شهرستان ادب: امروز سالگرد درگذشت نویسندۀ بزرگ آمریکایی، ارنست همینگوی است. به این بهانه یادداشتی میخوانیم از خانم فاطمه فهیمی که به مهمترین آثار این نویسنده نگاهی گذرا داشته است:
برای نویسندهای که کلمههایش از واقعیتهای ملموس زندگی نشأت میگیرند، اصلاً عجیب نیست اگر ردای پرشکوه زبان ادبی را زمین بگذارد و واقعیت را بیپرده، عینی و موجز به سطرها بنشاند.
دوربینها و تیترهای درشت، ارنست همینگوی، نویسندۀ بهنام آمریکایی را بیش از آن که پشت میز کارش، کنج یک اتاق آرام روایت کرده باشند، در دل فراز و نشیبهای زندگی ماجراجویانهاش دیدهاند. نهتنها عکسهای رابرت کاپا، یکی از مهمترین عکاسان خطوط مقدم جبهههای جنگ جهانی و جنگ داخلی اسپانیا، که نامههایش خطاب به جیانفرانکو ایوانچیک ایتالیایی هم آینۀ تمامنمای زندگی ماجراجویانۀ اوست.
ارنست میلر همینگوی، متولد ایالت ایلینوی آمریکاست. او نویسندگی را با روزنامهنگاری آغاز کرد و در کنار نوشتن داستانهای کوتاه، مدتی گزارشگر جنگ بود. علاوهبر نویسندگی، شکار و خدمت در ارتش را هم در رزومۀ کاری خود دارد. ردّپای زیستههای پر حادثۀ همینگوی در نوشتههای او مشهود است. نیروی داوطلب جنگ جهانی اول و رانندۀ آمبولانس صلیب سرخ، در حالی از «وداع با اسلحه» مینویسد که هنوز جای ترکشهای بمباران اتریشیها را به یادگار دارد و برآن است تا مثل دیگر نویسندگان نوگرای «نسل ازدسترفته»، بیزاریاش از جنگ را با نشان دادن چهرۀ سیاه آن برای خواننده ترسیم کند و از زبان «سربازان مجبور» سرخوردگی از جنگ را به چالش بکشد:
« اگه ترس از این نبود که اینجور به روزگار خانواده آدم بیارن، هیچکس حمله نمیکرد.»
وداع با اسلحه، ترجمه نجف دریابندری
تجربۀ بودن در میدان جنگ، تنها منجر به نوشتن وداع با اسلحه نشد، «زنگها برای که به صدا درمیآیند» نیز، نشأت گرفته از همین تجربیات اوست. این داستان سرگذشت سربازی آمریکایی است در جریان جنگ داخلی اسپانیا، که مسئولیت منهدم کردن پلی که بر سر راه دشمن قرارگرفته به او واگذار میشود. در این داستان هم ردّپای شخصیتهای واقعی زندگی همینگوی به وضوح دیده میشود.
از دیگر آثار پرفروش همینگوی میتوان به «خورشید همچنان میدمد» اشاره کرد و «برفهای کیلیمانجارو» که ماحصل زندگی او در مناطق آفریقایی و آمریکای لاتین است؛ اما شاید دنیای ادبیات بیش از هر چیز او را به آخرین شاهکارش میشناسد: «پیرمرد و دریا».
صیاد و شکارچی کارکشته، که سالهاست روی قایقش «پیلار»، پیرمرد ماهیگیر را زندگی کرده است، سانتیاگو، شخصیت اول کتابش را، با آرزوی صید بزرگترین ماهی عمرش روی قایق مینشاند و خواننده را پابهپای پیرمردِ صیاد، وسط آبهای عمیق سرگردان میکند، امید میبخشد و ناامید میکند. همینگوی اگرچه فقط تلاش کرده «یک پیرمرد حقیقی را در برابر یک ماهی حقیقی در یک دریای حقیقی» نشان بدهد، اما سانتیاگو با آن اسکلت عظیمالجثه نیزهماهی که خستگی جدال سنگین چند روزهاش را تا ساحل میکشد، نه تنها همۀ اهالی ساحل، که نظر منتقدین زیادی را هم به خود جلب کرد و گام بزرگی برای دریافت نوبل ادبیات 1954 شد.
همینگوی نظرات منحصربهفردی در مورد تکنیک نوشتن دارد که از آن با عنوان کوه یخی[1] یاد میکند. او تحتتأثیر نگاه مینیمالیستیاش در نگارش که ماحصل تجربۀ خبرنگاریاش بود، معتقد بود حذف هوشمندانه از افزودن ارزشمندتر است. معانی عمیق داستان نباید به شکل مشهودی در سطح نوشته مطرح شوند، بلکه باید به شکل ضمنی دریافت شوند، همانطور که مواجهۀ ما با کوه یخ تنها دیدن قسمت کوچکی از سطح بیرونی آن است. «هرچه از بدنۀ داستان بیشتر حذف کنیم، کوه یخ قویتر میشود. قدرت داستان در چیزهایی است که نویسنده میداند، اما فاش نمیکند.» در این نگاه، اگر نویسنده چیزی را ندانسته حذف کند، در داستان او خلأ و حفره ایجاد میشود.
از سال 1976 م. جایزهای به نام این نویسنده بزرگ آمریکایی ثبت شده است. «جایزۀ قلم همینگوی» که توسط همسر او تأسیس شده، هر ساله به «نخستین کتاب یک داستاننویس» که پیش از آن کتاب داستانی بلندی منتشر نکرده باشد، تعلق میگیرد.