شهرستان ادب: شاید شما هم اسم کتاب «ملت عشق» را شنیده باشید و یا حتی آن را خوانده باشید. کتاب معروفی از نویسندۀ ترک «الیف شافاک» که از پرفروشترین کتابهای ایران است. هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولانا جلالالدین، شاعر نامی ایرانی است. به همین مناسبت یادداشتی میخوانیم از مجید اسطیری که به نقد و بررسی رمان ملت عشق پرداخته است:
چندی پیش فرصتی دست داد تا در مراسم سماع یکی از فرقههای صوفیه شرکت کنم. قبل از این که به خانقاه برسیم، قلبم در حال تپش بود و پیشاپیش سماع را آغاز کردهبود!
وقتی به خانقاه رسیدیم، هیجان و شگفتی من در اوج بود. وارد خانۀ بزرگی شدیم که مملو از جمعیت بود و مشتاقان برای شنیدن سخنان پیر نشستهبودند. همهچیز به نظرم خاص و عجیب میرسید تا این که پیر و مرشد شروع به صحبت کرد. او به جمع ما خوشآمد گفت و سعی کرد پیش از آغاز سماع با نگاهی امروزی، ساده و نسبتاً علمی دربارۀ مفاهیم این رقص عرفانی صحبت کند. صحبتهای پیر (که بیشازاندازه هم طول کشید!) آب سردی روی آتش هیجان من و دوستانم بود. انگار صفحۀ ویکیپدیای «سماع» را باز کردهبودیم، یا داشتیم یک کتاب از سری «دامیز» دربارۀ سماع میخواندیم!
خدا را شکر حرفهای پیر (که حتماً متوجه شدهاید چندان هم پیر نبود!) تمام شد و سماع سرگرفت. آن ولولۀ پرتکاپو هیچ شباهتی به توصیفی که پیر میکرد، نداشت. هیچ! اصلاً آن کلمات و عبارات سادهسازیشده قادر به وصف آنچه میدیدیم نبود.
رویکرد سادهسازی تجربیات فرهنگی یک رویکرد فراگیر در امور مختلف زندگی ماست. هر جا که پای یک میراث فرهنگی وسط هست، عدهای گمان میکنند موظف هستند وارد گود شوند و زبان پر تعقید یک زیست فرهنگی عمیق را به زبان سطحی مناسب توریستها فروبکاهند.
اما آیا میراث فرهنگی ما اینگونه به پدران ما منتقل میشدهاست؟ آیا در مکتبخانهها یا در غرفههای خانقاهها یا حجرههای مدارس علمیه، یک «میرزا» یا «مرشد» یا «مدرس» موظف بود تجربیات حاصل زیست عالمانه یا عارفانه را تکهتکه یا سادهسازی کند؟ این رویکرد توریستی در ترویج میراث فرهنگی ما و از آن جمله ادبیات هر روز پررنگتر میشود.
یکی از رمانهای پرفروش ایران و جهان در سالهای اخیر رمان «عشق» از نویسندۀ ترکتبار «الیف شافاک» است که نسخۀ انگلیسی آن با نام «چهل قاعدۀ عشق» و نسخۀ فارسی آن با تصرف فراوان مترجم با نام «ملت عشق» منتشر شدهاست. شاید بتوان گفت استقبال از این اثر در سراسر جهان و حتی در خود ترکیه بینظیر بودهاست؛ اما چرا؟
ابتدا ببینیم ویژگیهای رمان ملت عشق چیست. این رمان دارای دو خط روایت است؛ یکی مربوط به زندگی مولانا جلال الدین بلخی، عارف بزرگ ایرانی. آنچه از زندگی مولانا روایت میشود را در رمانی میخوانیم که نویسندهای درویشمسلک و سرگردان به نام «عزیز زاهارا» نوشته و زنی به نام «الا» در حال ویراستاری آن است. دومی مربوط به زندگی نسبتاً کسلکنندۀ الای میانسال و درگیر با خیانتهای شوهر و بیتوجهی فرزندانش است. زنی یهودی و امریکایی، زنی معمولی و خانهدار که بهطورتصادفی قرار میشود رمان عزیز زاهار را ویراستاری کند.
آنچه تا به حال در نقد رمان ملت عشق منتشر شده، بیشتر ناظر به روایت اول، یعنی روایتی است که خانم شافاک از زندگی مولانا به دست میدهد. اکثر نقدهای منتشر شده در وب و مجلات حاکی از این هستند که مخاطبان آشنا با اندیشهها و جهانبینی مولانا ملت عشق را اثری غیرقابل استناد و دارای اغلاط تاریخی میبینند. شاید تعداد اشتباهات تاریخی اثر چندان چشمگیر نباشد، اما لااقل میتوان این را گفت که نگاه نویسنده به میراث تاریخی تصوف و شخص مولانا نگاهی توریستی و سطحی است. الیف شافاک با مولانا همان کاری می کند که آن پیر با سماع میکرد: سطحیسازی!
مولانایی که الیف شافاک میسازد و میپردازد، مناسب گذاشته شدن در موزه است. دکتر داریوش شایگان دربارۀ تفاوت منظر «توریست» با «زائر» مینویسد:
«نگاه توریست، نگاه موزهای است؛ نگاهی است از دور و با فاصله. این نگاه، نگاهی بیگانه است. در این نگاه، فرهنگ و هنرِ مقدس، بیسیرت شده و به کالای تجاری بدل میشود. در نتیجۀ این نوع نگاه، خشوع و خضوعی که در زائر شاهدش هستیم، به کنجکاوی توریستی تنزل مییابد و شوق خلوت به تشدید لذت بدل میشود. جهانِ مأثورات و سنتهای فرهنگی، در نظر توریست، صرفاً ابژۀ تماشاست. زائر با چشم سِرّ میبیند و توریست با چشم سَر. توریست نگاه محاسبهگرانه دارد، اما نگاه زائر، نگاهی بیغرض است. زائر غرق در امر مقدس میشود. او جز این هدفی ندارد و اجازه نمیدهد که اغراض، حجاب دیدگان او شوند. نگاه محاسبهگرانۀ توریست موجب میشود که وی پدیدهها را به صِرفِ «جالببودن» یا «غرابتداشتن» مهم بداند. این شگفتی و غرابت است که برای توریست لذت به ارمغان میآورد، اما زائر میخواهد با تجربۀ امر مقدس به بهجت درونی برسد. لذا سفرِ زائر حکم سیر و سلوک را دارد، اما سفرِ توریست برای کسب لذت است. سفر زائر نشانۀ دلگسستن از دنیا و رسیدن به وارستگی است. او با این سفر نشان میدهد که میلی به ماندن در سرای دنیا ندارد. سفر برای زائر، حکم سیر و سلوکی را دارد که نهایتاً به تزکیه و تصفیۀ او منجر میشود. زائر نمیخواهد چیزی به خود بیفزاید، بلکه میخواهد با غرقشدن در مکان مقدس، چیزی از خود بکاهد و حشو و زوائد را از خود بزداید و به تزکیه برسد. اما توریست اهل مطالعه و تماشاست و میخواهد چیزی به معلومات خود بیفزاید. زائر میخواهد از طریق زیارت و در سکوت ناشی از بودن در معبد، به شکفتگی درونی برسد، اما توریستِ شتابزده، میلی به شکفتگی درونی ندارد. او جمعیت خاطر ندارد و اسیر پراکندگی است. توریست نمیخواهد در خود تغییری ایجاد کند، بلکه میخواهد همهچیز را آماده به او بدهند و در سطح شعور او پایین بیاورند.» (شایگان، 1382)
با این حساب خانم شافاک مجسمهای بدون جزئیات و ظرافتهای لازم از شخصیت مولانا و شمس تبریزی میسازد که مناسب نصب در موزه است و میتواند مایۀ شگفتی جهانگردان شود و نه مایۀ آغاز سلوک. این نگاه سطحی برساخته -مخصوصاً درمورد شخصیت شمس تبریزی- خیلی پررنگ است. خانم شافاک چهل قاعدۀ عاشقانه ساخته و در دهان شمس تبریزی میگذارد که بعضی از آنها از سطحیترین جملات کتابهای دست چندم روانشناسی خودیاری سطحیتر است!
گفتیم رویکرد این کتاب به میراث عرفانی شرق از نوع توریستی است، اما چرا این کتاب در ترکیه و ایران، که یکی زادگاه و دیگری آرامگاه مولانا است، این اندازه پرفروش میشود؟ و سؤال دوم این که آیا نویسنده خودش متوجه این رویکرد نبوده؟
در جواب سؤال اول باید گفت متأسفانه ما نیز جهانگردانی هستیم که میراث فرهنگی خود را نمیشناسیم. دوست داریم در خانهمان یک تمثال ساختگی از بزرگان دینی داشتهباشیم، اما حاضر نیستیم در مورد سلوک آنان اندیشه کنیم. پس هر مجسمهای که اندک شباهتی با مولانا داشتهباشد را به عنوان نمونهای واقعنما میپذیریم.
در پاسخ سؤال دوم هم باید بگوییم البته که خانم شافاک واقف به نگرش توریستی اثرش بوده! همین است که او روایت امروزی کتاب را دربارۀ زنی گرفتار ملال طرحی کرده که تحتتأثیر داستان مولانا قرار میگیرد. درواقع خانم نویسنده میداند با این داستان توریستی نمیتواند بر مخاطب امروز تأثیر چندانی بگذارد، پس خودش شاهد مثالی برای یک زیست عرفانی در جهان امروز طراحی میکند. زن خانهدار متعهد و اهل مدارایی که دیگر این ارزشها را وقعی نمینهد. او از طرف شوهرش مورد بیمهری قرار میگیرد و از طرف فرزندانش مورد بیتوجهی. خب! حالا همهچیز آماده است تا تعبیری امروزی، غربی، سطحی و دنیاگرایانه از عرفان شرقی مطرح شود.
مسئله اینجاست که زیست مادرانه و همسرانه به خودی خود یک زیست حماسی و قهرمانانه است، اما کجاست نویسندهای که در ستایش این قهرمانان حماسهای بسراید؟! از خانم شافاک با معیارهای فمینیستیاش نمیتوانیم توقع داشتهباشیم در زیست مادرانه چیز ارزشمندی کشف کند. او نهایتاً شخصیت داستانش را از دل تعهدات خانوادگی بیرون میکشد تا خوشخیالانه با نویسندۀ درویشمسلکی به نام عزیز زاهارا به قونیه بفرستد و طبعاً داستان باید همینجا تمام شود، چون سرنوشت الا پس از این غیرقابل پیشبینی و چه بسا تلخ باید باشد!
اما سؤالی که بیپاسخ رها میشود این است که آیا ترجمۀ آموزههای عرفانی مولانا به زبان امروزی انسان غربی همین میشود؟ آیا راه دیگری وجود ندارد؟ فقط فرار؟! این نسخهای بود که مولانا برای الا پیچید؟!