شهرستان ادب به نقل از فارس: عکس؛ هنر عکاس در یافتن و انتخاب یکقاب زیبا از جهان برای ثبت تصویری منفک از پیرامون قاب است، شعر؛ پیوند لحظه با معناست برای خلق یک آنِ شورانگیز فارغ و داستان؛ زندگی است. داستان، خود زندگی است.
هرروز ماجرایی دارد و هرلحظه معنایی. زندگی ما هرلحظهاش روایتی است که تقاطع داشتهها و نداشتههای ماست و قصه و روایت در جهان خیال، زندگی و خود ما را میبرد به جایی که باید باشد، جایی که رؤیا و تخیل آرزویش را دارد. ما با قصه، قهرمانی میکنیم که این حس را در زندگیمان تکثیر و تزریق نماییم. ما با قصه آنچه میخواهیم را داریم.
مخاطب قصه در یکقرار ناگفته و نانوشته، خود را قهرمان داستان میپندارد و روحش را و چهبسا جسمش را با ماجرا همراه میکند و این بر گردۀ قصه و داستان است که داشتههای قهرمان را در روح و جان مخاطب تکثیر کند و نداشتههای مخاطب را از او بگیرد و بهجای آن، امید و راه روشن را پیش رویش بگذارد.
«قطاری از کلمات» کاروان قصههای روشن است؛ قصههایی از متن و بطن زندگی. کتابی که خودِ نوشتن و قصهگفتن، ماجرا و مسئلۀ قهرمانش میشود.
این کتاب، قطاری است که راویاش دست ما را میگیرد و کوپهبهکوپه جلو میبرد و آدمها را با زندگیشان نشانمان میدهد. قصه آدمها را زندگی و زندگی آدمها را تبدیل به قصه میکند.
باری در کوپهای با دختر کوچکی که مادرش را از دست داده و معلم جوانی که قصه میگوید و قصه مینویسد، آشنا و همراه میشویم؛ که معلم، دختر را از عالم واقعیت به داخل قصهاش میکشد و او را مینویسد. برای دختر، اما قصه تبدیل به واقعیت و زندگی و عاطفۀ مادری میشود و معلم را مادر خود میبیند.
معلم مینویسد از آنچه دیده از دختر کوچک و آنچه باید باشد را با دانشآموزانش گامبهگام میسازد. گویی قصه، آدمها را مینویسد و میسازد.
مرز قصهگفتن و زندگیکردن در این کتابِ صمیمی و پاک، مرز باریکی است که گاهی نویسنده و حتی مخاطب دوست دارد همین مرز باریک را هم نادیده بگیرد و بگوید و بخواند که قصه همان زندگی است و زندگی چیزی جز قصههایی که ما میبافیم، نیست.
نویسنده ماجراها را با یکفرم زیبا و منطقی و باورپذیر که از خود قصهگویی گرفته، بههم گره میزند و هیچماجرایی را منفرد رها نمیکند. مثلاً وقتی پدر دختر کوچکی که در کوپۀ قطار روایت کرده، شب برای دخترش قصه میگوید؛ قصۀ دختر کوچکی که در پارک کنار پیرمردی تنها مینشیند و با او انس میگیرد و زمانی که دختر از آن شهر میرود، قول میدهد که برای پیرمرد نامه بنویسد و هیچوقت انتظار آن پیرمرد برای دریافت نامهای از سوی دختر به سر نمیآید تا این که از دنیا میرود. نویسنده، این قصه که پدر دختر از روی کتابی برای دختر کوچکش روایت کرده را با زندگی واقعی معلم پیوند میدهد، آنجا که: همان معلم نویسنده که در کوپۀ قطار با دختر کوچک آشنا شده، وقتی برای پرسوجوی وضعیت کتابها داخل کتابفروشی میشود، فروشنده میگوید: «خانم نویسنده! دختری برای شما و کتابتان نامهای فرستاده» و میفهمیم که نامه از سوی همان دختری که داخل پارک با پیرمرد انسگرفته برای معلم ارسال شده و آنجا ادامۀ قصهای که پدر برای دختر تعریف کرده تا شب آرام بخوابد، در واقعیت ساخته و روایت میشود.
یعنی نویسنده بهزیبایی و باشیوهای نرم، مرز بین قصه و زندگی را برمیدارد و شما هردو را حاضر و مؤثر میبینی؛ هم قصه را و هم زندگی را و شخصیتها به درستی برای تولید معنا نقشهای خود را بازی میکنند. دختر کوچکی که مادرش را ـیعنی کسی که بچه را با قصه آرام میکند و میخواباندـ از دست داده و حالا با معلمی که قصه مینویسد، آشنا میشود و آرزو میکند که او مادرش باشد.
آن که قصه میگوید و قصه میآورد، پیام آورده و پیامرسان است، او مادر است. آرام میکند و هدایت مینماید. آن که قصه میگوید و مینویسد، هادی و پیامبر است.
و یا در ماجرای عمهمهوان و شوهرش که بچهدار نمیشدهاند و قباد را به فرزندی گرفتهاند و اکنون سالهاست که قباد به خارج سفر کرده و شوهرِ عمهمهوان هم ناپدید شده، آنجا هم نویسنده با زیبایی تمام و با یکطراحی نرم و دوستداشتنی، نوجوانی را خلق کرده که بیش از زندگی واقعی و درس و مشق منجمدکنندۀ ذهن و کُشندۀ تخیل، به قصهخواندن و قصهنوشتن علاقه دارد. این نوجوان کسی است که از طرف عمهمهوان برای قباد، نامه مینویسد و این پسر بیش از تعامل با دیگران و بیش از زندگی در چارچوب تعیینشدۀ مدرسه و خانواده، هزارتوی خودش را دارد و با تخیلش زندگی میکند. قصۀ خودش را مینویسد و آن را زندگی میکند.
او میگوید برای من پیرها مثل کتاب هستند و هردوست تازه برایم یککتاب جدید است. در نظام آموزشی مرسوم، پدر نیز مانند دیگران فکر میکند فرزنش بیمار است و برای این مدل زندگی میخواهد او را به دکتر در شهر ببرد و گناه پسر این است که رؤیا دارد و با تخیلش دنیایی رؤیایی برای خود ساخته است. او با نوشتن قصه، روشی برای بیان دلتنگیهای خودش و عمهمهوان برگزیده است و در اوقات و احوالش خیال و زندگی، مرتب مانند رفتوبرگشت موج و نسیم، در ساحل و دشت به ساحت هم رفتوآمد دارند.
نوجوانی که از نظر دستگاه تحلیلی خشک و بسته و محدود آموزش مَدرَسی، باید فقط درس و مشقهایش را انجام دهد به تشخیص پدر بیمار است، ولیکن او زندگی و دنیای خودش را دارد و رؤیاها و آرزوهایش را زندگی میکند.
ویژگی بارز کتاب «قطاری از کلمات» بهرسمیتشناختن ذهن و تخیل کودک و نوجوان است؛ یعنی آن چیزی که گاهی همۀ زندگی یککودک یا نوجوان است را ارزشمند و مؤثر و سازنده تلقی میکند. برای یککودک هرچه در پیرامونش هست، واقعیت دارد و واقعیت را آنگونه که میفهمد، میشناسد.
قصه وارد زندگی راوی میشود و او سررشتۀ کار را دست میگیرد و از نخ رؤیا و تخیل برای خودش تنپوشی میبافد که آرزویش دارد و از داشتنش لذت میبرد.
وجه دیگر کتاب، حرکت اصلاحی قصه است در جهان واقعیت که نویسنده با شیوهای دلنشین و خوشساخت، قصه را مصلح اوضاع معرفی میکند. آنجا که راوی تنها امید و پناه ارتباط عمهمهوان با پسرش اقبال میشود که سرنوشتی نامعلوم دارد و کمکم این خود راوی است که در جای اقبال مینشیند تا روح و روان عمهمهوان آرامش گیرد و یا جایی که دختر کوچکی که مادرش را از دست داده و رنگوبوی مادر را در معلم قصهنویس و قصهگو درمییابد و قصه، واقعیت و خیال را در زندگی آنها به پیوند عاطفی میرساند. همۀ اینها، کتاب «قطاری از کلمات» را بهعنوان یککتاب شاخص و ارزشمند از منظر فنی و محتوایی و فرهنگی به مخاطب معرفی میکند.
وقتی صحبت از اثر تألیفی میشود، منتقد و کارشناس از مؤلفۀ ایرانیبودن و ایرانینوشتن میگوید و مینویسد، ولی مسئلۀ مهم این است که، آنچه مقدم بر گفتن و نوشتن با صفت ایرانی است، ایرانی زیستن است، ایرانی اندیشیدن است. لذا هنرمند و از میان رشتههای هنری، هنر روایتگری جهان و زندگی، بیش از هرچیز به زیست فرهنگی و آن هم فرهنگ خویش نیازمند است. هنرمند مؤلف تا با فرهنگ میهن خود مأنوس نباشد و از ذخیرههای آن بهره نبرده باشد، اثرش مایهای از ایرانیبودن را عرضه نخواهد کرد.