسخره می‌کنند. شلاق همیشه هست، تنها شکل عوض می‌کند. می‌خواهد از بار این تمسخر رها شود. معلم شدن را انتخاب می‌کند. می‌شود. اما انگار خودش هنوز این احترام به اصرار آمده را باور نکرده باشد، باز به دامن کارگری برمی‌گردد. این‌بار راه‌آهن. بیماری آواره و بیکارش می‌کند. بیکاری و آوارگی اراده‌اش را قوی‌تر می‌کند. تصمیم می‌گیرد یک‌سره خارج شود از دور سختی و دون‌مایگی. بعد قاضی می‌شود. بعد فرماندار می‌شود. بعد رهبر حزب می‌شود.

چه کسی از جنبش‌های کارگری می‌ترسد؟
در زمانی که قاضی جان پیتر آلتگلد حدودا چهل ساله دادستان ایالت می‌شود، اجرای حکم اعدام پنج شورشی در بند افتاده، چالش روحی عظیمی برایش ایجاد می‌کند. آیا رای قاضی پرونده عادلانه بوده؟ آیا هیئت منصفه، منصف بوده؟ در سال‌های اوج‌گیری سوسیالیسم و آنارشیسم، از استرالیا تا بریتانیا و فرانسه و امریکا، آن امریکای نوپای رهیده از جنگ داخلی، بی‌توقف در پی سرکوب هر اعتراضی بودند. کسی چه می‌داند چند نفر؟ می‌دانیم که ما وارد ماجرای پنج محکوم به اعدام می‌شویم. یکی از آن‌ها در زندان خودکشی کرده. سه نفر دیگر هم هستند که به زندان بلندمدت محکوم شده‌اند. این‌جا و وقتی پیتر از مصائب دوران سخت گذشته به آرامش دادستانی ثروتمند بودن رسیده، پرسش فردی او از عدالت نهاد حکومت امریکا، او را وارد کشمکش پایان‌ناپذیری با جامعه و حکومت می‌کند. آلتگلد می‌فهمد که وقتی حتی کلیسا در محضر سرمایه دست به سینه ایستاده، در حکومت بانک‌دارها، عدالت مفهوم غریبی‌ست. آن‌ها قیمت تو را پرداخت می‌کنند. اگر مقاومت کنی، قیمتش را پرداخت می‌کنی. و مردم، این توده‌ی اسیر، همواره به شکل رسانه درمی‌آیند. بانک‌دارها، کلیسا و صاحبان قدرت، پیشتر قیمت رسانه را پرداخت کرده‌اند. همه‌چیز، از مردم تا قاضی و هیئت منصفه، همه در جریان افتاده‌اند و فرصتی برای فکر کردن ندارند. آلتگلد حتی اگر بخواهد، کاری مگر می‌تواند انجام دهد؟

رای‌هایم کو؟ چه کسی بود صدا زد آلتگلد؟
آلتگلد فرماندار می‌شود. تصمیمی خلاف جریان می‌گیرد. به‌رغم لعن و نفرین گسترده، محبوبیتی بسیط هم قسمتش می‌شود. در راس حزب دموکرات کارزار انتخاباتی را رهبری می‌کند، تا از انتخاب کلیولند، که به‌قول او امریکا را به شرکت‌های خصوصی فروخته و روحش را به وال‌استریت، جلوگیری کند. اینکه می‌تواند یا نه چه اهمیتی دارد؟ وقتی در یکی از بهترین دیالوگ‌ها بین شیلینگ و دبز، کمی عمیق‌تر فکر می‌کنیم:
-او نمی‌تواند جانب کسی را بگیرد. دبز! متوجه نیستی که اگر جهت‌گیری کند کارش تمام است. تنها چیزی که می‌تواند بخواهد قانون است، نص قانون!
-آن قانونی که پارسونز را کشت. آن قانونی که ما را می‌زند، به ما گرسنگی می‌دهد، ما را می‌کشد، ما را تبدیل به حیوان می‌کند...
آن قانونی که شما را تبدیل به حیوان کرده، آیا می‌تواند به اصلاح امور امیدوار نگه‌تان دارد؟ مبارزه در چارچوب این نهاد، از همان ابتدا شکست‌خورده است. در جامعه‌ای که به قول لوسی پارسونز، در خطابه‌اش در صفحه 139 کتاب، "یک زن برای این روسپی می‌شود که این کار از مردن در اثر گرسنگی کمی بهتر است... و رشوه‌ای که به وجدانتان می‌دهید، اصلاحات است... زندان‌هایتان انباشته از زنان و مردانی خواهد بود که زندگی را به مرگ ترجیح می‌دهند و زندگی را طوری انتخاب می‌کنند که شما وادارشان می‌کنید، یعنی از طریق جرم." به این ترتیب، گویی هاوارد فاست که خود به احتمال یافتن علاج مدتی کمونیست بود و بعد از آن هم خسته شد، راه نجات را جایی بیرون از دموکرات، جمهوری‌خواه یا باقی تقسیمات نمایشی نهاد می‌بیند. راهی که خودش هم نمی‌داند.

بیا از واقعیت حرف بزنیم
گفتگوها در سراسر رمان خوب و پرکشش نوشته شده‌اند. احتمالا به‌خاطر همین خبرگی در دیالوگ‌نویسی باشد که هاوارد فاست، علاوه بر ده‌ها رمان و داستان‌کوتاه، بیش از بیست نمایشنامه و فیلم‌نامه هم نوشته است. احتمالا به این خاطر که این نیویورکی، مادری بریتانیایی و پدری اوکراینی دارد، به داستان‌های مهاجران امریکا علاقمند است. طوری که حتی رمان دیگرش "مهاجران" به شکلی جدی‌تر به وضعیت چنین آدم‌هایی می‌پردازد. ما فاست را در ایران کم‌تر می‌شناسیم. درحالي كه حدود 30 سال پیش فریدون مجلسی همین رمان مورد بحث و چند نوشته‌ی دیگر را ترجمه کرده. اما همین آمریکایی حالا و بعد از قریب سی سال از گنجه‌های خاک‌خورده بیرون کشیده شده و دوباره عرضه شده. ترجمه رمان هم خوب است. هرچند مثل همیشه شاید بشود چند کلمه‌ای را ایراد گرفت و مثلا گفت چرا فکر می‌کنید امریکایی‌ها هم به یک گیاه می‌گویند "درخت تبریزی"؟ اما در نهایت، ترجمه‌ی آقای مجلسی خوب و قابل اعتماد است. 
راستش را بخواهید هرگز گمان نمی‌کردم داستانی بر مبنای یک واقعه‌ی تاریخی یا یک زندگی واقعی، بتواند ذره‌ای جذابیت برایم داشته باشد. حالا شاید شما عاشق همچه داستان‌هایی باشید. من اما در گروه شما نیستم. همواره فکر می‌کنم اتفاقات واقعی یک‌باره واقع شده‌اند و تمام. این تاریخ است. چطور ممکن است در وضعیت نمایشی یا داستانی بازتولید شوند و جذاب باشند؟ آمریکایی یکی از این نوادر است برایم. قوانینم را به‌هم نمی‌ریزد، اما همچنانم امیدوار نگه می‌دارد. داستان واقعی جان پیتر آلتگلد، فرماندار ایلینوی. داستانی که از وضعیتی سیاه آغاز می‌شود، در تردیدی تلخ بسط می‌یابد و به حسرت ختم می‌شود. داستانی از جنگ داخلی امریکا تا تظاهرات کارگری ماه می و دادگاه و در نهایت مبارزات انتخاباتی و سازمان قدرت در آمریکای تازه استقلال یافته از شلاق بریتانیا. البته، شلاق هميشه هست، تنها شكل عوض مي‌كند.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «آمریکایی‌بودن»؛ مروری بر رمان آمریکایی نوشته هاوارد فاست
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: