شهرستان ادب: این روزها در هفتۀ سلامت روان به سرمیبریم. به این بهانه، یادداشتی میخوانیم از آقای مرتضی شمسآبادی که به نقد رمان «هزارپا» نوشتۀ «جابر حسینزادۀ نودهی» پرداخته است. این یادداشت را با هم میخوانیم:
«هزارپا» نوشتۀ «جابر حسینزادۀ نودهی» دقیقاً برعکسِ آن چیزی است که درموردش میگویند!
هیچ طنز مشهود و شیرین و حتی تلخی که طعمش زیر زبان بنشیند در رمان جریان ندارد، غافلگیرکننده و شوکآور نیست، گیرا و پرنفس و پرکشش هم نیست، شگفتی در کار نیست و درکل، این کتاب اثری نیست که بتوان بعد از خواندنش از آن به نیکی یاد کرد!
پشت جلد کتاب چنین آمده:
«هزارپا روزگار پسر جوانی است که اتفاقهای پیرامون متعجبش کرده؛ پسر که عشقی بهنسبت دیوانه دارد و مادری که وسواسهای ذهنی و روحیاش به طنز نزدیک شده است. این میان روانکاوی را میبینیم که از همۀ شخصیتها مجنونتر است و این ترکیب باعث هجوی شده بر روایتهای مستقر و عرفی دربارۀ روانشناسی».
بله؛ رمان دربارۀ جمعی دیوانه و روانپریش است! نام هرکدام از شخصیتها را ببری، یا دچار مشکل روحی است، یا عارضۀ روانی و عصبی دارد و یا ذهن و فکر سالمی ندارد. از پسر تا مادر تا دوست و روانکاو و... .
جایی از داستان، روانکاو چنین میگوید:
«شما چهار نفر کاریکاتورهایی از جامعۀ انسانیِ امروز ما هستید، درعینحالکه بارِ یک جامعۀ آماری مینیاتوری را هم بر دوش میکشید. بیست وپنجدرصد قاتل، بیستوپنجدرصد تبهکار، صددرصد دچار چندین منتال دیساور. تمامتان هم تا به حال داشتید راستراست توی شهر میگشتید؛ نمیگشتید؟
بعد سری تکان داد و چند قدم رفت طرف تابلو و ناگهان برگشت و منتظر نگاه تحسینآمیز جامعۀ آماریاش ماند که مبهوت نگاهش میکردند. توی هر ربع دایره اسم یکیشان را نوشت و دستها را فرو کرد توی جیب».
که این چند سطر را میتوان مقصود و مضمون اصلی خود داستان نیز دانست. مثلاً نویسنده میخواهد جامعۀ امروز ما را به خودمان نشان دهد. جامعهای که هرکس را که قدری دربارهاش بدانی، میبینی تا چه اندازه دچار مشکلات عدیدۀ روحی و روانی است و راستش را اگر بخواهید، همین هم هست.
نه درمانی، نه پایانی، نه حاصلی، نه نتیجهای؛ هیچ. همین است و بس. این هیچ و پوچ بودن را بگذارید کنار عبارتهای انگلیسی که به شکل مسخرهای به رسمالخط فارسی در رمان نگاشته شدهاند و معلوم نیست ردپای ویراستار اثر کجاست و طرح جلدی که نه تنها از نظر بصری از زیبایی بیبهره است، که با رمان سنخیت و ارتباطی نیز ندارد.
آیا کسی هست دلیلی بیاورد که بتوان پذیرفت، میتوان این رمان را تحمل کرد و با لذت خواند؟!