شهرستان ادب: زکریا اخلاقی از شاعران خوب کشورمان است که اشعار آیینی و عرفانی او مورد توجه منتقدان و مخاطبان قرار گرفته است. حسنا محمدزاده، شاعر و منتقد، در یادداشتی به بررسی اشعار این شاعر انقلابی پرداخته است.
اصطلاح غزل، ابتدا مخصوص اشعار غنایی و سرودههای آهنگین عاشقانه بوده است که آن را غالباً با ساز و آواز میخواندهاند و از قدیمترین ازمنه همراه و بهموازات تغزل، توسط گویندگان فارسی سروده میشده است. دربارۀ پیدایی غزل در شعر فارسی این گمان نیز وجود دارد که یا از غزل عربی اقتباس شده و یا از نوعی ترانههای موجود از قبل از اسلام ریشه گرفته است.
اولین غزلیات فارسی را باید در آثار شاعرانی چون شهید بلخی (وفات: 325 ه،ق) و رودکی سمرقندی (وفات: 329 ه،ق) سراغ گرفت. در نوع غزل از لحاظ معنی و مضمون نیز بهمرور ایام، تحولی بزرگ روی میدهد و از آن زمان که معانی عالی اخلاقی و مضامین دلپذیر حکمت و عرفان داخل شعر فارسی میگردد، انواع شعر مخصوصاً نوع غزل از صورت محدود سابق بیرون میآید و در بیان معانی عالیتر از آنچه غزلسرایان عاشقپیشه گمان کردهاند، بهکار میرود. نظیر اغلب غزلیات سنایی غزنوی، فریدالدین عطار، جلالالدین مولوی و دیگر شاعران عارف [1]و البته در عصر حاضر، غزلیات زکریا اخلاقی:
چه نزدیک است جنگلهای لاهوتی، نمیبینی
تجلیهای دور از دست آن طاووس در دست است
سحر از گریههای روشن همسایه فهمیدم
که کاری تازه در مضمون یاقدّوس در دست است
یک
«زکریا اخلاقی» شاعری است با شعرهایی خاص و منحصر که بارزترین وجهشان منظومۀ فکری و رویکرد عرفانی متفاوت شاعر است؛ بهعلاوۀ توجه ویژۀ او به صورت شعر، آن هم با انتخاب ردیفها و قافیههای خاص، وزنهای بدیع، مطلعها و مقطعهای جذاب و ترکیبها و تصاویر خیالانگیز، بهطوریکه اگر اندیشهورزی شهودانه و جان شعر او را هم نادیده بگیریم، جسمش سخنها برای گفتن دارد مانند تصویر متفاوت این بیت:
رشتۀ خونی که دوش از سوزن خنجر گذشت
اطلس دامان سنگر را به گلدوزی گرفت
ابیات غزلیات اخلاقی از نظر محتوایی، منسجم و بر سیری مشخص قرار میگیرند. بهعبارتیدیگر شعرها در طول، شکل میگیرند.
در این مجال میکوشیم به تحلیل جهان درون ذهن شاعر و بررسی روابط میان ساکنان آنجا و آنچه محتوای اثر را شکلمیدهد بپردازیم، با تمرکز بر این موضوع که او برای سرودن، بیشتر به ظرفیتهای لاهوتی غزل توجه داشته است:
ای ساکنان قریۀ سرسبز انبساط
این بیشمار رشتهقنات از کدام سوست
گلها تمام بوی گل لاله میدهند
ای گلفروش، شط فرات از کدام سوست
اینها فضاهایی نیستند که برای همه قابل تجربه باشند، از اینرو غزلهای اخلاقی علیرغم فرم سنتی، فضا و دنیایی کاملاً نو دارند و میتوان حتی به آنها لقب فرامکان یا فرازمان داد.
درون شاعر میتواند کارگاه تولید معنا باشد. معناهایی که هربار با یکی از تجارب بنیادین بشر همسو میشوند. گاه میتوانند ترسیمی از معنای این تجربه باشند که «جهان هیچ در هیچ است»، گاهی معنای این تجربه که در برابر «وجود مطلق» قرار داری، گاهی معنای تجربۀ «عدم» و گاهی «عشق»، همۀ این تجربهها میآیند و میروند و معناهای متنوعی را شکل میدهند. دکتر شفیعیکدکنی در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه» در اینباره میگوید: «آنچه در ضمیر عارفان میگذشته و ما آن را حال یا حالات ایشان میخوانیم و عوام مردم نیز دربارۀ بعضی اشخاص میگویند آدم باحالی است، امری است بههرحال درونی که جز از رهگذر ظهورات «قولی» و «فعلی» ایشان به هیچروی قابل بحث و تحقیق نیست. یونگ مجموعهاعمال روح انسان، یعنی مافیالضمیر او را در چهارمقوله طبقهبندی کرده است و حصری است کاملاً علمی و محال است که بتوانیم نوع پنجمی بر آن بیافزاییم. از نظرگاه یونگ، حالات انسان یا هیجان است یا احساس است یا اندیشیدن است و یا شهود. علم، امروز نشان داده است که از میان این چهارعملکرد روح، تنها اندیشیدن است که میتواند تبدیل به امری زبانی شود. آن سهعملکرد دیگر، اموری غیرزبانشناسیکاند و پذیرفتهایم که عارفان چهبسیار از نشاندادن احوال خویش عاجز بودهاند و از ناتوانیهای زبان شکایت کردهاند[2]. بااینحال جز از طریق اندیشیدن در گفتار شاعر، وسیلهای برای ورود به دنیای روحیاش نداریم».
دو
با کمی تأمل در غزلهای اخلاقی درمییابیم که عرفان این غزلها شباهت چندانی به اشعار سنایی و عطار و مولوی و... ندارد. چهبسا اگر مولوی و سنایی هم در دنیای تلفیقشده از سنت و مدرنیته و علم و خرافات امروز میزیستند، دیگر به آن شکل نمیسرودند. غزلهای زکریا اخلاقی آیینهای است از زیست معنوی و دریافتهای منحصر به خود او، آن هم در روزگار وارونگیها، دنیایی که مدام اخبار قتل و غارت و کلاهبرداری در رسانهها پخش میشود و از منظر شاعر، این روزها دنیا، دنیای آب و رنگ است:
وقتی که صبح آب و رنگ اینجا بغل وا کرد
از قبض و بسط این دقایق رفته بودم من
ای ابتهاج پیش از این، اکنون دلم تنگ است
ای کاش بر رفتار سابق رفته بودم من
عطر و بوی چنین عرفانی در دنیای امروز، کمتر به مشام میرسد. شهید آوینی در کتاب «حلزونهای خانهبهدوش»، به زیبایی به تفاوت میان عرفان اصیل و عرفان بدلی اشاره میکند: «بهراستی این کدام عرفان است که خروش سازهای سنتی را بدان نسبت میدهند؟ این کدام عرفان است که فقط با خرامیدنی کبکوار و غمزههای بصری و کرشمههای روشنفکرمآبانه و مختصری ریای خالصانه میتوان به آن دست یافت. هرچند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پای بساط دود و دم و پیالههای پیدرپی بگذراند و کپۀ مرگ را هنگامی بگذارد که خروسها سبوح قدوس میگویند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل دیو خرناسه بکشد و... چه میگویم؟ این کدام عرفان است که نهتنها با کفر و شرک و الحاد جمع میشود که اصلاً با اعتقاد به خداوند و معاد باطل میگردد؟ این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسانهاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحات بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست. لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ مانند علم و آزادی و عقل و سیاست از معنا تهی کردند و در پوستۀ ظاهری آن هرآنچه خواستند ریختند و کسی هم نتوانست دم برآورد»[3] و به قول شاعر:
حالا همین انسان که روزی تا صفای سیبها میرفت
در قبض و بسط لحظهها درگیر خواهشهای بغرنج است
این زندگیهای ملالانگیز از عرفان و گل خالی است
دنیا مجال مصلحتاندیشی مردان شطرنج است
پس عجیب نیست اگر عرفان، که ساحت مقدسی است و جز اهل دین را نمیپذیرد، عرصهای شود که هرکس خود را بدان منتسب بداند. از اینرو تجربهای واقعی و خالی از تقلید و خودنمایی در حوزۀ عرفان، در دنیای امروز کمتر یافت میشود و اگر باشد، حرفها برای گفتن دارد. مسلم است که وقتی شاعر، خلوت معنوی نداشته باشد، نمیتواند با کمک واژگان، فضایی عرفانی بیافریند. بهعبارتدیگر برای شعر عرفانی گفتن، استفاده از اصطلاحات عرفانی لازم است، اما کافی نیست و مهم زیست معنویِ شاعر و کشفهای اوست، آنچه ردپایش در شعرهای اخلاقی نمایان است.
عرفان در دنیای امروز از بُعدِ اندیشگی، مؤلفههای وجودشناختی، انسانشناختی و اجتماعی خاصی دارد و بهناچار باید با عرفان سنتی، تفاوتهایی داشته باشد.
سه
عرفان مدرن، عرفانی است که در پی بازخوانی انتقادی سنت ستبر عرفانی است و از نگرش و سلوک عرفانی در جهان راززداییشدۀ کنونی سخن بهمیان میآورد و با تأکید بر تقابل میان «باخودی» و «بیخودی» در سنت عرفان اسلامی، به نقد مفهوم «فنا» پرداخته و سویۀ انسانشناختی و سلوکی خاص به خود دارد.[4] بهعبارتدیگر عرفان مدرن، حاصل نفسکشیدن در دنیای مدرن است و مؤلفههای آن بر همین اساس شکل میگیرند. «عرفان مدرن، قرائت عرفانی و معنوی امروزی از دنیای پیرامونی خود است و میتوان در تقریر و بسط سویههای مختلف عرفان مدرن، از اشعار سهراب سپهری بهره برد»[5]. هرچند که سهراب بهظاهر با فقه چندان مهربان نیست و دیدن زیباییِ نارون را به خواندن فقه ترجیح میدهد:
من به اندازۀ یکابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
ـدختر بالغ همسایهـ
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند.[6]
با این وجود، عرفان در شعر او حالوهوایی متفاوت با تجربههای گذشته و فضایی کاملاً مدرن دارد، اما در عین مدرنبودن، گاهی به مواردی برمیخوریم که پیشتر در شعر مولانا با آن مواجه شدهایم، آن هم در مرحلۀ کشف حقیقت و حقالیقین، جایی که بهناگاه «من» وجودی شاعر غایب میشود و تنها حضور حق است که صدایش را از زبان شاعر میشنویم. بهعبارتدیگر «من» که گویندۀ شعر است، صفاتی را به خود نسبت میدهد که برای انسان محال است. از این جهت مخاطب، متوجه تغییر اولشخص شعر میشود و میفهمد که این «من» همان «من» آشنای همیشگی نیست. مانند ابیات زیر که در آن حقتعالی در مقام «من» با مولوی یا هرسالک عاشق در مقام «تو» سخن میگوید، اما درواقع گویندۀ شعر مولوی است[7]:
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمۀ حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
بهعاقبت به من آیی که منتهات منم[8]
همانطور که «من» شعر سهراب، ناگهان تغییر میکند و میگوید: «باد را نازل کردیم...» و میتوان دریافت که بههرحال گفتمان سنت دینی در تاروپود سالک مدرن هم رسوخ کرده است و گاه و بیگاه بهسراغ او که در دنیای رنگرنگ امروز زیسته، میرود و در شعرش جلوه میکند:
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخۀ بالای سرم چیدم، گفتم:
چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟
میشنیدم که به هم میگفتند:
سحر میداند، سحر.
سر هرکوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانههاشان پر داوودی بود.[9]
به تعبیر دیگر، سالک مدرن در پی احراز معنا و آرامش وجودی خود به سنتی که در آن بالیده هم بیتوجه نیست. گویی عرفان سنتی مانند چشمهای است که از دل تاریخ، جاری شده و به دنیای امروز رسیده است. پس میتوان از این چشمه برای معنابخشیدن به زندگی بهره برد و درعینحال تجربههای باطنی و اگزیستانسیلِ[10] خود را هم ذیل آن معنا کرد. حتی به مناسک دینیای چون نماز و روزه هم میتوان بهگونهای زیباشناسانه نظرکرد. به قول سهراب «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید» و به تعبیر دکتر شفیعیکدکنی، عرفان چیزی نیست مگر نگاه جمالشناسانه نسبت به الهیات و دین[11] و از طرفی سلوک شاعر از خلوت و عزلت و مناجات شروع میشود، چنانکه زکریا اخلاقی میگوید:
روزهدار مذهب ذوقیم اگر افطار نزدیک است
انبساط سفرۀ نانهای قدسی را تعارف کن
و:
یارب این بانگ خوش از حنجرۀ شرقی کیست
چه کسی پشت در بسته مرا میخواند؟
بادهنوشان سحر! چشمۀ تجرید کجاست؟
آشنایی سر گلدسته مرا میخواند
آنچه پیش از این در شعرهای سهراب هم دیدهایم:
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو.[12]
چهار
اخلاقی در اکثر قریببهاتفاق ابیاتش برای پرورش مضامین، با طبیعت و اجزای آن همسو میشود و با همان شور و هیجانی که بدایع و زیباییهای طبیعت را به تصویر میکشد از طوفان و آوازخواندن سنگها هم یاد میکند و پای سخن را به عرصۀ مبارزه میکشاند. بهعبارتدیگر از مؤلفههای وجودشناختی به مؤلفههای انسانشناختی و اجتماع میرسد، اما در همۀ اشعار حتی آنهایی که بر پایۀ انتظار، اعتراض، شهادت، آزادی و... هم شکل گرفتهاند، رگههایی از عرفان نمایان است. مثلاً در غزلی با شروع و سیری عرفانی به مضامینی با حالوهوای مقاومت میرسیم:
چون شب معراج، قبلهگاه دوردست ما گلافشان است
وادی توحید در وفور چشمههای فیض رب زنده است
فصل طوفان است، سنگها در دستها آواز میخوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است
از دیگر مضامینی که زکریا اخلاقی در شعرش بسیار به آن پرداخته، انتظار و جاذبههای عصر ظهور است. گاهی دیده میشود که در شعری، مفاهیم عرفانی و انتظار درهمتنیده میشوند و غزلی با شروع عارفانه به انتظار ختم میشود، چنانکه از موعود منتظر با تعبیر «عاشقترین ذات» یاد میکند. کسی که مژدۀ طلوعش را از سمت میقات دادهاند.
میبینیم که در طول شعر، اصطلاح «خرابات» از نظر شکل هم نقش پررنگی دارد. چیزی که آن را از سایر مشخصهها آسانتر میتوان بازشناخت، بهدلیل ویژگی موسیقیایی برجستهای که در آن بهچشم میخورد: قافیهها مختوم به «ات» یعنی علامت جمع مؤنث عربی هستند و در طول شعر تکرار میشوند، اولویت هم با واژههای دینی مثل «میقات»، «روایات»، «مناجات»، «ذات» و... است:
اشارات زلالی از طلوع تازۀ نرگس
پیاپی میرسد از سمت میقاتی که میگویند
و خاک ـاین خاک شاعرـ آسمانی میشود کمکم
در استقبال آن عاشقترین ذاتی که میگویند
به استثنای برخی اشعار که ظاهراً به آغاز دوران شاعری او برمیگردند و زبان خاص و منظومۀ فکری معینی ندارند، میتوان گفت در سایر شعرها نگاه متفاوت شاعر به خدا، انسان و هستی بهمنزلۀ قلب تپندۀ شعر اوست؛ آنچه که به جسم کلامش جانی تازه بخشیده است. اخلاقی میتواند آنچه در درون دارد را با صداقت نمایان کند، آن هم نه از رهگذر دینداری جماعت که از رهگذر دین خود و با برداشتهای تجربی خاص خود.
.[1]انواع ادبی و آثار آن در زبان فارسی، صفحۀ 44 و 45
[2]. زبان شعر در نثر صوفیه، صفحۀ 25
.[3] حلزونهای خانهبهدوش، صفحۀ 4
[4]. فلسفۀ لاجوردی سپهری، صفحۀ 91ـ92 و 231
[5]. «عرفان مدرن؛ چالشی نو در برابر عرفان اسلامی (بازخوانی عرفان مدرن و نقد سویۀ انسانشناختی آن)» مقالهاب از محمدجواد رودگر
[7]. رجوع کنید به مقالۀ «نگاهی اجمالی به شعر و اندیشۀ مولوی» از دکتر تقی پورنامداریان
[10]. در بعضی موارد اگزیستانسیالیسم با پوچگرایی اشتباه گرفته میشود در حالیکه با آن متفاوت است، پوچگرایان عقیده دارند که زندگی
[11]. رجوع کنید به مقالۀ «عرفان، نگاه هنری به الهیات» از دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی.
[12]. هشتکتاب، صفحۀ 179.